مهار فعال: چگونه ترامپ می‌خواهد رفتار ایران را تغیر دهد؟

در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
طی دو سال اخیر در کاخ سفید، دولت دونالد ترامپ بارها شرایط خروج نیروهای آمریکایی از سوریه را تغییر داده است. این امر در زمان‌های مختلف مواردی همچون حصول اطمینان از پیروزی نهایی بر «داعش»، ایجاد پیش نیازهای لازم برای روند سیاسی و همچنین کناره‌گیری بشار اسد از ریاست جمهوری در آینده و ایجاد شرایط برای بازگشت پناهندگان بوده است.

طی دو سال اخیر در کاخ سفید، دولت دونالد ترامپ بارها شرایط خروج نیروهای آمریکایی از سوریه را تغییر داده است. این امر در زمان‌های مختلف مواردی همچون حصول اطمینان از پیروزی نهایی بر «داعش»، ایجاد پیش نیازهای لازم برای روند سیاسی و همچنین کناره‌گیری بشار اسد از ریاست جمهوری در آینده و ایجاد شرایط برای بازگشت پناهندگان بوده است. چنین نوساناتی در تنظیم هدف می‌توانند دلیل و گواهی بر عدم وجود یک راهبرد مشخص برای خاورمیانه در دولت ترامپ باشد – به خصوص چنین تعبیری در واشنگتن طرفداران بسیاری دارد. با این حال، حتی منتقدان ترامپ به منسجم بودن دولت وی در ایستادگی بر خط مشی مهار و انزوای ایران، متزلزل کردن یکپارچگی نظام سیاسی و مشروعیت رژیم حاکم آن اشاره می‌کنند. از این لحاظ هر هدفی که واشنگتن برای توجیه حضور خود مطرح کرده به وضوح نشانی از ایران دارد.
 
دوازده موردی که توسط مایکل پومپئو وزیر امور خارجه امریکا در می 2018 از ایران خواسته شده بود، آخرین شک و تردیدها را (اگر هنوز کسی تردیدی داشته باشد)، در ارتباط با انگیزه سیاست آمریکا در سراسر منطقه را رفع کرده است. این که، حداقل در مدت زمان باقیمانده از دوره رئیس جمهور فعلی امریکا، آمریکایی‌ها قصد ندارند سوریه را ترک کنند.
 
در این شرایط، گروه اقدام ایران (Iran Action Group) که تابستان  سال جاری در رابطه با ایران شکل گرفت، توسط دولت ترامپ به عنوان گامی قاطع در راستای اجرای این الزامات حرکت می‌کند: گروه اقدام ایران پاسخگوی مدیریت، بررسی و هماهنگی تمامی جنبه‌های سیاست در رابطه با ایران از طریق وزارت امور خارجه خواهد بود. ایجاد این گروه، حامیان رویکرد نظامی نسبت به تهران را امیدوار و طرفداران رویکرد  میانه‌رو – دیپلماتیک را مایوس کرد، سران ایران را نیز هشیار کرد که قطعا امیدها برای به توافق رسیدن با این دولت ازبین رفته است.
 
اعلام تشکیل گروه اقدام ایران در تاریخی صورت گرفت که مصادف با 65 مین سال وقوع کودتای ایران [در 28 مرداد سال 1332] است. آن زمان، در نتیجه عملیات آژاکس، که طی چندین ماه برنامه‌ریزی شده بود، ایالات متحده به کمک انگلیس، نقش مهمی در سرنگونی محمد مصدق، نخست‌وزیر ایران که طی روند دموکراتیک انتخاب شده بود، ایفا کرد. آمریکایی‌ها پیام پنهان چنین تصادفی را انکار می‌کنند و اصرار دارند که امروز، آنها نه برای «تغییر رژیم» ایران، بلکه صرفا برای «تغییر رفتار» این کشور تلاش می‌کنند. با این حال، سازوکار کنونی سیاست آمریکا حاوی اشارات کافی به موضوع کودتای دولتی نیم قرن پیش است که تهران را ناگزیر می‌کند شدیدا عصبی باشد.
 
اعتقاد بر این است که جان فاستر دالس وزیر امور خارجه امریکا و معاون وی والتر اسمیت که در همان روزها به سازمان سیا منتقل شده بود، از طراحان حوادث سال 1953بوده‌اند. آلن دالس، برادر جان به مطالعه دقیق این عملیات می‌پرداخت و اجرای مستقیم آن به کرمیت روزولت (نوه رئیس جمهور آمریکا، تئودور روزولت) رئیس اداره خاورمیانه سازمان سیا و ژنرال نورمن شوارتسکف مشاور ارشد نظامی و موسس و سرپرست پیشین پلیس شاه، محول شده بود. اتفاقا، 37 سال بعد، پسرش نورمن شوارتسکف جوان، در مقام فرماندهی گروه چندملیتی تحت رهبری واشنگتن، صدام حسین را در جنگ 1991 خلیج فارس وادار به صلح کرد.

 اکثر ابتکارات فعلی در رابطه با ایران نیز محصول فعالیت مشترک ساختارهای ملی دیپلماتیک و اطلاعاتی امریکاست. وزیر امور خارجه فعلی، اخیرا به سازمان سیا رفته و وقت کرد با ویژگی کار هر دو اداره در این زمینه آشنا شود. نظریه‌های توطئه در خاورمیانه بسیار محبوب هستند، به همین دلیل در اینجا به تصادفی بودن رویدادها باور ندارند و انواع مختلف «پیوستگی» بلافاصله ویژگی نمادین شوم خاصی به دست می‌آورند.  
 
فلسفه «مهار فعال»
حتی اگر فرض شود واشنگتن واقعا در صدد تغییر رژیم ایران به شیوه نظامی نیست، آنچه برای تهران کمی تغییر می‌کند این است که ترامپ سعی دارد از  ایران، یک «بازیگر قابل انعطاف» بسازد. درک نتیجه نهایی مطلوب توسط دولت فعلی امریکا در این راستا، به طور کلی، شبیه آن چیزی است که پیشینیان ترامپ دریافته‌اند. البته، تفاوت‌های قابل توجهی در این که دو دولت چگونه می‌خواستند به این نتیجه برسند وجود دارد. برای اوباما، تهدید اصلی، برنامه هسته‌ای ایران بود، نه سیاست منطقه‌ای آن. «توافق هسته‌ای» می‌بایست فعلیت این تهدید را از دستور کار خارج می‌کرد، آمادگی دولت حسن روحانی برای همکاری در این رابطه هم، موجب ترغیب لغو تدریجی تحریم‌ها شد.
 
دموکرات ها هیچ توهمی در مورد جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای تهران نداشتند. آنها بر این باور بودند که ایرانی‌ها، با وجود آنکه به تلاش خود برای گسترش نفوذ در منطقه ادامه می‌دهند، اما بعید است که بر خاورمیانه مسلط شوند. مشاوران اوباما موفقیت‌های ایران در عراق را، بویژه، به شکست‌ سیاست‌های آمریکا در این کشور مرتبط می‌دانستند و نه بصیرت سیاسی تهران، و به این دلخوش بودند که نیروهای مسلح عراق هنوز به شدت به ایالات متحده وابسته هستند. آنها نفوذ ایرانیان در یمن و بحرین را بیشتر به فرصت‌طلبی نسبت می‌دادند تا به فرصت‌های استراتژیک و معتقد بودند که تهران موفق نخواهد شد توازن نیروها در این کشورها را به نفع خود تغییر دهد.
 
آمریکایی‌ها در ارزیابی نفوذ ایران بر سازمان فلسطینی حماس هم از این منطق تحلیلی پیروی می‌کردند. سرانجام، دولت اوباما به لحاظ فلسفی به موضوع حضور ایران در لبنان و سوریه پرداخت: حضور ایران در آنجا محدود به یک دهه نیست، با وجود منابع قابل توجه قدرت و نفوذی که ایران در آنجا و در میان گروه‌های طرفدار شیعه، از جمله حزب الله، دارد، این‌ها برای جنگ خوب است، نه برای زندگی صلح‌آمیز. افزون بر این، به عقیده دموکرات‌های دولت اوباما، این ساختارها قادر به جلوگیری از گرایش‌های عمیق‌تر، یعنی تجزیه و فرسایش نظام دولتی که به سوریه و لبنان ضربه می‌زنند، نیستند.
 
در فلسفه درگیر ساختن «engagment» اوباما، نه عشق و علاقه‌ای به ایران وجود داشت، که البته امروزه مخالفان سیاسی وی سعی دارند او را به چنین چیزی محکوم کنند، و نه دربردارنده‌ی امتیازات فاجعه‌آمیز از سوی آمریکا در روند مذاکرات برجام است. دموکرات‌ها امیدوار بودند که به این شیوه، در آینده اردوگاه سیاستمداران لیبرال و اصلاح‌طلب ایرانی را  تقویت کرده، محافظه‌کاران را تحت فشار قرار دهند و ایران را بر اساس درک امریکایی به یک کشور «معمولی» تبدیل کنند. متحدان آمریکا در منطقه با شور و اشتیاق اوباما سهیم نبودند و چنین روندی را برای خود هلاکت‌بار می‌دانستند.
 
اما ترامپ برای یافتن تفاوت‌های اساسی بین محافظه‌کاران و لیبرال‌های ایرانی سرگردان نمی‌شود. فلسفه «مهار فعال» در ارتباط با ایران، که ترامپ آن را، از زمان مبارزات انتخابات ریاست جمهوری دنبال می‌کرد، بر واداشتن سران تهران به امتناع از توسعه‌طلبی سیاسی و ایدئولوژیک منطقه‌ای از طریق متمرکز کردن آنها بر مشکلات داخلی چشم طمع دوخته بود.
 
 این رویکرد شامل تحریم‌های پیچیده، تهدید دائمی استفاده از نیروی نظامی، بی‌ثبات‌سازی وضعیت اجتماعی و اقتصادی و یافتن آسیب‌پذیری‌های موجود در ساختار قومی و سرزمینی جمهوری اسلامی ایران است – اندیشکده‌ها و مراکز تحلیلی پیشرو در آمریکا به خاطر [دریافت] حمایت مالی برای مطالعه وضعیت کنونی آذری‌ها، بلوچ‌ها و کردها در حال رقابت هستند. به علاوه، چنین فلسفه‌ای تا حد زیادی مورد پسند اسرائیل و پادشاهی‌های عرب خلیج فارس واقع می‌شود که به خوبی به اجرای آن کمک می‌کنند.
 
«مثلث خاورمیانه» وزارت امور خارجه: آنجا جایی برای پیرهاست؟
این بردارِ سیاست امریکا در قبال ایران، مجریان مربوطه را از میان افرادی که عمدتا کار خود را در دوران ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش انجام داده‌اند، برگزیده است. در فوریه سال 2017، زمانی که مایکل فلین رئیس وقت شورای امنیت ملی بود، دریک هاروی سرهنگ بازنشسته، ریاست بخش خاورمیانه‌ی شورای امنیت ملی (SNB) را بر عهده داشت. با این حال، این نظامی کارآزموده جنگ عراق، که در زمان خود به خاطر انتخاب رویکردهای موثر برای مبارزه با مقاومت مسلحانه معروف شده بود، پس از سرنگونی صدام حسین، موفق نشد [قابلیت] خود را در پست جدید نشان دهد.
 
گیلبرت مک مستر، رئیس جدید شورای امنیت ملی شروع به پاکسازی این ساختار از وفاداران به سلف خود کرد. در جولای 2017 هاروی پست خود را به مایکل بل واگذار کرد، که قبل از این، مدیر بخش فرعی شورای امنیت ملی در امور کشورهای پادشاهی عرب بود. جوئل ریبرن، رهبر بخش عراق، ایران، لبنان و سوریه، به عنوان چهره کلیدی در رابطه با ایران باقی ماند. ریبرن سرهنگ اطلاعات ارتش، عمدتاً در محافل نظامی ایالات متحده به عنوان مؤلف تاریخ جنگ عراق برای آرشیو ارتش شناخته شده بود. ریبرن نیز همانند هاروی، با اشتیاق، دعوت به کار در شورای امنیت ملی را پذیرفت، چرا که حضور در شورای امنیت ملی را به عناون فرصتی برای خود در نظر می‌گرفت تا کاری را که در عراق شروع کرده بود و به نظر او، به خاطر تصمیم اوباما، فرصت جنگ با ایران را از دست داده بود، به پایان برساند.
 
با این حال، به این سرهنگ‌ها هم فرصتی برای «جنگیدن» ندادند. یک سال پس از انتصاب آنها، شورای امنیت ملی بار دیگر تحت رهبری سومین رئیس خود قرار گرفت. در حال حاضر جان بولتون شورای امنیت ملی را از دست حامیان مک مستر آزاد کرده است. بل را برکنار کردند (موقعیت رئیس بخش خاورمیانه در شورای امنیت ملی هنوز خالی است)، ریبرن به وزارت امور خارجه منتقل شد و رابرت گرینای مقام نظامی سابق در پست او در شورای امنیت ملی منصوب گردید. بنابراین، علی‌رغم اعتبار بولتون، کمبود پرسنل در شورای امنیت ملی در مقابل پمپئوی فعال، آونگ تصمیم‌گیری را در جهت وزارت امور خارجه تکان داده است – احتمالا این وضعیت طولانی نباشد.
 
در دو سال اخیر، بخش خاورمیانه‌ی وزارت امور خارجه نقش نیروی کمکی را برای کاخ سفید در تعریف سیاست ایالات متحده در منطقه ایفا کرده است، اما به هیچ وجه در طرح‌ریزی تصمیمات کلیدی در این زمینه مشارکت نداشته است. انتصاب جیمز جفری در پست فرستاده ویژه سوریه، اثبات نیات پمپئو وزیر امور خارجه‌ی امریکا برای تغییر نظم موجود [در برخی امور] است. جفری یکی از قوی‌ترین متخصصان خاورمیانه در واشنگتن محسوب می‌شود – یک مورد نادر این است که حتی مخالفان سرسخت ترامپ، او را به خاطر انتخاب مناسب کاندیدای این پست ستایش کردند. جفری این دیپلمات حرفه‌ای، در دوران ریاست جمهوری بوش در این پست‌ها اشتغال داشته است: سفیر امریکا در عراق، مشاور ویژه‌ی وزیر امور خارجه کاندولیزا رایس در امور این کشور، دستیار معاون وزیر امور خارجه در امور خاورمیانه و دستیار رئیس گروه سیاست بین اداری در قبال ایران (Interagency Iran Policy Group)، معاون مشاور امنیت ملی و سفیر ایالات متحده در ترکیه. در پنج سال گذشته، او به عنوان پژوهشگر در موسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک (Washington Institute for Near East Policy)، کار می‌کرد، این مرکز یک اندیشکده آمریکایی است که ارتباط نزدیکی با لابی یهودیان آمریکا دارد و به عنوان یکی از مراکز تحلیلی که بیشترین حمایت و طرفداری را از اسرائیل دارد شهره است. در آینده نزدیک این موسسه می‌تواند نمایندگی خود را در وزارت امور خارجه تکمیل نماید- البته اگر دیوید شینکر به عنوان دستیار وزیر امور خارجه در امور خاورمیانه منصوب شود – فعلا که دیوید ساتروفیلد، یکی دیگر از دیپلمات‌های کارآزموده‌ی دیپلماسی خاورمیانه آمریکا، در این پست مشغول به کار است. در اواسط سال‌های 2010 شینکر به مدت چهار سال در دفتر رئیس پنتاگون به عنوان مدیر امور لبنان کار کرده و به خوبی از فعالیت‌های ایران در سوریه، لبنان، اردن و فلسطین آگاه است.
 
انتصاب جفری، تشکیل «مثلث خاورمیانه»ی وزارت امور خارجه را تکمیل می‌کند، یعنی خود جفری، مک گیورک و ریبرن. همه آنها ضمن کار در حوزه سوریه، با تقسیم دقیق مسئولیت مستقیما با فعالیت ایران در منطقه هم مخالفت خواهند کرد. جفری به عنوان پل ارتباطی اصلی در وزارت امور خارجه، در رابطه با تمامی جنبه‌های سیاست ایالات متحده آمریکا در سوریه، مشاور اصلی پمپئو و ترامپ در امور سوریه شده است. مسائل مبارزه با داعش در حوزه‌ی اختیارات برت مک گیورک است که همچنین با هدف تضعیف نفوذ ایران در عراق، به برقراری تماس بین نمایندگان عربستان سعودی، دولت عراق و گروه‌های شیعه‌ی عراق ادامه خواهد داد. در نهایت، ریبرن در مقام معاون دستیار وزیر امور خارجه در امور لبنان، اغلب به موضوعات مربوط به حل و فصل سیاسی مناقشه‌ی سوریه، مقابله با فعالیت حزب‌الله، تقویت مواضع دولت لبنان و هماهنگی سیاست آمریکا با اردن خواهد پرداخت.
 
برایان هوک به هماهنگی مستقیم در امور ایران مشغول خواهد شد. انتصاب هوک به عنوان رئیس گروه ابتکاری در رابطه با ایران (گروه اقدام علیه ایران) موجب واکنش مبهمی در واشنگتن شد. صحبت از آن است که سِمت رئیس گروه اقدام ایران برای مدیر سابق بخش برنامه‌ریزی سیاسی وزارت امور خارجه، با توجه به ماهیت دشوار روابطش با همکاران و زیردستان در پست قبلی، به موقعیتی داغ (مطلوب) تبدیل شده است. هوک را می‌توان یک متخصص مسائل ایران با کشش بسیار بالا نامید. او همچنین وکیل و موسس یک شرکت مشاوره خصوصی است. پیش از آنکه در سمت دستیار معاون وزیر امور خارجه در امور روابط با سازمان های بین المللی مشغول به کار شود، مدت‌های مدیدی در وزارت دادگستری کار می‌کرد، در سال 2012 در ستاد انتخاباتی میت رامنی نامزد انتخابات جمهوری‌خواهان فعالیت داشت. هوک یک سازمان‌دهنده خوب است و به خصوص به عنوان تنظیم‌کننده‌ی استراتژی «حداکثر فشار دیپلماتیک و اقتصادی» در [مناسبات] بین ‌سازمانی و بین‌الدولی نافع است.
 
برایان هوک ساختاری را که مدیریت آن به او محول شده، «تیم نخبگان» می‌نامد، که گزینش این تیم از همه ادارات و ارگان‌های دولت آمریکا انجام خواهد شد. از این لحاظ، ایده «گروه ابتکاری» یادآور مینی‌پروژه‌ی وزارت دفاع ایالات متحده در دهه 1960 تحت عنوان (Whiz Kids) است. پس از آن، رابرت مک نامارا، وزیر دفاع وقت آمریکا، تیمی از تحلیلگران با استعداد را از ابرشرکت رند با هدف بهبود کیفیت مدیریت پنتاگون و طراحی و تدوین یک استراتژی موثر نظامی در روابط با اتحاد شوروی گردهم آورد.
 
با توجه به این که طی چندین سال، سازمان‌های مختلف امریکا تا حد زیادی مستقلا در رابطه با ایران کار می‌کردند، ایده متحدکردن آنها در یک کنسرت واحد برای واشنگتن منطقی به نظر می‌رسد. علاوه بر این، با روی کار آمدن ترامپ، متحدان خاورمیانه‌ی آمریکا به هیچ وجه تمرکزشان را در این باره که در دولت وی چه کسی مسئولیت چه کاری را دارد، از دست نمی‌دهند. این گروه ابتکاری، احساس یا توهمی از «یکپارچگی رویکرد» را بوجود می‌آورد و به این صورت، تا حدی مطالبات متحدان امریکا را «به طور ذهنی» برآورده کرده است.
 
شایان ذکر است که در واشنگتن کم نیستند تعداد متخصصان و سیاستمدارانی که معتقدند که گروه اقدام ایران بیشتر برای ارعاب ایجاد شده است و تدوین ابتکارات مشخص «استفاده از زور» در استراتژی مرتبط با ایران همانند گذشته عمدتا توسط کارکنان متخصص در سازمان‌های اطلاعاتی انجام می‌شود.
 
 ایران در تیررس
در ژوئیه 2017، به دستور رئیس جمهور ایالات متحده در ساختار سازمان سیا، دو مرکز تخصصی تاسیس گردید؛ یکی در رابطه با کره شمالی و دیگری در رابطه با ایران. مایکل دی‌آندریا، با نام مستعار «آیت‌الله مایک» و «شاهزاده سیاه» هماهنگ‌کننده‌ی جدید عملیات‌های ایران در این اداره شد. دی‌آندریا شخصیت مورد علاقه‌ی روزنامه‌نگارانی در واشنگتن است که درباره ایران می‌نویسند. او یک آمریکایی است که طی سفری تجاری به یکی از کشورهای خاورمیانه به اسلام گرویده و همچنین با یک دختر بومی ازدواج کرده و با خود به امریکا آورده است. دی‌آندریا از نظر قابلیت کاری و شخصیت مزخرفش شگفت‌انگیز است. دوست دارد شخصاً عملیات ویژه را طراحی نماید و تقریبا تمام شب را در دفترش که در آن تخت تاشو هم دارد، به کار می‌پردازد. رسانه‌ها تصویر وی را چنان اسطوره‌ای کردند که تشخیص اینکه ویژگی‌های نسبت داده شده به او راست است یا دروغ دشوار است. با این حال، صرفا در مورد حرفه‌ای بودن او هیچ تردیدی وجود ندارد: او یکی از طراحان اصلی عملیات نابودی بن لادن و طرفدار استفاده از (تکنولوژی) روباتیک در انجام عملیات‌های سری است. قبل از انتصاب به عنوان رئیس گروه ایران، دی‌آندریا در لانگلی در زمان دو رئیس جمهور و چهار مدیر سیا در زمینه مبارزه با تروریسم کار کرد، در حالی‌که پیشینیانش به علت استرس مداوم، برنامه‌های روزانه و بار این مسئولیت بزرگ نمی‌توانستند در این پست بیش از سه سال دوام بیاورند. در جامعه اطلاعاتی آمریکا، انتصاب دی‌آندریا نشانه خط مشی تشدید تقابل نسبت به تهران در نظر گرفته می‌شود و با توجه به تجربه وی، تلاش برای شکار فرماندهان نظامی اصلی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران و حزب‌الله آغاز شده است. 
 
این بخش، از نظر نظامی هم تقویت شده است. در اوت 2018، ژنرال کنت مک‌کینزی، رئیس فرماندهی مرکزی ایالات متحده، کنگره را درمورد تغییر محتوا و طرح قرارگاه‌های نظامی در خاورمیانه مطلع ساخت. این تغییرات به ضرورت دریافت اطلاعات موثرتر از «جنبه‌های چندبعدی اجرای عملیات نظامی در منطقه خاکستری» مربوط می‌شوند. با توجه به اینکه چنین فرمولی به طور سنتی توسط نظامیان امریکایی نسبت به تاکتیک‌های ایران در سوریه، عراق، لبنان و یمن مورد استفاده قرار می‌گیرد، تغییرات جدید به طور خاص بر رویارویی با سپاه پاسداران و گروه‌های وفادار به تهران متمرکز شده است. در عمل، این تغییرات می‌توانند شامل تعداد زیادی از اقدامات در ارتباط با ارائه متدهای ویژه اجرای عملیات نظامی، انجام «ماموریت‌های ویژه» در مرزهای کشورهای همسایه و سازماندهی کمپین‌های اطلاعاتی باشد. پنتاگون در پایگاهی در کارولینای شمالی، پیش از این شبیه‌سازی عملیات نظامی (Robin Sage) را انجام داده است، و در آن مثل افسانه‌ها، «کلاه سبزها» می‌بایست در کوتاه‌مدت یک گروه خرابکاری را از میان «شورشیان محلی» در خاک دشمن احتمالی آماده می‌ساختند.  
 
کمپین‌های اطلاعاتی، همچنین به درک جدیدی از تقابل با ایران دست می‌یابند. در این بخش، آمریکا به منابع قابل توجه و حمایت متحدان خود امید بسته است. ایالات متحده و اسرائیل هم اکنون یک گروه کاری مشترک در رابطه با ایران تشکیل داده‌اند که در سطح مشاوران امنیت ملی- جان بولتون و میر بن شابات- هماهنگ می‌شود. این گروه بر نظارت بر فرایندهای داخلی جمهوری اسلامی ایران و حمایت از فعالیت‌های معترضانه در این کشور تمرکز دارد. جهت‌گیری اصلی فعالیت آن، به کار اطلاعاتی و تبلیغاتی در شبکه‌های اجتماعی تبدیل شده است. شناخته‌شده‌ترین محصول این گروه، ویدیوهای معروف خود نتانیاهو (در یوتیوب، توییتر و فیس بوک) برای مردم ایران است که در آنها از رژیم حاکم در تهران انتقاد می‌کند. 
 
آمریکایی‌ها وظیفه‌ی هدف قراردادن ایرانیان عامی را به شیوه خودشان با نفوذ اطلاعات انجام می‌دهند. برای سال آینده، ترامپ از کنگره، 12.2 میلیون دلار برای رسانه فارسی زبان «صدای امریکا» و حتی 6.2 میلیون دلار برای رادیو فردا (سرویس ایرانی «رادیو آزادی») مطالبه کرده است. به نوبه خود، کنگره لایحه خود را پیش می‌اندازد، که مستلزم بازبینی معیارهای اثربخشی بزرگترین رسانه‌های خبری فارسی که توسط ایالات متحده حمایت مالی می‌شوند یعنی رادیو فردا، صدای آمریکا و  بی بی سی است. لایحه جدید رسانه‌ها را موظف می‌کند « [طبق آنچه در این لایحه آمده] اتهامات دروغین دولت ایران علیه ایالات متحده را تکذیب کنند … حمایت دولت ایران از گروه‌های تروریستی دوست و تاثیر [ویرانگر] این گروه‌ها را در سوریه، لبنان و یمن تشریح نمایند».در این تقابل نظام‌مند با جمهوری اسلامی، حفظ «قدرت گفتمانی» ایالات متحده کم‌اهمیت‌تر از «محدودکردن ایران» در مرزهای خود به معنای ژئوپلیتیکی آن نیست.  
 
«تیم ایرانی» ترامپ که عمدتاً از کارگزاران دهه‌ی 2010 فراخوان شده‌اند، اجازه نمی‌دهند که در شایستگی آنها تردیدی راه یابد.  آنها اولین سالی نیست که در دولت امریکا به خصوص در رابطه با ایران مشغول به کارند، آنها به خوبی با یکدیگر آشنا هستند و «حس ماموریت» را از دست نمی‌دهند. هراس مخالفان رویکرد نظامی در واشنگتن به این محدود می‌شود که چنین تمرکز و گردهم‌آوردن افراد هم‌فکر مخاطره‌آمیز است و در ادامه، امریکا را به علت فرایندهایی که در خاورمیانه در حال وقوع است به سمت «مسیر ایران» می‌کشاند و انعکاس‌دهنده سیاست متحدان خود – پادشاهی‌های عرب خلیج فارس و اسرائیل نیست. اما طرفداران ترامپ این دلایل را رد می‌کنند: [به عقیده‌ی آنها] خط مشیء انتخاب شده برای افزایش فشار به کار می‌رود، نارضایتی مردم از مسئولان در تهران در حال افزایش است، اقتصاد ایران در حال ورشکستگی است، و در نهایت، آیت‌الله‌ها مجبور خواهند شد بساط هزینه‌های مالی و سیاسی خود را برای جنگ‌های منطقه‌ای در سوریه و یمن جمع کنند.
 
نمایندگان «جنبش مقاومت» واشنگتن سعی دارند از طریق کانال‌های مختلف ایده ضرورت «منتظر پایان ماندن» ریاست جمهوری 45 امین رهبر آمریکا را به تهران منتقل کنند. دیدار اخیر جان کری وزیر خارجه پیشین با وزیر خارجه ایران پرانعکاس‌ترین خبر بود، اما تنها مورد از این دست نبوده است. با این حال، وضعیت دشوار برای ایران در بازارهای داخلی و خارجی موجب می‌شود مسئولان این کشور به دنبال گزینه‌های نجات‌بخش در اینجا و هم اکنون باشند، بدون هیچ توهمی در مورد فرارسیدن بهترین زمان.
 
آیا فلسفه‌ی ترامپ در امر اصلاح ایران نسبت به فلسفه‌ی اوباما کارسازتر خواهد بود یا به نتایج جانبی دیگری تبدیل خواهد شد که هر چه بیشتر با آزمایش‌های سیاست خارجی ایالات متحده در منطقه همراه است؟ پاسخ به این سوال نه تنها برای درک پیامدهای جدی ژئوپلیتیک برای کل خاورمیانه، بلکه همچنین برای درک موقعیت آمریکا در وضع در حال تغییرِ نیروهای موجود در جهان حائز اهمیت است.

منبع:http://www.iras.ir/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *