توطئه انگاری پیشروها در ایالات متحده

 
در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید

پایان دوره ریاست جمهوری آقای دونالد ترامپ به انبوه مخالفت و دشمنی هایی که نسبت به او ابراز می شد پایان نداد. حریفان او همچنان این بساز و بفروش سابق را خطری حیاتی معرفی می کنند که هر لحظه باید آماده رودررویی با آن بود. این امر تا حدی است که تشبیه او به آدولف هیتلر، حتی در میان کسانی که می دانند معنای این حرف چیست، به صورت امری رایج درآمده است. این زیاده روی ها یک هدف دارد. این هدف چیست ؟

تأکید بر این که آقای دونالد ترامپ تا چه حد رئیس جمهوری بدی بوده، پیشدرآمد همه بررسی های جدی ای است که در ایالات متحده انبوه هذیان وار آن ۵ سال است که بحث عمومی را در خود فروبرده است.

آشکار است که میلیاردر نیویورکی مدیری نامطلوب، خودخواه، لبریز از پیشداوری، فاقد حس همدردی و بی توجه به مسئولیتی که به عهده داشت بود. او بی وقفه، حتی درمورد چیزهایی که قابل بررسی بود دروغ می گفت، عوام فریبی می کرد و وانمود می نمود که دغدغه طبقات مردمی را دارد. از مقام عالی خود برای ثروت اندوزی شخصی، خدمت به دوستان استفاده کرد و به موسسه ها امکان داد تا قوانین را به شکل دلخواه خود درآورند. او مشروعیت هر انتخاباتی که نتیجه آن به نفع خودش نبود را زیر سئوال برد.

همه این موضوع ها – جز مورد آخر درباره نپذیرفتن نتیجه انتخابات- درمورد بسیاری از رهبران آمریکا در ۵٠ سال اخیر، و به ویژه مستأجران کاخ سفید، صادق است و آنها حتی در استفاده ویرانگر از قدرت ریاست جمهوری از آقای ترامپ هم فراتر رفته اند. به عنوان نمونه، رونالد ریگان از نظام مالی مقررات زدایی کرد، به انحصارات مجوز بازگشت داد، قدرت سندیکاها را از بین برد و به طور غیرقانونی به چریک های راست افراطی آمریکای مرکزی کمک مالی نمود. آقای جرج دبلیو بوش، جنگی طولانی را برپایه یک دروغ براه انداخت و یک برنامه تجسس ملی برقرار کرد که همچنان رو به گسترش است. درمورد ریچارد نیکسون، جستجویی اندک برای پی بردن به خطاکاری های او کافی است.

همه اینها مردانی کارکشته بودند که با خونسردی معقولانه هدف های درازمدت حزب خود را دنبال می کردند. به عکس آنها، آقای ترامپ ناکارآمدی ای به زحمت باورکردنی نشان داد و مانند یک کودن علیه هر نیرویی که از او پیشی می گرفت زنجیر پاره کرد. البته، او قوانین زیادی درمورد کاهش مالیات، به ویژه درمورد موسسات به تصویب رساند و قضات فوق محافظه کاری را به کار گماشت. اما، جدا از این، کار چندان مهمی انجام نداد. او که خود را به عنوان مردی نیرومند معرفی می کرد، هنگامی که با همه گیری کووید-١٩ با فوریت ملی پیش آمد، کاری جز این نکرد که ایالت ها و بخش خصوصی را رها کند تا هرچه می توانند بکنند و در بهار ٢٠٢٠، هنگامی که در واکنش به مرگ جرج فلوید، که توسط یک پلیس کشته شد، تظاهراتی در سراسر کشور برگزار شد، با گله و شکایت از رسانه ها به پاسخگویی پرداخت. فزون بر این، کسی که به عنوان تهدید برای آزادی بیان معرفی می شد، در نهایت خودش سانسور شد و توییتر و فیسبوک حساب های کاربری او را بستند.

هذیان گویی یا خاموش ماندن

با چنین اوصافی، فرهنگ سیاسی غالب بر کشور در ۵ سال گذشته را چگونه می توان تعبیر کرد ؟ بین سال های ٢٠١۶ و آغاز ٢٠٢١، اکثریت بزرگی از تحلیل گران، اندیشمندان و «کارشناسان» دیگر در توصیف آقای ترامپ به عنوان یک جبّار، جنگ طلب مشتاق استفاده از سلاح هسته ای، فاشیست، نازی و بدترین رهبر دنیا از زمان آدولف هیتلر اتفاق نظر داشتند. حجم عظیمی از این نسبت دادن ها به صورت غالب در سراسر کشور تقریبا در همه انتشارات، شبکه های تلویزیونی و ایستگاه های رادیویی ای که زندگی روشنفکری کشور را سمت و سو می دهند رواج داشت. چپ بودن و از تفسیری دیگر دفاع کردن نه تنها غیرقابل پذیرش بود، بلکه روشی مطمئن برای این بود که شخص زندگی حرفه ای خود را ویران کند. رد کردن مشارکت در هیستری به معنی محکوم کردن خود به فرورفتن در لاک سکوت بود.

برای درک این ساز و کار، ابتدا باید به نقطه آغاز آن یعنی نظریه ای توجه کرد که برمبنای آن نه تنها آقای ترامپ انتخابات را به خاطرمداخله روسیه برده بود، بلکه همچنان به عنوان ابزار یک قدرت متخاصم خارجی کار می کرد. تقریبا همه رسانه های معتبر، به تناوب، میلیاردر نیویورکی را به عامل نفوذی بودن متهم کردند. با این حال، بسیاری از عوامل اساسی مبنای فرض توطئه روسیه هرگز به اثبات نرسید؛ نادرستی برخی دیگر، مانند مسئله دادن جایزه توسط روسیه به عوامل طالبان برای کشتن سربازان آمریکایی در افغانستان ثابت شد (١). می توان مدتی طولانی به شرح و بسط «خبرهای جعلی» روزنامه نگاری ضد ترامپ پرداخت. دهها مورد از این نوع وجود دارد، تا جایی که به گفته مت تایبی توالی هذیان آلود به اصطلاح رسوایی ها سرانجام به روشی برای درآمدن به خدمت اقتصاد رسانه ها بدل شد یعنی در همه مدت ریاست جمهوری ترامپ، به محض آن که سروصدای یک جنجال می خوابید، جنجالی دیگر جای آن را می گرفت تا از راه حفظ مخاطبان، موفقیت رسانه ها تأمین شود.

بنابر آماری که روزنامه نیویورک تایمز گرفته، بین سال های ٢٠١۶ و اوت ٢٠٢٠، ١٢٠٠ کتاب درمورد ترامپ منتشر شده است. در طول دوره ریاست جمهوری ترامپ، شبکه های تلویزیونی کابلی با چنان شدت و حدتی به ذکر معایب او می پرداختند که غالبا وقتی برای پرداختن به خبرهای دیگر برایشان باقی نمی ماند. حضور او در عرصه ملی برای این رسانه ها به اندازه پرشمارترین هوادارانش سودبخش بود. به علاوه، مقاومت دربرابر او، چنان که یکی از محبوب ترین روزنامه نگاران سال های اخیر در اینترنت اعلام کرده، به صورت یک دلیل وجودی درآمده بود: «اگر درمورد این که درصورت زندگی در دوران برده داری، هولوکاست (کشتار یهودیان در آلمان نازی) یا جنبش حقوق مدنی از شما پرسیده شود که چه می کردید، درحال حاضر پاسخ آن را درمی یابید»…

جنگ علیه آقای ترامپ زیاده روی ها را ساده نمود و به هر رویداد کوچکی رنگ اضطرار اخلاقی زد. این جنگ رسانه ها را به قهرمان هایی بدل کرد که چنان که جیم آکوستا، نماینده سی ان ان در کاخ سفید می گوید (٣): «در خط مقدم جنگ رئیس جمهوری ترامپ علیه حقیقت می جنگند ». این جنگ موجب موفقیت سیاستمداران کوچکی شد که برنامه ای جز مخالفت با آقای ترامپ نداشتند و به شبکه های تلویزیونی امکان داد که آگهی های تبلیغاتی بیشتری داشته باشند (۴).

ازنظر تعداد لغات به کار برده شده درباره دولت ترامپ درهرماه، بیش از هردولت دیگری در تاریخ ایالات متحده بررسی و موشکافی شده است. به عکس، درمورد هیستری «پیشروها » هیچ تجزیه و تحلیل جدی ای انجام نشده است. این درحالی است که موضوع هم برسر روایت فرهنگی سال های ترامپ، و هم برسر شخصیت خود او است. درواقع، این به ابتذال کشیده شدن مبالغه و زیاده روی اهمیت بیشتری می یابد چون بازتاب دهنده تفکرات و نگرانی های یک گروه اجتماعی غالب در ایالات متحده است که میلیون ها کادر و عضو حرفه های روشنفکری، که در سال های اخیر شکوفایی زیادی داشته اند، جزیی از آن بشمار می روند. با آن که – درحال حاضر- آقای ترامپ دیگر حضور چندانی در صحنه ندارد، «یقه سفیدها»یی که او را خوار می شمارند همچنان به چشیدن طعم پیروزی ادامه می دهند. اکنون، جهان بینی آنها بر همه نهادهای بزرگ اعم از سیلیکون ولی، وال استریت، دانشگاه ها، رسانه ها و انجمن ها حاکم است.

اما، هذیان آلودگی پیشروها معنایی عمیق تر دارد. عصر ترامپ با افشاگری درمورد «عوام گرایانی» که تحصیل کرده ترین ها را نادیده می گرفتند و تهدیدی برای برقراری یک نظام اقتدارگرا در ایالات متحده بودند آغازشد. این دوران با پیروزی طبقات بالا به پایان رسید : اکنون موسسات بزرگ می توانند در تمام طول روز خود را به عنوان جنگجویان ضد نژادپرستی بنمایانند و رسانه ها مدعی «بی طرفی»ای باشند که می خواهد هرگونه نا سازگاری ایدئولوژیک را از بین ببرد. هرگام نادرست سیاسی، حتی کوچک، به اخراج یا تحقیر شدن توسط عموم منجر می شود. اوج ریشخند این است که تعدادی از دموکرات ها که ۴ سال پیش آن همه نگران اقتدارگرایی آقای ترامپ بودند، اکنون ایده بازنگری در ابزارهای تجسس حکومت درباره «افراط گرایی داخلی» را پذیرفته اند. به این ترتیب، ترس از اقتدارگرایی ترامپی، به نفع اقتدارگرایی دموکرات تمام شده است.

یکی از نخستین کسانی که از این وضعیت بهره برده، خانم آمی سیسکیند، کادر پیشین وال استریت است که تبدیل به هوادار خانم کلینتون شد و پس از پیروزی نامزد جمهوری خواه در نوامبر ٢٠١۶ غرق در هول و وحشت گردید. او در واکنش به این رویداد غیرقابل تصور، دست به تدوین مجموعه ای انتقادی درباره هرآنچه که آقای ترامپ می توانست انجام دهد، اعم از تکان دهنده، تازه یا «غیرعادی» زد. دلیل اجرای چنین برنامه ای چه بود ؟ طبق جمله ای که خانم سیسکیند در تارنمای اینترنتی خود بر آن تأکید می کند، این بود که: «کارشناسان اقتدارگرایی به ما توصیه می کردند که فهرستی درمورد همه تغییرات دقیقی که در اطرافمان رخ می دهد تدوین کنیم تا بهتر به یاد داشته باشیم». این مجموعه می خواست به صورت کتابچه دستورالعملی برای بهبود تفاهم ملی باشد که «نقشه ای ترسیم کند که به ما در بازگشت به وضعیت عادی و دموکراسی کمک نماید».

به طور مشخص، خانم سیسکیند هر یکشنبه فهرستی از اطلاعات نگران کننده ای که توجهش را در طول هفته پیش جلب کرده بود منتشر می کرد. او تحت تأثیر برنامه خود ، بیش از پیش به کنکاش پرداخت. نخستین فهرست در نوامبر ٢٠١۶ حاوی ٩ موضوع بود و یکی از آخرین فهرست ها در دسامبر ٢٠٢٠، حاوی ٣٧٠ موضوع بود. در این فاصله، برنامه خانم سیسکیند چنان محبوبیتی یافت که او درباره اش کتابی با عنوان «فهرست» نوشت (۵).

«شما در خواب جیغ می زنید!»

دفاع از « عادی بودن» چگونه توانست دغدغه اصلی « پیشروها » شود؟ علاوه بر اجزاء عادی مجموعه کارهای نادرست ترامپ (ابتذال، تبانی مفروض با روسیه)، فهرست های هفتگی شامل چیزهایی پیش پا افتاده تر (مانند استعفاهای کاخ سفید) یا ملاحظاتی کاملا عقب مانده بود. به عنوان نمونه، خانم سیسکیند انتقاد از روند رهگیری پارلمانی (filibuster) که در اختیار اقلیتی از سناتورها (۴٠ از ١٠٠ سناتور) بود را جنجالی می دانست زیرا «یک عرف برقرار شده از دیرباز (۶)» بود. البته این فهرست هذیان آلود از ارزش کارشناسی نیز برخوردار بود زیرا به گفته خانم سیسکیند «کارشناسان اقتدارگرایی» آن را تجویز کرده بودند.

خانم سیسکیند برای تجزیه و تحلیل این منظر اندوهناک از قواعد شکسته شده، در ۴ گوشه کشور با متخصصانی دیدار کرد که هم آقای ترامپ آنها را خوار می شمرد و هم خود شاهد توهین و تحقیرهای او بودند. آنها سربازان قهرمان در این جنگ مدرن علیه دیکتاتور «عوام گرا» بودند. حتی دست اندرکاران حرفه های پزشکی می توانستند استبداد را تشخیص دهند. هنگامی که خانم سیسکیند با یک دندان پزشک درمورد یک دندان کرم خورده دیدار کرد، این متخصص به او گفت: «آنچه در یک نظام دیکتاتوری می گذرد، این است که شما در خواب جیغ می زنید!».

به نظر کارشناسان، روی کار آمدن آقای ترامپ به معنی رد و نفی طبقه شان بود. بنابراین می باید با او به عنوان یک دشمن طبقاتی مبارزه می شد. دراین جنگ هرکاری جایز بود. متخصصان امور اروپای شرقی یکی از فعال ترین گروه ها را تشکیل دادند. از جمله آنها تیموتی اسنایدر، تاریخ دان دانشگاه ییل و متخصص نازیسم و اتحاد شوروی بود که در سال ٢٠١٧ کتابی پرفروش با عنوان «درباره جبّاریت (٧)» نوشته بود. او در این کتاب بارها سخنان ترامپ را با هیتلر مقایسه کرده بود: رهبر نازی واژه «مبارزات» را دوست داشت و ترامپ به واژه «برنده» علاقه دارد؛ نازی ها از مطبوعات نفرت داشتند و آقای ترامپ به افشاگری درمورد «خبرهای جعلی» علاقمند است. اسنایدر ۶ صفحه بعد به صورتی خارج از موضوع خود از این مفهوم استفاده می کند… سپس در فرازی دیگر، بازرگان آمریکایی را به شوآه (Shoah)[کشتار یهودیان در آلمان نازی] نسبت می دهد. استاد برجسته که ظاهرا نمی داند ترامپ شعار خود را از شعار «بازگرداندن عظمت به آمریکا»ی متعلق به ریگان وام گرفته، می نویسد: «در شعار “باز به عظمت رساندن آمریکا”، “باز” به کجا ربط می یابد؟». اسنایدر توضیح می دهد که: «این همان “باز”ی است که در عبارت “هرگز” (never again) درمورد کشتار یهودیان در اروپا به کار رفته است».

«درباره جبّاریت» اسنایدر، که یک دانشگاهی بلند مرتبه است، شیوه ای رایج در ایالات متحده و کتابچه دستورالعملی برای زمان های دشوار است. از این رو، در هر فصل به خواننده توصیه هایی درمورد مقاومت دربرابر سلطه رئیس جمهوری مستقر می کند: دربرابر بدجنس ها، چنان که وینستون چرچیل می کرد، ایستادگی کنید؛ با دوستان، چنان که در لهستان کمونیست انجام شد پیوند دوستی برقرار نمایید؛ به روزنامه نگاران – مگر این که بخواهند به انتشار عمومی ایمیل های خانم کلینتون بپردازند، که در این صورت هوادار اقتدارگرایان هستند- احترام بگذارید و به آنها اعتماد کنید.

این که اسنایدر را به خاطر شبیه دانستن حریف خود با نازی ها زیر مهمیز انتقاد بگیریم غیرمنصفانه است. این کار در طول سال های ریاست جمهوری ترامپ رایج و عادی شده بود. به علاوه، کتاب «درباره جبّاریت» خالی از ایده هایی اصیل نیست. هنگامی که در سال ٢٠١٧ نویسنده پیش بینی می کرد که ایالات متحده درمعرض خطر فرورفتن در یک «فرهنگ افشاگری» است، کاملا حق داشت و این حق تا حدی بود که کاربران اینترنتی «پیشرو »، و نه آقای ترامپ، بزودی خواهان بیرون راندن دشمنان از عرصه مجازی شدند. او درمورد هشدار دادن درباره «تعلیق آزادی بیان» قریب الوقوع هم اشتباه نکرده بود و این امر تا جایی بود که این کار نه توسط آقای ترامپ، بلکه به وسیله انحصار دوست داشتنی شبکه های اجتماعی، و در رأس آنها فیسبوک و توییتر انجام شد. اسنایدر در کتابچه مقاومت دربرابر دیکتاتور خود دارندگان تحصیلات عالی دانشگاهی را خطاب نموده و از آنها درخواست می کند به عنوان اعضای یک طبقه عمل کنند تا بتوانند «اِعمال قدرت نمایند». این نوع درخواست رایج است. تنها وسیله متوقف کردن اقتدارگرایی، تقویت چهره های سنتی دارای مقام است. «مقامات مُجازی» که می توان گفت مجموعه دانشگاه رفته هایی هستند که طبقه ای شامل تحلیل گران، استادان، اعضای تحریریه ها، مقامات مالی، پزشکان، وکلا و کارشناسان فناوری های نو را تشکیل می دهند. از سال ٢٠١۶، به لحن های مختلف درباره این ایده بحث شد: هرگاه به دانایان احترام نگذارید، نتیجه آن سربرآوردن یک ترامپ می شود. اگر ترامپ شبیه هیتلر است، بنابراین باید جنبش او را درهم شکست، هوادارانش را سانسور کرد و مانع از این شد که او با استفاده از قواعد دموکراتیک عادی آنها را تخریب کند.

بنابر عنوان کتابی که در سال ٢٠٢٠ توسط آن اپلبام (٨) نوشته شده، تردید درمورد حرف های مقامات، نخستین گام به سوی «افول دموکراسی» است. به نظر این نویسنده خیلی محبوب، آنچه موجب ایجاد دوران وحشتناک ترامپ شد، تفرقه در میان نخبگان و رهبران بود. او با حالتی عاطفی زمانی را به یاد می آورد که روشنفکران همزیستی هماهنگ داشتند، دوستانش درباره فواید جهان گرایی لیبرال نو هم نظر بودند و تعبیرشان از قانون یکسان بود. او از این افسوس می خورد که برخی از «اعضای نخبگان روشنفکر و دانشگاهی»، از جمله در میان دوستان خود او، به مخالفت با «بقیه نخبگان روشنفکر و دانشگاهی» پرداختند. به نظر او این «خیانت»ی بود که یادآور دوران هیتلراست.

به نظر این نویسنده، این که تحصیل کرده ها همیشه در میان خود توافق نداشته باشند امری غیرقابل پذیرش است. به نظر او، دکترین شایسته سالاری ساز و کاری است که به جامعه امکان می دهد نخبه ای را برگزیند که به همان چیزی باور داشته باشد که اپلبام باور دارد. فکر کردن به گونه ای دیگر در حکم خیانت به مسئولیت روشنفکری است. در هیچ یک از کارهای وحشت انگیز مطرح شده در اینجا، مسایل و نیروهای اجتماعی ای که آمریکائیان را به رأی دادن به آقای ترامپ واداشت جدی گرفته نشده بود. اما لازم نبود که آنها چنین زحمتی به خود بدهند. ادبیات قابل ملاحظه ای درباره جنبشی که پشتوانه آقای ترامپ شد، از جمله توسط تحصیل کرده ترین طبقات به وجود آمد و به نتیجه گیری هایی شناخته شده برای همه دست یافت. نتیجه گیری این بود که رأی دهندگان ترامپ سفیدپوستان فقیری بودند که انگیزه شان ترس های نژادپرستانه از افول طبقه شان بود. کافی است تلویزیون را روشن کنید تا صبح و ظهر و شام این تحلیل را از آن بشنوید. بنابراین، تفکر و دغدغه های این رأی دهندگان، درخور توجه یک روشنفکر نیست.

اگر این روشنفکران را به حال خود بگذاریم، چگونه می توان تب ضد ترامپ را توضیح داد؟ نگرانی های پیشروها درباره تهدید روسیه، سانسور و دیکتاتوری تخیلی از آب درآمد. دوره ریاست جمهوری ترامپ آکنده از خودشیفتگی کودکانه، ناکارآمدی و حسابگری های ماکیاولی بود. اگر کسانی حیله گرتر از او مصدر کار بودند، از بحران کووید-١٩ و شورش های شهری برای بسط قدرت کاخ سفید استفاده می کردند. در همان زمان، قدرتمندترین روزنامه ها، که با او می جنگیدند، سلطه خود را تحکیم می نمودند. بنابراین روزنامه نگاران ناقض «بیطرفی»ای بودند که پیشتر به آن تفاخر می کردند. پیشروهای خودخوانده، به صورت مدافعان تجسس حکومت در امور مردم درآمدند و خواهان سرکوب افکار سیاسی مغایر با خود شدند. با این خطر که – اگر آقای ترامپ هیتلر نباشد- آزادی ها توسط همان کسانی پایمال می شود که ادعا می کردند تنها کسانی هستندکه به این آزادی ها باور دارند و کسانی را هم که پیشتر متقاعد کرده بودند که تبدیل به دشمن سرسخت ترامپ شوند را از دست می دادند و لیبرالیسم سیاسی برای چند دهه در آینده ارزش خود را از دست می داد.

لذت خود را قهرمان حس کردن

چهره های بزرگ حزب دموکرات، که مروج مبالغه و زیاده روی در حامیان خود بودند، اینها را جدی نگرفتند. اگر جز این می بود، چگونه می شد درک کرد که بیشتر منتخبان دموکرات در کنگره به بودجه های نظامی گزاف که توسط دولت ترامپ تدوین شده بود، رأی داده باشند. تصمیمی انتحاری اگر واقعا چنین اندیشیده شود که رئیس جمهوری و فرمانده کل قوای مسلح، درصدد تدارک یک کشتار تازه بوده است. دموکرات ها، از زمان به قدرت رسیدن کاری جز حصارکشی گرد کاپیتول و تقویت ساختمان آن برای پیشگیری از سوء استفاده از قدرت کاخ سفید نکرده اند. درحالی که، پس از دوره ریاست جمهوری نیکسون و رسوایی واترگیت، نمایندگان دو حزب به اصلاحاتی برای کاستن از قدرت ریاست جمهوری و محدود ساختن نقش پول در سیاست آمریکا دست زده بودند.

درواقع، چه عملکرد اجتماعی ای می تواند جای این هذیان های جمعی را پرکند؟ چرا ایالات متحده، و بی تردید کشورهای دیگر، در دوره هایی مشخص به این هذیان ها روی می آورند؟ ابتدا می توان پاسخ هایی ساده برای این پرسش ها یافت. هیستری پاسخی سرگرم کننده است: به مردم حس قهرمانی دست می دهد و خود را به عنوان آخرین سنگرهای تمدن می بینند. هیستری پاسخی است که خریدار دارد: کتاب های پرفروش درباره اش نوشته می شود، گروه های سیاسی برای پیش بینی آخرالزمان کمک هایی دریافت می کنند، مردم در تمام ساعات روز تلویزیون تماشا می کنند زیرا درهر لحظه ممکن است بدترین چیزها اتفاق بیفتد و زیر نفوذ سی ان ان و فاکس نیوز – بسته به تعلق جناحی- رادیکال می شوند. همچنین، هیستری منبع بی نظمی است: جهت یابی مردم را بهم می زند و تفکر انتقادی در کشوری فردگرا که به مردم می آموزد گله وار رفتار کنند را غیرممکن می سازد. در حالی که هردو اردوگاه پایان دنیا را پیش بینی می کردند، نرخ مشارکت در انتخابات سال ٢٠٢٠ به سطحی بی سابقه از سال ١٩٠٠ رسید (۶۶.٧ درصد گروه سنی دارای حق رأی، دربرابر ۵١.٢ درصد در سال ٢٠٠٠).

به خاطر همه این دلیل ها، به نظر می آید که هیستری به صورت روش رایجی درآمده که از این پس در انتخابات نقش ایفا می کند و بد نیست که « پیشروها » نیز سرانجام این را دریابند. از همه چیز گذشته، نامزد سالخورده ای که در سال ٢٠٢٠ حزب دموکرات را نمایندگی می کرد، به زحمت می توانست اشتیاقی برانگیزد. ازاین رو، برای ورود آقای بایدن به کاخ سفید به هیستری نیاز بود و خلاصه این که او ازهر جهت رئیس جمهوری بهتر از آقای ترامپ است. آیا باید به این خاطر نسبت به فرهنگی تا این حد به زیاده روی مداوم می پردازد و ترس از فاشیسم برمی انگیزد احساس قدردانی داشت؟

هیستری سال های ترامپ محتوایی خیلی خاص داشت. این پدیده تنها به ارگان های تبلیغات تلویزیونی مربوط نبود، بلکه به اندیشمندان جدی نیز سرایت کرد. در اینجا عوامل این کابوس را ازنظر می گذرانیم: ترس از این که نادانی رواج یابد، آمریکایی ها احترام به قواعد را از دست بدهند و نهادها و نخبگان و تمدن مورد تهدید گرایش های اقتدارگرا و طبقات فرودست باشد.

مجموع این ترس ها در گذشته هم درکشور رخ داده بود. به ویژه، در تابستان سال ١٨٩۶، هنگامی که حزب مردمی – جنبشی که بر دفاع از کارگران تأکید داشت- برای نامزدی ریاست جمهوری فردی به نام ویلیام جنینگز برایان را برگزید. این فرد که از سوی حزب دموکرات هم نامزد بود، آشکارا علیه نخبگان سخن می گفت. اتحاد دموکرات ها و حزب مردمی در حمایت از این نامزد کم و بیش چپ، چنین می نمایاند که او بخت زیادی برای برنده شدن و عمل کردن به وعده انتخاباتی خود یعنی خارج کردن آمریکا از نظام پولی پشتوانه طلا، که یک قاعده تعیین کننده در سیاست اقتصادی بود، دارد. وحشت همه جا را فرا گرفت. چهره های بزرگ روزنامه نگاری، مالی و دانشگاهی فریاد «هرج و مرج» و تخطی از مقدس ترین تعهدات سردادند و برایان را یک شیطان، انقلابی، ژاکوبن، [گروه تندرو انقلابی در انقلاب کبیر فرانسه] عوام فریب یا فردی که اشخاص ساده لوح و نادان را به جنبشی می کشاند که قابل مقایسه با نوعی بیماری روانی است، معرفی کردند. افراد بلندپایه ای از حزب دموکرات، با آن که او از جانب این حزب هم نامزد بود، به مخالفت با او برخاستند. نفرتی که او درمیان نخبگان سواحل شرقی و غربی آمریکا برمی انگیخت تقریبا همگانی بود و به چشم آنها او تجسم «عوام گرایی» و رد کردن پایبندی به قواعد مالی و وضعیت مالکیت در کشور بود.

ماجرای دیگری از همین نوع در سال های دهه ١٩٣٠ زمانی رخ داد که تجربه سوسیال دموکراسی در آمریکا گسترش می یافت. فرانکلین روزولت که در سال ١٩٣٢ در بحبوحه «رکود بزرگ» انتخاب شد، شغل هایی ایجاد کرد؛ چهارچوب هایی برای فعالیت وال استریت مقرر نمود، سندیکاها را قانونی کرد و برای همیشه به پشتوانه بودن طلا پایان داد. باردیگر خشمی جمعی در میان ستاره های روزنامه نگاری، مالی، کارفرمایی، قضایی و اقتصادی برانگیخته شد و آنها در یک ائتلاف، دیوانه وارترین اتهام ها را به رئیس جمهوری وارد کرده و او را دیکتاتور، کمونیست، فاشیست، دیوانه و عوام فریبی که آزادی و قواعد عالی فعالیت تجاری که برای آمریکایی ها گرانقدر بود را از بین می برد خواندند. رهبران پیشین حزب خودش هم علیه او به یکدیگر پیوستند. روزنامه شیکاگو تریبون روزشمار معکوس درست کرد که تعداد روزهای باقی مانده تا انتخابات سال ١٩٣۶ را نشان می داد و در صفحه اول می نوشت: «فقط … روز برای نجات کشور».

بدیهی است که آقای ترامپ هیچ شباهتی با روزولت ندارد و به زحمت می توان باور کرد که میلیاردر نیویورکی زبان مشترکی با برایان داشته باشد که مردی عمیقا باورمند و متنفر از ابتذال گرایی بود و نظر مساعدی نسبت به بساز و بفروش های بزرگ نداشت. اما به نظر می رسد که مخالفت با این ٣ شخصیت، حتی در کوچک ترین جزئیات شباهت هایی داشته باشد که اتفاق نظر طبقه مرفه، وابستگی به «قواعد» و سنت های نانوشته، ترس از قدرت های خارجی، توسل بی وقفه به سخنوری و حمایت بی قید و شرط از مخالفان اردوگاه «بدها» از جمله بدترین این وجوه اشتراک است.

چه چیز موجب بروز چنین واکنشی می شود؟ در هر ٣ مورد، نابرابری ها دیده می شود. مبالغه آمیز ترین سخنان از جانب مرفه ترین طبقات جامعه و کسانی گفته می شد که بیشتر صاحب روزنامه، مدیر موسسه و وکیل بازرگانی بودند و اکنون کسانی هستند که تحصیلات فوق عالی و کنترل برتری جویانه بر رسانه های و صنعت «فناوری» دارند. در هریک از موارد یاد شده، آنها جنبش سیاسی ایجاد شده در کشور خود را خطری مرگبار برای موقعیت خود می پنداشتند.

برایان و روزولت خطری آشکار را نمایندگی می کردند. با آقای ترامپ موضوع پیچیده تر است. یقینا او دشمن ثروتمندان نبود زیرا به مقداری زیاد از مالیات ها کاست. اما او تصویر ایده آل جهان گرایی که از سال ١٩٩٠ مبنای جهان بینی طبقات مرفه است را نیز لگدکوب کرد. او درمورد رسانه ها، سیلیکون ولی و وال استریت بی محابا سخن می گفت، از «سازمان پیمان اتلانتیک شمالی» (ناتو) انتقاد می کرد و مدعی بود که مخالف «جنگ های بی پایان» در خاور نزدیک است. سرانجام با آن که او هیچ اقدام جدی – جز اقدامات حمایتی ای که جانشینش هم با هوشمندی سیاسی آنها را زیر سئوال نبرده- در این مورد نکرد، خشم میلیون ها کارگر سفیدپوست – که از سال های دهه ١٩۶٠ دغدغه اصلی نخبگان روشنفکر است- را برانگیخت.

اپلبام، اسنایدر و همتایانشان به خوبی می دانند که جامعه ای که آنها در صدرش هستند سالم نیست و میلیون ها آمریکایی به دیده بدگمانی به نخبگان تحصیل کرده خود می نگرند (٩). چند عامل کلیدی دلیل های این بدگمانی را توضیح می دهد: شیوع مواد مخدری که پیش از سال ٢٠١۶ در بخش مرکزی ایالات متحده کشتار کرده و هدیه ای مسموم از جانب صنعت داروسازی و حرفه پزشکی بوده، صنعت زدایی ای که همین مناطق جغرافیایی را فراگرفت و حاصل توافق های مبادله آزاد بود، بحران مالی جهانی – که توسط نوابغ ریاضیات آمریکائی بوجود آمد – و هرج و مرج پس از آن و بالاخره جنگ عراق که شاهکار دستگاه دیپلوماسی و اطلاعاتی بود.

نیمی از کشور غیظ خود را نشخوار می کند

آقای ترامپ هیچ کاری برای حل این مشکلات نکرد. با این حال، هرکسی می داند که او پیگیر بود و پشتکار داشت. درحال حاضر، یکی از دو اردوگاه سخن می گوید، درس می دهد و توبیخ می کند درحالی که اردوگاه دیگر، که این اواخر خاموش است، غیظ خود را نشخوار می کند. هرکسی می داند که این پویایی ناسالم است که موجب دستیابی یک عوام فریب نژادپرست به ریاست جمهوری شد و هرکسی می داند که این کشور در آستانه انفجار است. آنوسار فاروقی در وبلاگ «پالیسی تنسور» (Policy Tensor) خود چنین تحلیل می کند که: «نمادهای فرهنگی ایجاد شده توسط نخبگان سواحل شرقی و غربی سپس در امواج مناطق داخلی و میانی کشور پخش شد. گویی که این راهی یک طرفه است. این ساختار عمیق که طبقات مردمی روستاها یا حومه های دوردست شهرها را زیرنظر دارند و آنها را تمسخر می کنند، آنها را در سکوتی اندوهناک و ناگزیر فرو می برد. این سکوت موتور محرکی است که خشم طبقاتی را تغذیه و حتی تقویت می کند (١٠)».

برای رویارویی با این وضعیت دو راه وجود دارد. پیشروها می توانند خواهان انجام اقداماتی مادی برای ترمیم جامعه شوند. برای انجام این کار باید با اصلاحات در پلیس و نظام قضایی که هردو آلوده به نژادپرستی است آغاز کرد. اما از این حد باید فراتر رفت . آمریکایی ها نیاز به سندیکایی شدن، تحصیل کردن بدون بدهکار شدن تا پایان عمر و این که حتی بدون داشتن تحصیلات دانشگاهی بتوانند زندگی شایسته داشته باشند دارند. هنگامی که رئیس جمهوری بایدن اعلام می کند که از این پس قوانین ضد انحصار را رعایت می کند و برنامه کارهای عمومی اش دارای اولویت ایجاد شغل با حقوق مکفی است و نیاز به سطح بالای تحصیلات نخواهد داشت، در این مسیر گام برمی دارد اگرچه این خطر را دربر دارد که مورد پسند مخالفان حمایتگری در اردوگاه خود نباشد.

راهبرد دیگر تسریع اقتدارگرایی پیشرو است که موجب دلنگرانی در کشوری است که خود را در حد انتظارات روشن نخبگان تحصیل کرده خود نشان نمی دهد و در این حالت باید استفاده از ابزارهایی را تصور کند که همه مقامات مجاز آن را بپذیرند. به عبارت دیگر، واداشتن آمریکایی های «قدیمی» به این که جهان بینی هم میهنان « پیشرو تر» خود را بپذیرند.

غالبا خشم ضد ترامپ به عنوان یک پدیده پیشرو یا حتی نوزایی چپ درنظر گرفته می شود. اما این خشم راه را برای نوع تازه ای از اقتدارگرایی نیز باز می کند که دموکرات ها عامل آن هستند. در منظر سیاسی معاصر، اکنون شنیده می شود که وکلای مشهور مخالفت خود با آزادی بیان را ابراز می کنند (١١). بانک ها، دستگاه های اطلاعاتی و صنایع دفاعی با اقلیت های سرکوبگر ابراز همدردی می کنند (١٢). منتخبین دموکرات به گوگل، فیسبوک یا توییتر فشار می آورند که به سانسور بیشتر دست بزنند و همه اینها برپایه محکوم کردن زیانمندی خاص طبقه کارگران سفیدپوست انجام می گیرد. به این ترتیب، اشرافیتی شکل می گیرد که از تحمل حتی وجود بخش قابل توجهی از مردمی که بر آنها حکومت می کند خودداری می کند. از دید این اشرافیت، تنها «قواعد»ی که باید از این پس به حساب آید، آنهایی است که خودشان را در رأس قدرت نگهدارد.

١-مقاله « تقصیررسانه ها»، لوموند دیپلماتیک، ژوئن ٢٠٢١ https://ir.mondediplo.com/2021/06/article3794.html

٢- Matt Taibbi, Hate Inc. : Why Today’s Media Makes Us Despise One Another, OR Books, New York, 2021 (1re éd. : 2019).

٣- Jim Acosta, The Enemy of the People : A Dangerous Time to Tell the Truth in America, Harper, New York, 2020.

۴- Cf. Paul Bond, « Leslie Moonves on Donald Trump : “It may not be good for America, but it’s damn good for CBS” », The Hollywood Reporter, Los Angeles, 29 février 2016.

۵- Amy Siskind, The List : A Week-by-Week Reckoning of Trump’s First Year, Bloomsbury Publishing, New York, 2018.

۶-چپ دموکرات خواهان حذف این روند پارلمانی است. filibuster اکنون به جمهوری خواهان اجازه می دهد تا برنامه احیا اقتصادی و عدالت اجتماعی آقای بایدن را به تأخیر بیندازند یا از آن جلوگیری کنند …

٧- Timothy Snyder, De la tyrannie. Vingt leçons du XXe siècle, Gallimard, Paris, 2017.

٨- Anne Applebaum, Twilight of Democracy : The Seductive Lure of Authoritarianism, Doubleday, New York, 2020.

٩- Cf. Wallace Shawn, « We’re already forgetting the Trump era. His supporters won’t forget us », The New Republic, New York, 29 juin 2021.

١٠- « Notes on the American impasse : Politics as trench warfare », Policy Tensor, 6 novembre 2020.

١١- Thomas B. Edsall, « Have Trump’s lies wrecked free speech ? », The New York Times, 6 janvier 2021.

١٢- Lire Pierre Rimbert, « Intersectionnel lave plus blanc », Le Monde diplomatique, juin 2021.

منبع:https://ir.mondediplo.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
باز کردن قفل باقی مانده : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟