کدام طالبان به قدرت می رسد؟/انگشت چدنی باردیگر تابلو انتقام را نشان می‌دهد

در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
تصویر رایج نزد عموم ما از طالبان همان نگرش سالهای تلخ پسین است: یک جریان نظامی، مستظهر به حمایت خارجی و در سلوک فکری و باورمند به جهت اعتقادی به سازمان القاعده.
 

طالبان که به گفته خود برای احیای شریعت اسلام، اعاده امنیت و احقاق حق مردم افغانستان به کابل درآمده بودند، در مسیر رویدادهای پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ با اتهام همدستی با القاعده و اطلاق ” عرب – افغان” روبرو و از صحنه حاکمیت سیاسی رانده شدند. خشونت ورزی طالبان و رویکرد آن زمان ایشان در ستیز با سایر اقوام و مذاهب هم عاملی شد بر استمرار واگرایی ساختارهای اجتماعی و مدنی افغانستان از آنان. در چنین انزوایی طالبان با استفاده از واژه مقاومت و ستیز در برابر بیگانگان اشغالگر ائتلاف غربی، تحت رهبری آمریکا، سخت کوشید ساختارهای نظامی و پایگاه های مردمی خود را حفظ کند. صرفنظر از اشغال خارجی آنچه در این زمینه به طالبان کمک کرد، نابسامانی و ناکارآمدی دولتهای این زمان بیست ساله بود. در عهد اخیر، رئیس جمهور فراری غنی که در توهم دیوانه وار به هزینه فقر و فاقه افغانستان خود و پیرامونیانش را ” غنی” می ساخت، بیش از دیگران در برآمدن طالبان نقش گرفت.

طالبان دو سه روزی است که به کابل در آمده و کوتاه زمانی است که سخنان و مواضعی متنوع و متفاوت را می گیرد. مطالعه مواضع مسئولان طالب با همه هماهنگی که به کار بسته می شود تا تصویری تازه را ترسیم کند، هنوز چندان قابل استناد و باور برای عموم نیست.

 در جریان شناسی طالبان گرایش هایی متنوعی وجود دارند که در این کشاکش ناگهانی بر سر کسب دوباره حاکمیت سیاسی گاه با خود نیز سر ستیز نشان می دهند. اگرچه آگاهی ما از چگونگی این تنازع چندان روشن نیست اما به دقت و فراست می توان به دو نشانه از ذات طالبان خشن و متاثر از اندیشه شعبه حقانی طی ساعات اخیر استناد کرد.

 با چهره گشایی از اقای ذبیح الله مجاهد در کابل به همان میزان که رخ ناپیدای طالبان نمایان شد، سویه دیگر نماد رسانه ای طالبان با نشانی سهیل شاهین ‌که طی دو سال اخیر جلوه رسانه ای جریان طالب بود به محاق رفت.

 این دوگانگی فقط در عرصه رسانه ای هویدا و مشهود نیست چه در نزاع سیاسی هم می توان شاهدی را برشمرد. ورود امیرخان متقی و پیشتازی او در ورود به ارگ کابل و گفتگو با دکتر عبدالله و رئیس جمهور سابق حامد کرزی، آن هم در شرایطی ‌که بنظر می رسید این دو برای حل و فصل مسالمت آمیز قدرت عزم دوحه داشتند،  وجه دیگر این رویکرد بخشی از طالبان است که به کابل آمدند تا بگویند “مخاطب” اینجاست و نه دوحه.

جلوه های دیگری از این دوگانگی در پندار و کردار طی مصاحبه مطبوعاتی آقای ذبیح الله مجاهد آشکار شد. خبرنگار زنی از وی پرسید وضعیت زنان چه شود؟ و او گفت “طبق شریعت اسلام”، اما سخن را بدین گزاره مختصر نکرد و نبست و بلافاصله افزود:”آنگونه که ما تعیین خواهیم کرد”.

دیگر کس نیز سوال کرد شما که می گویید خشونت نمی خواهیم پس چرا در این مدت جنگ کردید و برادران ما را کشتید؟  سخنگوی یاد شده اما در جواب گفت: نبرد دو طرفه بود برای آزادی کشور عمل شد برداران ما نیز خود را ” منفجر” نمودند.

این سخن اعتراف تلخی بود به خودکشی های انتحاری که در تمام دو سال و اندی اخیر طالبان مسئولیتش را نپذیرفت و “داعش افغانستان” بیانیه داد و عهده دار انجامش شد. شاید اگر ذبیح الله مجاهد از شاخه نظامی – تبلیغاتی طالبان پاسخگو نبود و سهیل شاهین از شعبه سیاسی- تبلیغاتی این جریان در کلوپ خبرنگاران کابل به گفتگو می نشست ای بسا چنین سخنی را باز نمی گفت و در تصویر برساخته ماههای اخیر از طالبان شکافی چنین را نمی انداخت. اهمیت سخن آقای مجاهد در آن است که نگفت کشته گان آنها در رویارویی فقط از میان رفتند تا نتیجه بگیرد جدال صحنه جنگ ناشی از الزامات جبهه نبرد بوده است، بلکه به روشنی عملا مسئولیت همه عملیات انفجاری که عوارضش متوجه غیرنظامیان بی پناه در شهرها بود را به یکجا پذیرفت.
افزون بر این روایت سازی دوگانه که اندک اندک بروز پیدا می کند و رقابت سخت درون پوسته بسته قدرت طالبان را به نمایش می گذارد، شواهدی تازه هم هست که دو شاخه نظامی و سیاسی طالبان با مسجل شدن تفوق خود بر افغانستان در صدد دفع دیگری هستند. اگر این حکایت درست باشد که جمعی از طالبان در قندهار عزم بیعت با امیرالمؤمنین خود، ملا هبت الله آخوند را دارند تا پس از این عزم فتح کابل کنند، انگاه با پرسشی دیگر روبرو خواهیم بود: چرا ضرورت تجدید بیعت با رهبر طالبان مطرح شده است؟ و به روایتی روشنتر؛ آیا شعبه ای از طالبان از بیعت پیشین خود با امیرشان دست شسته اند؟


این پرسش‌ها هنگامی تکمیل می گردد که از خود بپرسیم چه پیش آمد که شعبه سیاسی طالبان در قطر دفتر خود را در مسیر روند انتقال مسالمت آمیز قدرت بست و همه اعضای آن در معیت ملا برادر وارد قندهار – و نه کابل – شدند؟

جمع جبری این مفروضات حکایت از آن دارد که اگرچه مسیر سیاسی می توانست سرانجامی را در کسب مشروعیت طالبان طی یک بازه زمانی میان مدت رقم زند، اما تصمیم و عزم شاخه نظامی به استیلا بر قدرت و پیشتازی امیرخان متقی و ذبیح الله خان مجاهد حکایت دیگری را دارد رقم می زند.

برای نگارنده این سطور آشکار است که روندی که منجر به عدم مقاومت مردمی در برابر طالبان داشت مشروعیت یابی مرحله ای فرایندی بود که طالبان در مسیر مذاکرات سیاسی دنبال کرد و کوشید خود را متمایز از گذشته نشان دهد. شاید همین واکنش مردم افغانستان عاملی شد که شاخه نظامی طالبان در محاسبات خود به اشتباه افتد و تصرف سهل ولسوالی ها و رسیدن به کابل را نه ناشی از ابتکار سیاسی بلکه برخاسته از قوه ناریه خود داند. اگر این باشد و شعبه نظامی متاثر از شاخه حقانی شعبه سیاسی و دفتر قطر را طی آینده نزدیک پس بزند، همانا مرگ روند مسالمت آمیز انتقال قدرت را می توان شاهد بود. در چنان حالتی شک نیست میوه قدرت بر دامن طالبان نشسته است اما این میوه همچون گذشته “نارس” است و کام نمی دهد.

اکنون اندک اندک آشکار می گردد دفتر سیاسی دوحه قرائت متفاوتی از استیلا و الگوی حاکمیتی داشته و دارد که همانا “حکومت اسلامی با مشارکت نسبی دیگران” بود اما شعبه نظامی طالبان که همواره مستظهر به حمایت های مالی و تسلیحاتی “دیگری” بوده است کماکان رویای همان “امارت” پیشین را دارد و در نوستالژی بازگشت آن به سر می برد.   این تمایز درون طالبانی تا وقتی قدرت نداشتند ارزش و اعتباری برای اندیشیدن نداشت اما الان که “کابل نشینی” پیش روی هر دو محور درونی طالبان است منشا دعوا و کشاکش سختی آغاز خواهد شد. در واقع هر چه شعبه نظامی طالب روی زمین در مسیر مقصد کابل تندتر گام برداشت لحظه به لحظه سوی چراغ شاخه سیاسی تحت نظر ملا برادر کم رنگتر شد. اکنون بنظر می رسد آن جریان رهبری خاموش و باصدای متکی و مستظهر به قوه نظامی زبان گشوده و مصمم است از پل پیروزی ساخته شده دفتر دوحه، به تنهایی رد شود. در عرض کم این پل امکان تنه زدن و فروانداختن نیز سخت آزاردهنده و نگران کننده است‌ چه اگر چنین شود بعد از آن است که دستکش مخملین در آید و انگشت چدنی باردیگر تابلو انتقام را  نشان دهد.

برای آن “جهت بیرونی”، تفوق طالبان بر افغانستان تنها وقتی تهدید نیست که طالب بر عقبه قومی خود و سایر اقوام تشکیل دهنده افغانستان سوار نگردد، چه در آن صورت جنبش همگرایی پشتون خواه نیز دل در گرو محبت یار این سوی خواهد بست. از اینرو مسیر سیاسی که تفاهم مسالمت آمیز را بیشتر در  نظر داشت و مشارکت سایرین را نیز می خواست خطرش برای “قوه مزاحم افغانستان” بیش از تحرک نظامی‌گری در مسیر تشکیل دولت جدید است. مجموعه این شرایط سبب می گردد جهت مزاحم اما موثر در تحولات داخلی افغانستان برای اینکه این قطار به ایستگاه خود نرسد مثل یک سوزنبان ریل را عوض کند. آنها نیک می داند ایجاد مانع بر سر قطاری با این همه واگن که به خود بسته – مانند: پشتون های فعال در جنوب، هزاره های ناظر و ساکت، تاجیکهای موثر و اهل مدارا و تفاهم و نیز  سدوزی ها  و پوپلزایی هایی که سابقه حکمرانی افغانستان را داشتند و در کنار غلزایی ها و بارکزی ها – با سایر شعب “ملت افغانستان” را می سازد. ملتی که اگر با تفاهم و از سر توافق سیاسی گرد آیند تحولی عمیق را در مناسبات آسیایی برجای خواهند نهاد. لذا حال که نمی شود واگن هایی قطاری که با سرعت می توانند صف شوند را  را متوقف کرد، یا باید لکوموتیو را به هزینه بسیار منفجر ساخت و یا ریل را به ترفندی از سیاست ورزی به افراط گرایی و خشونت گرداند تا نتیجه همان شود که دو دهه پیش بود.

 

 

 

منبع:http://iras.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
باز کردن قفل باقی مانده : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟