پس از آغاز عصر اصلاح در چین، این کشور با در پیش گرفتن سیاست توسعه مسالمت آمیز، روابط سازنده با مناطق و کشورهای مختلف را در دستور کار سیاست خارجی خود قرار داد. در آن زمان اختلاف های پکن و مسکو، و همچنین چالش ها و مشکلات داخلی، محرکی اساسی برای رهبران این کشور به منظور آغاز روابط با آمریکا بود. در طول جنگ سرد، پس از نزدیکی دو کشور، سیاست چین در روابط با آمریکا، بر توسعه اقتصادی و همچنین تقابل با شوروی مبتنی بود. این امر یعنی غلبه رشد و توسعه اقتصادی سبب شد آمریکا جایگاه ویژه ای در سیاست خارجی چین پیدا کند. این امر در دوران پس از جنگ سرد نیز ادامه پیدا کرد، اگرچه در ابتدای دهه 1990، رهبران این کشور خود را برای ورود به عصری چند قطبی آماده میکردند اما آشکار شدن ضعف دیگر کشورها سبب شد پکن خود را به عنوان یک قطب جهانی تعریف نکرده و وارد موازنه سازی خارجی در برابر آمریکا نشود. بر این اساس، در طول دهه های گذشته آمریکا نقشی تعیینکننده در دستیابی چین به موقعیت کنونی ایفاء کرد.
اما همزمان با افزایش قدرت چین در نظام بین الملل، این کشور در برخی حوزه ها سیاست قاطعانه تری را در پیش گرفته است. نمونه های این تحول را می توان در مناطق پیرامونی به ویژه در دریای چین جنوبی مشاهده کرد. از سوی دیگر، طی سالیان اخیر با افزایش فشارهای آمریکا و با افزایش رقابت میان دو کشور، به اعتقاد بسیاری از تحلیلگران و سیاستمداران، روابط چین و آمریکا وارد مرحله نوینی شده، به گونه ای که از آن به عنوان جنگ سرد جدید یاد میکنند. با توجه به این تحولات، این سؤال مطرح میشود که آیا رویکرد رهبران چین در برابر آمریکا دچار تحولی اساسی شده است یا خیر؟ به عبارت دیگر، آیا همانگونه که آمریکا به ویژه در دوره ریاست جمهوری ترامپ، سیاست مهار را آشکارتر از قبل دنبال کرده، سیاست چین از رویکرد «چراغ خاموش» که راهنمای سیاست خارجی این کشور بوده فراتر رفته است یا چنین ادعایی در ارتباط با سیاست خارجی چین در شرایط کنونی صادق نیست؟
بررسی این موضوع، با توجه به آن که هرگونه تغییر سیستمی در نظام بینالملل، بر رویکرد چین و آمریکا نسبت به سایر مناطق و کشورها نیز تأثیرگذار خواهد بود، حائز اهمیت است. در این پرونده ابتدا روند تاریخی سیاست چین در برابر آمریکا مورد بررسی قرار میگیرد. در گام دوم، تلاش می شود ضمن پاسخگویی به پرسش، چرایی آن نیز مطرح شود. در نهایت، ارزیابی بحث بیان خواهد شد.
به قدرت رسیدن حزب کمونیست در چین با ضدیت جدی با آمریکا به عنوان نماد امپریالیسم همراه بود. فارغ از دلایل ایدئولوژیکی، حمایت های آمریکا از ملیگرایان چینی که سرانجام پس از شکست از جبهه کمونیست ها به جزیره تایوان متواری شدند و آغاز جنگ در کره از جمله عواملی به شمار می روند که نقشی اساسی در آغاز خصومت پکن در برابر آمریکا داشتند. این رویکرد در دوران حاکمیت مائو به رویکردی غالب در سیاست خارجی چین تبدیل شد. این روند نزدیک به دو دهه بر سیاست خارجی چین حاکم بود.
اما به تدریج وقوع برخی تحولات سبب شد نگاه پیشین در سیاست خارجی چین در برابر آمریکا با تغییراتی همراه شود. مهمترین تحول، اختلافات ایدئولوژیک و سپس مرزی با شوروی بود که در سال 1969 به برخورد مرزی میان دو کشور انجامید و سبب شد شوروی به محور خصومت در سیاست چین تبدیل شود. در کنار این امر، قدرتگیری تدریجی «دنگ شیائوپینگ» نقشی اساسی در بهبود مناسبات میان دو کشور ایفاء کرد، تا اینکه استراتژی آمریکا به منظور نزدیکی به چین به منظور اعمال فشار بیشتر به مسکو، و سرانجام سفر ریچارد نیکسون به چین، روندی کاملاً نوین را در روابط میان دو کشور ایجاد کرد. سرانجام لغو پیمان اتحاد و جایگزینی آن با قانون روابط با تایوان به تأسیس روابط دیپلماتیک میان دو کشور انجامید.
در دهه 1980 که ریگان در آمریکا قدرت را به دست گرفت، واشنگتن با کاهش محدودیت های مرتبط با انتقال سلاح به چین، محرک دیگری در رویکرد مثبت پکن به آمریکا را به وجود آورد. دکترین نظامی چین در همین دوره و اظهارات مقامات این کشور به خوبی موقعیت مرکزی ضدیت با شوروی در سیاست خارجی این کشور را به خوبی نشان میدهد. دکترین نظامی «جنگ مردم در شرایط مدرن» که در دوره دنگ شیائوپینگ مطرح شد ضمن تأکید بر مدرنیزاسیون نظامی، بر این اصل استوار بود که دیگر همچون گذشته نمیتوان انتظار جنگ های تمام عیار را داشت، اگرچه جنگ های موضعی همچنان امکان پذیر است. بر همین اساس، در این دوره با تأکید بر اهمیت تسلیحات هسته ای تاکتیکی، تمرکز اصلی چین بر منازعه مرزی احتمالی با شوروی بود.
حوادث میدان تیانان من در سال 1989 و اعمال فشارهای آمریکا، موجب سردی روابط دو کشور شد. اگرچه در همین دوران روابط اقتصادی عاملی مهم در روابط دو کشور به شمار می رفت. این امر اساساً از یکسو، متأثر از اصلاحات اقتصادی بود که چین از مدتی قبل آن را آغاز کرده بود و وضعیت تکمیلگری اقتصاد چین با اقتصادهای توسعه یافته سبب شد در این دوران عامل اقتصاد به عاملی محوری در سیاست خارجی چین و به ویژه در روابط با آمریکا تبدیل شود. از سوی دیگر این موضوع به رویکرد کلان آمریکا به چین نیز باز میگشت. در سند استراتژی امنیت ملی آمریکا در سال 1994 ضمن تأکید بر اهمیت روابط با چین، به این موضوع نیز اشاره شده که تعامل با چین هم منافع اقتصادی و هم منافع استراتژیک را در بر می گیرد و جدا کردن اعطای موقعیت دوست بهره مندبه چین از سابقه حقوق بشری این کشور، این امر را نشان میدهد. در سند استراتژی ملی آمریکا در سال 2001 نیز موضوع ادغام بیشتر چین در سیستم تجارت جهانی مطرح شده است.
مـتأثر از نقش تعیین کننده اقتصاد، حفظ ثبات در نظام بین الملل به یکی از مهم ترین عوامل در سیاست خارجی چین تبدیل شد. در دهه 1990 با فروپاشی شوروی، آمریکا به عنوان یکی از قدرت هایی مطرح شد که به عنوان هژمون در نظام بین الملل به تأمین کالاهای عمومی می پرداخت. به عنوان مثال، تأمین امنیت جریان انرژی در سطح جهان از جمله اقداماتی بود که با نیازهای روزافزون چین به انرژی همسو و سازگار بود. در کنار این امر، رویکرد کلان حاکم بر سیاست خارجی آمریکا پس از یازده سپتامبر، یعنی گفتمان مبارزه با تروریسم، سبب شد تمرکز آمریکا در خاورمیانه باشد. رهبران چین نیز ضمن درک این موضوع به دنبال استفاده از این وضعیت و حفظ رشد و ارتقای جایگاه خود در نظام بین الملل بودند، بدون آنکه به چالش با آمریکا بپردازند. تجلی بارز این امر همراهی چین با سیاست های آمریکا در این دوره است. در این راستا، چین تأسیس دفتر اف.بی.آی در پکن را تأیید و به درخواست واشنگتن به بررسی بانک ها در چین و هنگ کنگ به منظور تحقیق پیرامون حمایت مالی از گروه های تروریستی پرداخت. در مقابل، ایالات متحده نیز جنبش اسلامی ترکستان شرقی را به عنوان یک سازمان تروریستی مورد شناسایی قرار داد. در دهه اول قرن جدید نیز در پرونده های مختلف، چین همراهی با آمریکا را در دستور کار سیاست خارجی خود قرار داد. نمونه بارز این امر همراهی با آمریکا در ارجاع پرونده هستهای ایران به شورای امنیت بود.
اما با قدرت گیری فزاینده چین، کاهش شکاف این کشور با آمریکا، که پس از بحران مالی در سال 2008 به خوبی خود را نشان داد، و با افزایش توجهات در نخبگان آمریکایی به چین، پکن نیز سیاست های قاطعانه تری را نسبت به گذشته در پیش گرفت. تجلی بارز این امر در مناطق پیرامونی این کشور از جمله در دریای چین جنوبی و چین شرقی بود. این رویکردها در دوره ریاست جمهوری شی جین پینگ با جدیت بیشتری دنبال شد. این تحولات باعث شده برخی تحلیلگران، گذار چین از سیاست «چراغ خاموش» را اعلام کنند که چند دهه در سیاست خارجی چین حاکم بوده است. در شرایط کنونی به ویژه وضعیت روابط دو کشور نسبت به گذشته بسیار متزلزل شده و دامنه اختلافات آنها نه فقط حوزه تجارت، بلکه در حوزه های فناوری، حوزه های جغرافیایی مختلف و غیره گسترش یافته است.
با وجود افزایش تنش میان چین و آمریکا، به نظر نمی رسد رهبران چین در شرایط کنونی تغییری اساسی در رویکرد این کشور در برابر آمریکا به وجود آورده باشند. حتی در زمانی که پکن با افزایش فشارها از سوی آمریکا همراه بود سرانجام به انعقاد فاز اول توافق تجاری با آمریکا در فوریه 2020 پرداخت. البته این گفته به معنای این نیست که چین بر سر موضوعاتی که آنها را حاکمیتی قلمداد میکند مواضع نرمی را در پیش بگیرد. موضوعات داخلی و همچنین موضوعات سرزمینی از جمله این موارد به شمار می روند. همچنین با وجود در پیش گرفتن دیپلماسی «گرگ مبارز»پس از شیوع کروناویروس، در ماه های اخیر، بسیاری از تصمیمگیران چینی بر لزوم مذاکره با آمریکا تأکید کرده اند. این موارد نشان می دهد با وجود تغییراتی در رویکرد رهبران چین، که بخش زیادی از آن ملازم با افزایش قدرت این کشور و همچنین بخشی در واکنش به سیاست های آمریکا بوده است، به نظر نمی رسد چین خواستار به چالش کشیدن و مواجهه جدی با آمریکا باشد. مهم ترین دلایلی که در این خصوص می توان ذکر کرد عبارتند از:
می توان رویکرد چین در برابر آمریکا را رویکردی مبتنی بر رقابت و همکاری همزمان دانست. این کشور در حوزه هایی که اساساً حاکمیتی و خط قرمز خود تعریف کرده رویکردی سرسختانه تر، و در حوزه هایی نیز رویکرد همکاری جویانه را دنبال میکند. با نگاه به تاریخ روابط دو کشور نیز عیان می شود که چنین رویکردی صرفاً مختص به وضعیت کنونی روابط دو کشور نیست و در طول چهل سال گذشته نیز فراز و نشیب های متعددی در روابط دو کشور وجود داشته است.
اگرچه نمیتوان منکر سیاست های قاطعانه چین شد اما به نظر نمیرسد رهبران این کشور هنوز به سمت سیاست های قاطعانه و مواجهه جویانه در برابر آمریکا حرکت کرده باشند. همان طور که در بالا نیز اشاره شد اگرچه عامل ساختاری تغییراتی را در روابط دو کشور ایجاد کرده اما همین عامل، همچنان نقشی تعیینکننده در رویکرد و نگاه رهبران چین به آمریکا ایفاء میکند. به نظر می رسد در وضعیت کنونی نظام بینالملل، که می توان آن را نظام تک قطبی غیر متمرکز تعریف کرد، همچنان شکاف قدرت میان چین و آمریکا زیاد باشد. در صورتی میتوان انتظار مواجهه سرسختانه چین در برابر آمریکا را داشت که این شکاف قدرت بیش از گذشته کاهش یابد. نگاه به تحولات دو سه سال گذشته در روابط دو کشور روشن می سازد که بیش از مقامات چینی، دولت ترامپ بوده که به دنبال وارد کردن چین به رقابت بوده است؛ چرا که در این شرایط می تواند هزینه های چین را در ابعاد مختلف بالا برده و رشد چین در آینده را با چالش و محدودیت مواجه سازد.
اندیشکده جریان، جریانی است نواندیش از جوانانی که باور به تحول در حوزه سیاست ورزی جهانی دارند.
جمعی از جوانان تحصیلکرده در رشته های علوم سیاسی و علوم اجتماعی و ارتباطات و اقتصاد و باورمند به اصول اخلاقی شریعت رهایی بخش حضرت دوست گرد هم آمده اند تا با انگیزه های غیر انتفاعی و غیر جناحی جهت بهبود اوضاع حیات جمعی بشر به تشریک مساعی پرداخته و با رویکردی دانش بنیان، مسئله محور، زمینه نگر و آزاداندیشانه امکان ایجاد یک هویت جمعی فضیلت خواهانه و معطوف به بازاندیشی در سیاست های جهانی را فراهم آورند.