این جریان بر این اعتقاد است که سیاست خارجی آمریکا توسط نخبگان سیاسی، ارتش (بوروکراسی نظامی)، شرکت های بزرگ و جریان اصلی در دو حزب آمریکا تعیین می شود؛ سیاست خارجی که به شدت در تله نظم برآمده از جنگ جهانی دوم گیر افتاده است و اراده خروج از چارچوب های کلاسیک 80 ساله در سیاست خارجی آمریکا را ندارد. اما «سوپر ترقیخواهان» که از شکاف نسلی و نژادی سر برآورده اند، عدالت اجتماعی، حقوق بشر و صلح را به عنوان نقاط کانونی سیاست خارجی خود مطرح می کنند.
از این منظر سطح تحلیل کاملا دچار دگرگونی می شود و «سوپر ترقیخواهان» به جای تمرکز بر دولت ها و شرکت ها بر نقش برجسته مردم، افراد و سازمان های مردم نهاد در سیاست خارجی مدنظر خود پافشاری می کنند. از همین رو حقوق بشر و نقض آن بسیار مورد توجه قرار می گیرد؛ در مناقشه اخیر در سرزمین های اشغالی موسوم به «سیف القدس» آنچه مورد توجه آنها قرار گرفت و صدای اعتراضشان را بلند کرد، همین مساله بود و از این حیث تمایزی میان اسرائیل؛ حماس و آمریکا وجود ندارد و هر سه مرتکب جنایت های قابل توجه شده اند،آمریکا بدلیل حمایت از اسرائیل و ناقض حقوق بشر در جنگ 11 روزه، اسرائیل به دلیل ارتکاب جنایت جنگی عریان و حماس به عنوان یک گروه مسلح که به جای دغدغه حقوق مردم از مطامع سیاسی برخوردار است. در این جنگ آنچه در کانون توجه این جریان بود مردم فلسطین بودند و نه حماس و سایر تشکیلات سیاسی و مسلح که طرف این منازعه قرار داشتند.
این جریان به دلیل اولویت قرار دادن مساله مردم و افراد به جای دولت ها یا بازیگران اقتصادی و سیاسی ترجیح می دهد که حمایت از سازمان های مردم نهاد حامی حقوق مردم فلسطین را برعهده بگیرند.
حال با این مقدمه به سراغ نکات کلیدی در دیدگاه سیاست خارجی جناح پیشروی حزب دموکرات می رویم:
1) ضرورت تجدید نظر بنیادین در سیاست خارجی آمریکا و تاکید بر این مساله که نظم برآمده از جنگ جهانی دوم اعتبار خود را از دست داده است و سنگ بنای نظام بین الملل جدید باید براساس همکاری، دیپلماسی و امنیت از طریق برقراری حاکمیت جهانی پاسخگو باشد تا با اجرای قوانین و هنجارهای بین المللی صلح و امنیت بین المللی را تضمین کند.(باور به نوعی ایده آلیسم کانتی و حکومت جهانی)
2) باور به ایده معروف لیبرال ها در روابط بین الملل که سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است؛ یعنی اینکه اگر سیاست خارجی آمریکا میلیتاریزه شده است به دلیل نظامی شدن جامعه آمریکاست؛ اگر آمریکا اراده ای برای مقابله با نقض حقوق بشر و ظلم در جهان ندارد، به دلیل سیستم تبعیض آمیز نژادی و نخبه سالار در داخل است و سرانجام اینکه اگر ایالات متحده مقابله با تغییرات آب و هوایی در جهان را جدی نمی گیرد، به دلیل در اولویت بودن منافع شرکت ها و الیگارشی اقتصادی در سیاست داخلی این کشور است، بنابراین برای اصلاحات اساسی در سیاست خارجی باید تحولات و جنبش های اجتماعی و سیاسی در داخل را جدی گرفت و تغییرات اساسی را از داخل کلید زد.
3) تجدید نظر اساسی در دکترین کلاسیک امنیت ملی آمریکا یعنی تاکید بر اعتبار اخلاقی آمریکا در جهان به جای نقش رهبری این کشور در نظام بین الملل، پیشگیری از درگیری به جای جنگ، دموکراتیک کردن سیاست خارجی به جای میلیتاریزه شدن آن و…
4) اولویت بخشیدن به موضوع ارزشها و هنجارها به جای منافع؛ به همین دلیل ضروری است الگوی رفتاری آمریکا در قبال متحدان و رقبا تابع معیار یکسان ارزشها باشد و هرجا نقض آن را مشاهده کرد، صرف نظر از موضوع رقابت یا اتحاد با آن برخورد کند؛ به همین دلیل پیشنهاد می شود که در کمک های مالی به متحدین که به نقض حقوق بشر متهم هستند، تجدید نظر شود(عربستان،اسرائیل، مصر و..).
5) دولت ها دیگر بازیگران مهم روابط بین الملل نیستند و ما در حال شیفت بزرگ از نظام بین الملل دولت محور به نظام جهانی مردم محور هستیم؛ به همین دلیل حقوق بشر، ایجاد حاکمیت های پاسخگو، عدالت نژادی، جنسیتی، زیست محیطی و توسعه محلی در اولویت قرار می گیرد. بر این اساس باید استقرار نظم جهانی که نه از دولت ها بلکه از مردم و خواسته های آنها (توسعه و رفاه همه مردم جهان) حمایت می کند، در دستور کار قرار گیرد (از طریق اجرای قوانین و هنجارهای بین المللی).
6) امنیت آمریکا در گرو امنیت دیگران است؛ بنابراین باید به نقش کانونی ارتش و بودجه نظامی در سیاست خارجی ایالات متحده پایان داد. از همین رو پایان دادن به جنگهای بی پایان، توانمندسازی مستبدین و ناقضان حقوق بشر و در اولویت قرارگرفتن منافع افراد و شرکت های معدود با هزینه سنگین، ضروری است و در زمره نیازهای فوری و حیاتی آمریکا قرار میگیرد.
7) حمایت از اقتصاد پایدار و انسان محور جهانی؛ باید با حذف انگیزههای اقتصادی شرکت ها برای سودجویی از انسان و سوء استفاده از محیط زیست، به نقش آمریکا به عنوان بزرگترین عامل خشونت در جهان پایان داد. جنگهای بی پایان و سیاست های اقتصادی استثماری اغلب توسط شرکت هایی هدایت می شوند که از گسترش درگیری ها در سراسر جهان سود می برند. باید هنجارها و اصول امنیت ملی دوباره بازتعریف شوند و بر افراد، برنامه ها و صنایعی سرمایه گذاری انجام شود که انسان ها، کارگران، نهادها و جوامع را برای حمایت از نیازهای انسانی توانمند سازند.
8) در اولویت قرارگرفتن سیاست های باز و لیبرال مهاجرتی در آمریکا تا بدین وسیله همه مردم از طریق مهاجرت حق استفاده از فرصت های برابر، امنیت و ثبات را داشته باشند. در این چارچوب باید همواره رویکرد های مبتنی بر کرامت انسانی و دیپلماسی به جای استفاده از زور در اولویت قرار گیرد. سرمایهگذاری ها در ایالات متحده و خارج از کشور در حوزه مهاجرت باید منعکس کننده سهم مشترک واشنگتن در تامین سلامت و رفاه در حاشیه ترین جمعیت جهان باشد.
9) صرف نظر از تمرکز ویژه بر مردم به جای دولتها باید این گروه های انسانی خاص در اولویت سیاست خارجی آمریکا قرار گیرند: زنان، دگرباشان، رنگین پوستان، مردم جنوب جهانی، افراد دارای معلولیت و جوامع کم درآمد در سراسر جهان.
با توجه به این مولفه ها و واقعیت های حاکم ساختاری، نهادی و ارزشی در واشنگتن می توان چنین نتیجه گرفت که گفتمان «سوپر ترقیخواهان» برای تفوق یافتن بر سایر گفتمان ها به خصوص جریان اصلی در سیاست خارجی آمریکا راه درازی در پیش دارد، ضمن اینکه ایده آلیسم نهفته و ریشه دار در این گفتمان یکی از اسباب ضعف این جریان سیاسی برای رسوخ و نفوذ بیش از پیش در سیاست خارجی آمریکا محسوب می شود.
اندیشکده جریان، جریانی است نواندیش از جوانانی که باور به تحول در حوزه سیاست ورزی جهانی دارند.
جمعی از جوانان تحصیلکرده در رشته های علوم سیاسی و علوم اجتماعی و ارتباطات و اقتصاد و باورمند به اصول اخلاقی شریعت رهایی بخش حضرت دوست گرد هم آمده اند تا با انگیزه های غیر انتفاعی و غیر جناحی جهت بهبود اوضاع حیات جمعی بشر به تشریک مساعی پرداخته و با رویکردی دانش بنیان، مسئله محور، زمینه نگر و آزاداندیشانه امکان ایجاد یک هویت جمعی فضیلت خواهانه و معطوف به بازاندیشی در سیاست های جهانی را فراهم آورند.