بنیان­ های سیاست خارجی چین در برابر آمریکا

آیا رهبران چین به سوی مواجهه با آمریکا گام برداشته­ اند؟

در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
آیا رهبران چین به سوی مواجهه با آمریکا گام برداشته اند؟
با وجود تحولات در رویکرد رهبران چین، که بخش زیادی از آن ملازم با افزایش قدرت این کشور و همچنین بخشی در واکنش به سیاست ­های آمریکا بوده است، به نظر نمی ­رسد چین خواستار به چالش کشیدن و مواجهه جدی با آمریکا باشد.

مقدمه

پس از آغاز عصر اصلاح در چین، این کشور با در پیش گرفتن سیاست توسعه مسالمت آمیز، روابط سازنده با مناطق و کشورهای مختلف را در دستور کار سیاست خارجی خود قرار داد. در آن زمان اختلاف ­های پکن و مسکو، و همچنین چالش­ ها و مشکلات داخلی، محرکی اساسی برای رهبران این کشور به منظور آغاز روابط با آمریکا بود. در طول جنگ سرد، پس از نزدیکی دو کشور، سیاست چین در روابط با آمریکا، بر توسعه اقتصادی و همچنین تقابل با شوروی مبتنی بود. این امر یعنی غلبه رشد و توسعه اقتصادی سبب شد آمریکا جایگاه ویژه­ ای در سیاست خارجی چین پیدا کند. این امر در دوران پس از جنگ سرد نیز ادامه پیدا کرد، اگرچه در ابتدای دهه 1990، رهبران این کشور خود را برای ورود به عصری چند قطبی آماده می­کردند اما آشکار شدن ضعف دیگر کشورها سبب شد پکن خود را به عنوان یک قطب جهانی تعریف نکرده و وارد موازنه ­سازی خارجی در برابر آمریکا نشود. بر این اساس، در طول دهه ­های گذشته آمریکا نقشی تعیین­کننده در دستیابی چین به موقعیت کنونی ایفاء کرد.

   اما همزمان با افزایش قدرت چین در نظام بین ­الملل، این کشور در برخی حوزه­ ها سیاست قاطعانه ­تری را در پیش گرفته است. نمونه ­های این تحول را می ­توان در مناطق پیرامونی به ویژه در دریای چین جنوبی مشاهده کرد. از سوی دیگر، طی سالیان اخیر با افزایش فشارهای آمریکا و با افزایش رقابت میان دو کشور، به اعتقاد بسیاری از تحلیلگران و سیاستمداران، روابط چین و آمریکا وارد مرحله نوینی شده، به گونه­ ای که از آن  به عنوان جنگ سرد جدید یاد می­کنند. با توجه به این تحولات، این سؤال مطرح می­شود که آیا رویکرد رهبران چین در برابر آمریکا دچار تحولی اساسی شده است یا خیر؟ به عبارت دیگر، آیا همانگونه که آمریکا به ویژه در دوره ریاست جمهوری ترامپ، سیاست مهار را آشکارتر از قبل دنبال کرده، سیاست چین از رویکرد «چراغ خاموش» که راهنمای سیاست خارجی این کشور بوده فراتر رفته است یا چنین ادعایی در ارتباط با سیاست خارجی چین در شرایط کنونی صادق نیست؟

     بررسی این موضوع، با توجه به آن که هرگونه تغییر سیستمی در نظام بین­الملل، بر رویکرد چین و آمریکا نسبت به سایر مناطق و کشورها نیز تأثیرگذار خواهد بود، حائز اهمیت است. در این پرونده ابتدا روند تاریخی سیاست چین در برابر آمریکا مورد بررسی قرار می­گیرد. در گام دوم، تلاش می­ شود ضمن پاسخگویی به پرسش، چرایی آن نیز مطرح شود. در نهایت، ارزیابی بحث بیان خواهد شد.

نگاهی تاریخی به سیاست چین در برابر آمریکا

به قدرت رسیدن حزب کمونیست در چین با ضدیت جدی با آمریکا به عنوان نماد امپریالیسم همراه بود. فارغ از دلایل ایدئولوژیکی، حمایت­ های آمریکا از ملی­گرایان چینی که سرانجام پس از شکست از جبهه کمونیست­ ها به جزیره تایوان متواری شدند و آغاز جنگ در کره از جمله عواملی به شمار می ­روند که نقشی اساسی در آغاز خصومت پکن در برابر آمریکا داشتند. این رویکرد در دوران حاکمیت مائو به رویکردی غالب در سیاست خارجی چین تبدیل شد. این روند نزدیک به دو دهه بر سیاست خارجی چین حاکم بود.

   اما به تدریج وقوع برخی تحولات سبب شد نگاه پیشین در سیاست خارجی چین در برابر آمریکا با تغییراتی همراه شود. مهم­ترین تحول، اختلافات ایدئولوژیک و سپس مرزی با شوروی بود که در سال 1969 به برخورد مرزی میان دو کشور انجامید و سبب شد شوروی به محور خصومت در سیاست چین تبدیل شود. در کنار این امر، قدرت­گیری تدریجی «دنگ شیائوپینگ» نقشی اساسی در بهبود مناسبات میان دو کشور ایفاء کرد، تا اینکه استراتژی آمریکا به منظور نزدیکی به چین به منظور اعمال فشار بیشتر به مسکو، و سرانجام سفر ریچارد نیکسون به چین، روندی کاملاً  نوین را در روابط میان دو کشور ایجاد کرد. سرانجام لغو پیمان اتحاد و جایگزینی آن با قانون روابط با تایوان به تأسیس روابط دیپلماتیک میان دو کشور انجامید.

    در دهه 1980 که ریگان در آمریکا قدرت را به دست گرفت، واشنگتن با کاهش محدودیت ­های مرتبط با انتقال سلاح به چین، محرک دیگری در رویکرد مثبت پکن به آمریکا را به وجود آورد. دکترین نظامی چین در همین دوره و اظهارات مقامات این کشور به خوبی موقعیت مرکزی ضدیت با شوروی در سیاست خارجی این کشور را به خوبی نشان می­دهد. دکترین نظامی «جنگ مردم در شرایط مدرن» که در دوره دنگ شیائوپینگ مطرح شد ضمن تأکید بر مدرنیزاسیون نظامی، بر این اصل استوار بود که دیگر همچون گذشته نمی­توان انتظار جنگ ­های تمام عیار را داشت، اگرچه جنگ­ های موضعی همچنان امکان پذیر است. بر همین اساس، در این دوره با تأکید بر اهمیت تسلیحات هسته­ ای تاکتیکی، تمرکز اصلی چین بر منازعه مرزی احتمالی با شوروی بود.

   حوادث میدان تیانان من در سال 1989 و اعمال فشارهای آمریکا، موجب سردی روابط دو کشور شد. اگرچه در همین دوران روابط اقتصادی عاملی مهم در روابط دو کشور به شمار می ­رفت. این امر اساساً از یکسو، متأثر از اصلاحات اقتصادی بود که چین از مدتی قبل آن را آغاز کرده بود و وضعیت تکمیل­گری اقتصاد چین با اقتصادهای توسعه یافته سبب شد در این دوران عامل اقتصاد به عاملی محوری در سیاست خارجی چین و به ویژه در روابط با آمریکا تبدیل شود. از سوی دیگر این موضوع به رویکرد کلان آمریکا به چین نیز باز می­گشت. در سند استراتژی امنیت ملی آمریکا در سال 1994 ضمن تأکید بر اهمیت روابط با چین، به این موضوع نیز اشاره شده که تعامل با چین هم منافع اقتصادی و هم منافع استراتژیک را در بر می گیرد و جدا کردن اعطای موقعیت دوست بهره­ مندبه چین از سابقه حقوق بشری این کشور، این امر را نشان می­دهد. در سند استراتژی ملی آمریکا در سال 2001 نیز موضوع ادغام بیشتر چین در سیستم تجارت جهانی مطرح شده است.

    مـتأثر از نقش تعیین کننده اقتصاد، حفظ ثبات در نظام بین­ الملل به یکی از مهم­ ترین عوامل در سیاست خارجی چین تبدیل شد. در دهه 1990 با فروپاشی شوروی، آمریکا به عنوان یکی از قدرت­ هایی مطرح شد که به عنوان هژمون در نظام بین ­الملل به تأمین کالاهای عمومی می­ پرداخت. به عنوان مثال، تأمین امنیت جریان انرژی در سطح جهان از جمله اقداماتی بود که با نیازهای روزافزون چین به انرژی همسو و سازگار بود. در کنار این امر، رویکرد کلان حاکم بر سیاست خارجی آمریکا پس از یازده سپتامبر، یعنی گفتمان مبارزه با تروریسم، سبب شد تمرکز آمریکا در خاورمیانه باشد. رهبران چین نیز ضمن درک این موضوع به دنبال استفاده از این وضعیت و حفظ رشد و ارتقای جایگاه خود در نظام بین­ الملل بودند، بدون آنکه به چالش با آمریکا بپردازند. تجلی بارز این امر همراهی چین با سیاست­ های آمریکا در این دوره است. در این راستا، چین تأسیس دفتر اف.بی.آی در پکن را تأیید و به درخواست واشنگتن به بررسی بانک­ ها در چین و هنگ کنگ به منظور تحقیق پیرامون حمایت مالی از گروه­ های تروریستی پرداخت. در مقابل، ایالات متحده نیز جنبش اسلامی ترکستان شرقی را به عنوان یک سازمان تروریستی مورد شناسایی قرار داد. در دهه اول قرن جدید نیز در پرونده ­های مختلف، چین همراهی با آمریکا را در دستور کار سیاست خارجی خود قرار داد. نمونه بارز این امر همراهی با آمریکا در ارجاع پرونده هسته­ای ایران به شورای امنیت بود.

   اما با قدرت­ گیری فزاینده چین، کاهش شکاف این کشور با آمریکا، که پس از بحران مالی در سال 2008 به خوبی خود را نشان داد، و با افزایش توجهات در نخبگان آمریکایی به چین، پکن نیز سیاست­ های قاطعانه ­تری را نسبت به گذشته در پیش گرفت. تجلی بارز این امر در مناطق پیرامونی این کشور از جمله در دریای چین جنوبی و چین شرقی بود. این رویکردها در دوره ریاست جمهوری شی جین پینگ با جدیت بیشتری دنبال شد. این تحولات باعث شده برخی تحلیلگران، گذار چین از سیاست «چراغ خاموش» را اعلام کنند که چند دهه در سیاست خارجی چین حاکم بوده است. در شرایط کنونی به ویژه وضعیت روابط دو کشور نسبت به گذشته بسیار متزلزل شده و دامنه اختلافات آنها نه فقط حوزه تجارت، بلکه در حوزه­ های فناوری، حوزه­ های جغرافیایی مختلف و غیره گسترش یافته است.

رویکرد کنونی چین به آمریکا: تغییر یا عدم تغییر

با وجود افزایش تنش میان چین و آمریکا، به نظر نمی ­رسد رهبران چین در شرایط کنونی تغییری اساسی در رویکرد این کشور در برابر آمریکا به وجود آورده باشند. حتی در زمانی که پکن با افزایش فشارها از سوی آمریکا همراه بود سرانجام به انعقاد فاز اول توافق تجاری با آمریکا در فوریه 2020 پرداخت. البته این گفته به معنای این نیست که چین بر سر موضوعاتی که آنها را حاکمیتی قلمداد می­کند مواضع نرمی را در پیش بگیرد. موضوعات داخلی و همچنین موضوعات سرزمینی از جمله این موارد به شمار می ­روند. همچنین با وجود در پیش گرفتن دیپلماسی «گرگ مبارز»پس از شیوع کروناویروس، در ماه ­های اخیر، بسیاری از تصمیم­گیران چینی بر لزوم مذاکره با آمریکا تأکید کرده ­اند. این موارد نشان می ­دهد با وجود تغییراتی در رویکرد رهبران چین، که بخش زیادی از آن ملازم با افزایش قدرت این کشور و همچنین بخشی در واکنش به سیاست­ های آمریکا بوده است، به نظر نمی­ رسد چین خواستار به چالش کشیدن و مواجهه جدی با آمریکا باشد. مهم­ ترین دلایلی که در این خصوص می توان ذکر کرد عبارتند از:

  • تلاش چین به منظور خرید زمان

    : بسیاری از تئوری پردازان روابط بین­الملل بر این باورند که ظهور یک قدرت بزرگ به جنگ میان این قدرت نوظهور و قدرت مسلط خواهد انجامید. به عبارتی، قدرت نوظهور به منظور به چالش کشیدن قدرت مسلط به مواجهه نظامی با آن خواهد پرداخت. اما موضوعی که اهمیت دارد این است که در زمانی که این قدرت نوظهور توانسته تا این مرحله از قدرت­گیری پیش رود چرا صبر بیشتری به خرج ندهد تا بتواند به حد برابری و یا حتی موضع برتر در برابر قدرت مسلط کنونی دست پیدا کند. به نظر می ­رسد این موضوع در خصوص چین نیز صادق باشد. با وجود کاهش شکاف قدرت میان چین و آمریکا، همچنان در حوزه­ های مختلف به ویژه در حوزه نظامی و فناوری فاصله زیادی میان دو کشور وجود دارد. در نتیجه در صورت مواجهه با آمریکا، امکان دارد موقعیت کنونی چین با چالش جدی مواجه شود و این مواجهه بیشتر مطلوب آمریکا خواهد بود.

 

  • ادراک رهبران چین از وضعیت و جایگاه این کشور در نظام بین ­الملل

    : عموماً در اظهارات مقامات چین در برنامه­ریزی ­هایی که در خصوص آینده صورت می­گیرد به نظر می ­رسد سال 1950 نقطه عطف باشد. به این معنا که رهبران چین نیز همچنان این کشور را نیازمند سیاست­ های توسعه ­ای و رشد به منظور تثبیت جایگاه آن می­ دانند. این امر به معنای آن است که چین خود را آماده مواجهه با آمریکا نمی­ داند. مثالی که در این خصوص می­ توان بیان کرد زمان ­بندی است که مقامات چین در خصوص آینده ارتش این کشور بیان می­کنند. شی جین پینگ در سال 2017 در نوزدهمین اجلاس کنگره ملی خلق در این ارتباط اظهار داشت: «ما باید با روند انقلاب نظامی جهانی جدید و نیازهای امنیت ملی منطبق باشیم و توانمندی­ های نظامی خود را ارتقاء دهیم، به گونه ­ای که تا سال 2020 به مکانیزاسیون، دست یافته باشیم. مأموریت ما تا سال 2035 تکمیل مدرنیزاسیون دفاع ملی و تا اواسط قرن نیروی مسلح ما باید به نیرویی در کلاس جهانی تبدیل شده باشد.»

 

  • آگاهی از سیاست­ های آمریکا:

    آمریکا تا پیش از دوره ترامپ با وجود فشار به چین در برخی حوزه­ها، تأکید زیادی را بر موضوع تعامل با این کشور به منظور هضم و ادغام چین در نظم بین ­المللی آمریکا محور (لیبرال) داشت. اما پس از رئیس جمهوری ترامپ، این فرض بیشتر مورد تأکید قرار گرفت که سیاست ذکر شده آمریکا نتوانسته چین را به کنشگری مسئول در نظام بین ­الملل تبدیل کند. بنابراین، آنگونه که در عمل نیز شاهد بوده ­ایم روندی نوین در سیاست خارجی آمریکا در برابر پکن آغاز شد. این امر با شیوع کروناویروس و همچنین نزدیکی به انتخابات آمریکا بیش از بیش نمود عملی پیدا کرده است. با وجود این، اگرچه در موضوعات مرتبط با خطوط قرمز چین که اساساً موضوعات حاکمیتی می­ باشند چین مواضع سرسختانه ­ای را اتخاذ کرده، اما در سایر موضوعات مقامات چین تلاش کرده­ اند از افزایش تنش­ ها خودداری کنند. به نظر می­رسد این امر از فهم رهبران چین از وضعیت داخلی آمریکا و همچنین درک تاریخی از نوع سیاست­ های آمریکا در برابر شوروی نیز نشأت گرفته باشد. برخلاف شوروی، رهبران چین به واسطه تفاوت ماهیتی با شوروی می­ دانند ورود به هرگونه چالش با آمریکا می­ تواند موجد هزینه ­های گسترده برای این کشور باشد.

  • نقش عامل اقتصاد و فناوری:

    اساساً با توجه به محوریت اقتصاد در سیاست خارجی چند دهه ­ای چین، این عامل نقشی محوری در رویکرد چین در برابر آمریکا داشته است. چین در دوره­ های اولیه اصلاحات به سبب مکمل بودن اقتصاد آن توانست شریک اقتصادی مناسبی برای آمریکا باشد. در شرایط کنونی نیز که اقتصاد چین وارد مرحله حساسی شده و توقف رشد آن می­ تواند پیامدهای داخلی و خارجی جدی برای این کشور داشته باشد تداوم همکاری­ ها با آمریکا ضروری است. بر این اساس، حفظ ثبات در روابط دوجانبه و محیط منطقه ­ای و بین ­المللی از الزامات روابط چین با آمریکا محسوب می ­شود. از سوی دیگر، در پارادایم امنیتی چین وزن مسائل اقتصادی از مسائل امنیتی کمتر نیست. این خود نتایج مهمی برای سیاست خارجی چین دارد و آن را از شوروی متمایز می­کند. مهم­ ترین پیامد این امر برای سیاست خارجی چین در برابر آمریکا این است که چین با اولویت قرار دادن اقتصاد، به نظر نمی­رسد به زودی وارد مسابقه تسلیحاتی با آمریکا به زیان اقتصاد و تجارت دوجانبه شود.مضافاً اینکه، با وجود اختلافات و رقابت­ ها، فناوری­ های آمریکایی همچنان می ­توانند موتور محرک رشد چین باشند. البته باید به این موضوع اشاره شود با کاهش وضعیت تکمیلی در اقتصاد دو کشور، شکاف­ ها و رقابت ­ها بیشتر خواهد شد.

  • تلاش چین برای نشان دادن قابلیت ­های رهبری سیستم:

    یکی از اهداف رهبران چین این است که بتوانند قابلیت ­های این کشور برای رهبری نظام بین ­الملل را به نمایش بگذارند. به قدرت رسیدن ترامپ و طرح شعار «اول آمریکا» که از همان آغاز به خروج آمریکا از پیمان اقلیمی پاریس، موافقتنامه مشارکت فراآتلانتیکی، توافق هسته ­ای با ایران و حمایت گرایی اقتصادی در سیاست خارجی آمریکا منجر شد، فرصت مناسبی برای پکن در این راستا ایجاد کرد. نمونه ­های بارزی از تلاش­ های اعلامی و اعمالی چین در این خصوص را می­ توان ذکر کرد. به عنوان مثال، در اجلاس اپک(APEC) در نوامبر 2017، برخلاف سخنرانی دونالد ترامپ رئیس جمهوری آمریکا که بر ضرورت انعقاد معاهدات تجاری دوجانبه تأکید کرد، شی جین پینگ جهانی شدن را روندی غیرقابل بازگشت دانست و از همکاری چندجانبه تجاری و اقتصادی حمایت کرد. علاوه بر این، تأسیس نهادها و ابتکارات چندجانبه جدید نیز این امکان را برای چین فراهم می­کند که به ایجاد ارزش ­ها و هنجارهای نوین در حوزه ­های مختلف بپردازد. دنبال کردن این هدف، چین را وا می­دارد افکار عمومی جهانی را به گونه ­ای متقاعد سازد که نه چین بلکه آمریکا علاوه بر اینکه موجد بسیاری از بحران ­ها و چالش­ های بین ­المللی است از توانایی کمتری برای مدیریت این بحران­ ها نیز برخوردار است.

ارزیابی

می توان رویکرد چین در برابر آمریکا را رویکردی مبتنی بر رقابت و همکاری همزمان دانست. این کشور در حوزه ­هایی که اساساً حاکمیتی و خط قرمز خود تعریف کرده رویکردی سرسختانه ­تر، و در حوزه­ هایی نیز رویکرد همکاری جویانه را دنبال می­کند. با نگاه به تاریخ روابط دو کشور نیز عیان می ­شود که چنین رویکردی صرفاً مختص به وضعیت کنونی روابط دو کشور نیست و در طول چهل سال گذشته نیز فراز و نشیب­ های متعددی در روابط دو کشور وجود داشته است.

    اگرچه نمی­توان منکر سیاست­ های قاطعانه چین شد اما به نظر نمی­رسد رهبران این کشور هنوز به سمت سیاست­ های قاطعانه و مواجهه جویانه در برابر آمریکا حرکت کرده باشند. همان طور که در بالا نیز اشاره شد اگرچه عامل ساختاری تغییراتی را در روابط دو کشور ایجاد کرده اما همین عامل، همچنان نقشی تعیین­کننده در رویکرد و نگاه رهبران چین به آمریکا ایفاء می­کند. به نظر می ­رسد در وضعیت کنونی نظام بین­الملل، که می­ توان آن را نظام تک قطبی غیر متمرکز تعریف کرد، همچنان شکاف قدرت میان چین و آمریکا زیاد باشد. در صورتی می­توان انتظار مواجهه سرسختانه چین در برابر آمریکا را داشت که این شکاف قدرت بیش از گذشته کاهش یابد. نگاه به تحولات دو سه سال گذشته در روابط دو کشور روشن می ­سازد که بیش از مقامات چینی، دولت ترامپ بوده که به دنبال وارد کردن چین به رقابت بوده است؛ چرا که در این شرایط می ­تواند هزینه ­های چین را در ابعاد مختلف بالا برده و رشد چین در آینده را با چالش و محدودیت مواجه سازد.

 

 

منابع پژوهش در دفتر اندیشکده موجود است .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
باز کردن قفل باقی مانده : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟