شوک شام

در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید

سیاست خارجی ایران این روزها میزبان دو تجربه‌ی تلخ است: برجام و سوریه. هدایت این دو پرونده قبل از این تلخ‌کامی به طیف‌های مختلف سیاسی-فکری در ایران سپرده شده بود. برجام با مدیریت لیبرال‌ها و غرب‌گرایان به فرجام رسید و پروژه‌ی سوریه نیز پس از کش و قوس‌های بسیار به روس‌گرایان سپرده شد.

در تجربه‌ی اول محدودیت‌های ساختاری باعث شد که پروژه‌ی لیبرال‌ها آنچنان که باید و شاید رو به جلو حرکت نکند و در تجربه‌ی دوم خطای معرفتی از تحولات پیرامونی ایران سبب‌ساز دگرگونی‌های غیرقابل‌پیش‌بینی برای این بخش از نخبگان تصمیم‌گیر شده است. در این میان خروج آمریکا از برجام آنقدر پرسروصدا بود که ناخودآگاه همه‌ی نگاه‌ها را به خود معطوف کرد، آنچنان که تحولات اخیر در سوریه تحت‌الشعاع آن قرار گرفت و کمتر بدان توجه شد. اما در سوریه‌ی امروز خبرهایی به گوش می‌رسد که نه‌تنها برای دولتمردان دلگرم‌کننده نیست که موجبات نگرانی‌ را فراهم می‌کند.

پس از حمله‌ی آمریکا به سوریه در اواخر فروردین‌ماه سرگئی لاوروف به ناگهان اعلام کرد که حملات غرب تعهد روسیه را از خودداری ارسال موشک‌های اس-300 از میان می‌برد. همزمان با این موضع‌گیری روزنامه‌ی کمرسنت به نقل از منابع نظامی روسیه و بدون آنکه به نام آنها اشاره کند، تاکید کرد که ارسال این موشک‌ها ممکن است خیلی سریع آغاز شود. این تهدید بیش از اینکه آمریکا را نگران کند، موجبات وحشت را در تل‌آویو فراهم کرد. اسرائیل از این مساله هراس داشت که با این اقدام بازدارندگی هوایی‌اش در انجام حملات علیه حزب‌الله لبنان و ایران آسیب ببیند. به همین دلیل هم نتانیاهو سراسیمه به مسکو رفت تا پروژه‌ی لابی با پوتین را برای صرف‌نظر کردن از چنین اقدام تخریبی‌ای علیه توازن موجود در شام کلید بزند. چند روز پس از این سفر خبر ایزوستیا دیلی به نقل از ولادیمیر کوژین، معاون ولادیمیر پوتین که بر امر کمک نظامی روسیه به کشورهای خارجی نظارت می‌کند، همه را شوکه کرد: روسیه درباره‌ی ارسال موشک‌های زمین‌ به هوای اس-300 با حکومت سوریه صحبتی نکرده است و فکر هم نمی‌کند آنها به چنین تجهیزاتی نیاز داشته باشند. او اضافه کرد که ارتش سوریه در حال حاضر به هر چیزی که بدان نیازمند است، دسترسی دارد.

دیمیتری پسکوف، سخنگوی کرملین نیز با تاکید بر اینکه روسیه هرگز اعلام نکرده بود که سامانه‌ی اس-300 را به سوریه ارسال می‌کند، گفت: ما پس از حملات غرب علیه سوریه فقط اعلام کردیم که روسیه برای خود حق انجام همه‌ی اقدامات موردنیاز و ضروری را محفوظ می‌داند. هنوز از تب چنین شوکی کاسته نشده بود که به یکباره بشار اسد سر از سوچی روسیه درآورد و در آغوش ولادیمیر پوتین آرام گرفت. پوتین در این دیدار سورپرایز دیگری برای همه بازیگران ذی‌نفع در سوریه داشت: نیروهای خارجی با آغاز پروژه‌ی صلح باید از سوریه خارج شوند. این گفته‌ی رئیس‌جمهور روسیه برای خیلی‌ها ابهام‌برانگیز بود و ساعتی پس از این اظهارنظر، کارشناسان شروع به تعبیر رویای پوتین کردند و چنین تصور شد که احتمالا مقصود پوتین از این اظهارنظر خروج نیروهای آمریکایی و ترکیه از سوریه بوده است؛ اما الکساندر لاورنتیف نماینده‌ی ویژه پوتین در امور سوریه شأن نزول موضع جدید رئیسش را مشخص کرد: همه باید بروند به جز ما. او حتی ابایی نداشت از اینکه نام ترکیه، آمریکا، ایران و حزب‌الله را کنار هم بیاورد و خواستار خروج همه‌ی آنها از سوریه شود. سخنگوی کرملین نیز پس از این دو اظهارنظر تصریح کرد: کشورهایی که حضور آنها در سوریه بر طبق قوانین بین‌المللی غیرقانونی است، باید خاک این کشور را ترک کنند. اما پسکوف مبنای حضور مشروع و غیرمشروع را به آینده موکول کرد نه گذشته. پس حضور غیرقانونی پس از پروسه و مذاکرات سیاسی مشخص می‌شود.

در آن سوی ماجرا اسرائیل در ماه‌های دسامبر، فوریه، آوریل و می بدون کوچک‌ترین مانع و زحمتی، مواضع نیروهای ایرانی و حزب‌الله لبنان را مورد هدف قرار داد. در این حملات تعدادی از نیروهای ایرانی به شهادت رسیدند و برخی نیز زخمی شدند. اما برخلاف سروصدای بلند روسیه پس از حملات آمریکا، فرانسه و بریتانیا به سوریه، مسکو ترجیح داد از کنار این تجاوزات به آرامی بگذرد و حتی سکوت پیشه کند.

اگر این اخبار را در متن تحولات چند سال گذشته قرار دهیم، در ظاهر به یک تناقض بزرگ می‌رسیم: مگر روسیه در جنگ داخلی سوریه در کنار ایران و متحدانش نبود، حال چه اتفاقی در حال وقوع است که روس‌ها سیاست و ادبیاتشان را تغییر داده‌اند؟ اما شاید در این میان برخی علاقه داشته باشند سوریه و صحنه‌ی عملیاتی آن را طبق روال گذشته ببینند و این پرسش را به چالش بکشند و بگویند در سیاست روسیه هیچ تغییری رخ نداده است و در به روی همان پاشنه‌ی قبلی می‌چرخد. حتی اگر چنین مدعایی قابل‌پذیرش باشد، این پرسش مطرح می‌شود که چرا روسیه حداقل در سیاست اعلانی نه اعمالی‌اش طریقت کلاسیک را که از سال 2015 بدان پایبند بود، برهم زده است؟

برای پاسخ به همه‌ی این پرسش‌ها، تامل در سیاست خاورمیانه‌ای روسیه ضروری است. هر نوع تحلیلی فارغ از این مولفه حکم آب در هاون کوبیدن را خواهد داشت. اگر چنین ملاحظه‌ای در میان باشد آن وقت می‌توان بر تناقضات موجود فائق آمد و قدری از تب شوک شام فروکاست. 

شوروی ایدئولوژیک؛ روسیه‌ی غیرایدئولوژیک

در سپتامبر 2015 بود که روسیه بنا به درخواست رسمی دولت سوریه حضور نظامی خود را در شام آغاز کرد. حملات سریع و برق‌آسا از پایگاه هوایی حمیمیم در جنوب شرقی لاذقیه آغاز شد. در این حملات تقریبا همه‌ی پایگاه‌های شبه‌نظامیان مخالف اسد ازجمله ائتلاف ملی سوریه، دولت اسلامی عراق و شام، جبهه‌ی النصره و ارتش آزاد مورد هجوم قرار گرفتند. آتش این حملات وقتی به تلی از خاکستر تبدیل شد، همه در شوک فرو رفته بودند. چنین حضور گسترده‌ای از نیروهای نظامی روسیه در منطقه خارج دور پس از پایان جنگ سرد بی‌سابقه بود؛ اما چنین مانور قدرتی از سوی روس‌ها بسیاری از تحلیلگران و نخبگان تصمیم‌گیر در خاورمیانه را به اشتباه انداخت. برخی تصور کردند این مداخله‌ی نظامی نشانی از بازگشت روسیه به خاورمیانه و تلاش برای به‌دست آوردن سطحی از نفوذ منطقه‌ای همسان با عصر اتحاد جماهیر شوروی است. برخی دیگر نیز این مداخله را رهیافت قدرتمندانه‌ی جدید روسیه نسبت به خاورمیانه قلمداد کردند، آنچنان که رویای اشاعه‌ی این الگوی رفتاری را به سایر کشورهای خاورمیانه هم در سر پروراندند.

اما در ایران نیز بسیاری از نخبگان زیر سایه‌ی این مداخله‌ی نظامی قرار گرفتند و از آن تاثیر پذیرفتند؛ چراکه فروپاشی شوروی، خاورمیانه را به صحنه‌ای برای یکه‌تازی‌های آمریکا تبدیل کرده بود و ایالات‌متحده تقریبا در تمامی کشورهای اطراف ایران توانست پایگاه نظامی دائر کند. فضا علیه کشور در این سال‌ها آنقدر تنگ شده بود که برخی این سیاست واشنگتن را به نوعی محاصره‌ی ایران می‌خواندند. به همین دلیل هم مداخله‌ی روسیه در سوریه با آن وسعت و حدت می‌توانست نعمتی برای ایران باشد؛ چراکه امکان مانور بیشتری به جمهوری اسلامی برای ایفای نقش منطقه‌ای‌اش می‌داد. در ابتدا هم این چنین بود. روزهای قبل از ورود روس‌ها به شام، ایران و متحدانش با محدودیت‌های راهبردی مواجه شده بودند؛ همه‌ی منطقه بسیج شده بود تا پل ارتباطی میان ایران و حزب‌الله را در لبنان قطع کنند. اما با ورود روس‌ها ورق به یکباره برگشت. نیروهای ایران و حزب‌الله با حمایت هوایی روسیه توانستند یکی پس از دیگری سرزمین‌های تحت‌تصرف اپوزیسیون سوری را آزاد کنند و به فرشته‌ی نجات اسد تبدیل شوند. اما این تحولات به خوش‌بینی گسترده‌ای در میان نخبگان ایران دامن زد، آنچنان که برای اولین بار پس از پیروزی انقلاب، جمهوری اسلامی به یک کشور خارجی اجازه داد که از پایگاه خود در نوژه برای حمله به کشور خارجی دیگر استفاده کند حتی در ابتدای مداخله‌ی نظامی روسیه، سفیر ایران در روسیه این تحول را چنین تحلیل می‌کرد: «حل و فصل بحران سوریه سرآغاز تحول در ساختار نظام منطقه‌ای خواهد بود که به تبع بر نظام بین‌الملل هم تاثیرگذار است» «حضور روسیه منشأ تحولاتی در منطقه و بازتعریف جایگاه بین‌المللی این کشور خواهد شد» «حضور نظامی روسیه در نقطه‌ی حساس و استراتژیک منطقه در نزدیکی مرز رژیم صهیونیستی و حیاط خلوت آمریکایی‌ها می‌تواند باخت بزرگ برای آمریکا باشد» «حضور روسیه می‌تواند در روند تحولات منطقه در مقابله با زیاده‌خواهی‌های آمریکایی‌ها و متحدانش موثر باشد». اما به‌نظر می‌رسد در کانون چنین خوش‌بینی‌هایی الگوی رفتاری روسیه در سوریه قرار داشته باشد نه مدل رفتاری تزارها در خاورمیانه.

درواقع خطای معرفتی از آنجا شروع می‌شود که استثنای سوریه به قاعده‌ی رفتاری مسکو در خاورمیانه درمی‌آید. این در حالی است که در سیاست خارجی روسیه در طول سه سال اخیر هیچ نشانه‌ای از روابط استراتژیک با سایر کشورهای خاورمیانه مشاهده نمی‌شود حتی مسکو نسبت به برقراری ائتلاف‌های جدید منطقه‌ای برای رقابت با نفوذ غرب در خاورمیانه بی‌میلی آشکاری از خود بروز داده است. 

همه‌ی این مولفه‌ها و مختصات رفتاری برآمده از سیاست خارجی روسیه در منطقه است. بن کانایل و بکا واسر در پژوهشی که در موسسه‌ی رَند به چاپ رسانده‌اند، هدف بلندمدت روسیه را در خاورمیانه حداکثرسازی مزایای سیاسی، نظامی و اقتصادی همزمان با کاهش مزایا و فرصت‌های کوتاه‌مدت بازیگران رقیب می‌دانند. اما این اهداف بلندمدت از طریق نوعی از سیاست خارجی به‌شدت سکولار، غیرایدئولوژیک و معامله‌گرایانه یا بده‌بستان (quid pro quo) محقق می‌شود. این سیاست به روسیه امکان آزادی عمل بیشتر را می‌دهد تا آنجا که می‌تواند بازیگران رقیبی مثل عربستان سعودی و ایران را به‌صورت همزمان در سبد دیپلماسی خود قرار دهد. به اعتقاد محققان موسسه‌ی رند بی‌طرفی ایدئولوژیک فرصت‌های موجود را برای نفوذ، سرمایه‌گذاری اقتصادی و در صورت لزوم تخریب و اختلال به‌شدت افزایش می‌دهد. تحت‌تاثیر همین ملاحظات در سیاست خارجی است که روسیه توانسته همزمان با ایران همکاری نظامی داشته باشد و با عربستان نیز میلیاردها دلار قرارداد نظامی منعقد کند و همچنین با اسرائیل تبادلات اطلاعاتی و امنیتی داشته باشد. به‌دلیل همین نوع سیاست عملگرایانه است که می‌توان تاکید کرد که سوریه تنها کشور خاورمیانه‌ای است که دارای روابط استراتژیک با روسیه است ولی به هیچ عنوان نمی‌توان این رخداد را به سایر کشورهای خاورمیانه سرایت و اشاعه داد. بر این اساس می‌توان 4 ویژگی را در روابط روسیه با خاورمیانه‌ی منهای سوریه مورد شناسایی قرار داد: 1- روابط غیرایدئولوژیک، متحدان دیرپایی را به وجود نمی‌آورند. پس روسیه هیچ متحد پایداری در خاورمیانه ندارد. 2- سیاست معامله‌گرایانه یا بده‌بستان بی‌رحمانه و تماس‌ها در نهایت کوتاه‌مدت است. 3- عمق و اندازه‌ی روابط را دولت‌های خاورمیانه‌ای تعریف می‌کنند نه مسکو؛ چراکه روسیه صرفا به دنبال مزایا و سود بیشتر از مناسبات دوجانبه است. بنابراین هر کشوری که بهای بیشتری پرداخت کند، مسکو نیز آغوشش را برای روابط عمیق‌تر بازخواهد کرد. 4- روابط معامله‌محور و کوتاه‌مدت به سادگی چراغ یک اتاق می‌تواند خاموش و روشن شود. 

این مدل رفتاری روسیه در خاورمیانه دقیقا قابل‌کاربست در نحوه‌ی برخورد این کشور با بازیگران ذی‌نفع در صحنه‌ی تحولات سوریه است. مسکو پس از حضور نظامی در شام تا به امروز تقریبا برای مدیریت بحران و حفظ دستاوردهای خود از استراتژی موازنه‌سازی میان بازیگران رقیب استفاده کرده است. درواقع پوتین و مشاورانش با چنین استراتژی‌ای تاکنون توانسته‌اند از تشدید منازعات جلوگیری کنند. در این مدل ایران از طریق اسرائیل بالانس می‌شود و برعکس. ترکیه و حکومت اسد نیز چنین مهار و کنترل خواهند شد. اما در این میان روسیه موازنه‌سازی با آمریکا را در سوریه خود برعهده گرفته است. شاید توسل به همین استراتژی بود که تاکنون آمریکا را وادار کرده صرفا به حملات کم‌دامنه علیه حکومت اسد دست بزند و از انجام عملیات‌های گسترده و همه‌جانبه به‌شدت پرهیز کند. البته دامنه‌ی این موازنه‌سازی روس‌ها به شرکای همه‌ی این بازیگران منطقه‌ای نیز کشیده می‌شود و حتی می‌تواند در موارد لزوم، جای دولت‌ها در این مدل موازنه‌سازی تغییر کند؛ به‌طور مثال روس‌ها با دادن چراغ سبز به ترکیه برای ورود نیروی نظامی خود به شمال سوریه، مقدمات موازنه‌سازی میان آنکارا و تهران را برای روز مبادا فراهم ساختند. اگر در آینده مسکو تصمیم بگیرد سیاست خود را برای خروج نیروهای خارجی عملیاتی کند، احتمالا با اهرم کردن ترکیه در صدد خواهد بود ایران را در چارچوب این سیاست جدید قرار دهد و البته این معادله به‌صورت برعکس نیز قابل‌تصور خواهد بود. علاوه‌بر این، با ورود ترکیه متحدان این کشور ازجمله ارتش آزاد ردپایی در مذاکرات آینده برای تعیین مناسبات سیاسی خواهند داشت و این کار می‌تواند اسباب موازنه‌سازی با حزب‌الله لبنان را فراهم کند.

اندرو کوریپکو در فیوچراوراسیا حتی عدم‌تمایل روسیه به ارسال سامانه‌ی دفاعی اس-300 را در راستای همین سیاست موازنه‌سازی میان تهران و تل‌آویو تحلیل می‌کند. به اعتقاد او با عدم‌ارسال این سامانه‌ی پیشرفته، روسیه به دنبال بالانس کردن اسد در چارچوب کنگره‌ی گفت‌و‌گوهای ملی سوریه است چراکه اسد آسیب‌پذیر از حملات اسرائیل به دلیل فقدان سامانه‌ی دفاعی بازدارنده مجبور خواهد شد در مواجهه با مخالفان برخورد متعادل‌تری از خود نشان دهد و حتی لحن این دولت در مذاکرات تدوین قانون اساسی نیز تغییر می‌کند. کوریپکو همچنین به سناریوی بدبینانه‌ی تعریف چشم‌انداز نظام سوریه بدون حضور خاندان اسد نیز اشاره می‌کند. روسیه به طور قطع بدون سیاست معامله‌گرایانه، عملگرایانه و غیرایدئولوژیک خود قادر نبود تاکنون این سیاست موازنه‌سازی را با چنین موفقیتی ادامه دهد. اما با این حال این همه‌ی ماجرا نیست. ظرف چند ماه گذشته در صحنه‌ی عملیاتی سوریه اتفاقاتی رخ داده است که مسکو را وادار به برخی تغییرات نه در ماهیت سیاست موازنه‌سازی بلکه در حدت و شدت آن کرده است.

اولین ملاحظه‌ی روسیه در این مرحله ورود سوریه از دوره‌ی جنگ به عصر پساجنگ و صلح است. عصر جدید مقتضیاتی دارد که با دوره‌ی پیش از آن کاملا متفاوت است. تفاوت این دو مقطع زمانی آنچنان است که یکی از چهره‌های آکادمیک اسرائیل در مجله‌ی فارن افرز می‌نویسد: زمانی روسیه و مقاصد ایران در سوریه در یک ردیف قرار می‌گرفتند اما این وضعیت در حال تغییر است همان‌طور که جنگ وارد فصل جدید خودش می‌شود.

ملاحظه‌ی دیگر روسیه تغییر استراتژی اسرائیلی‌ها نسبت به تحولات سوریه است. تل‌آویو از آغاز بحران شام وضع موجود را وضعیت قابل‌مدیریت و قابل‌کنترل می‌دانست. از همین رو استراتژی حمله‌ی پیشگیرانه (peventive strike) را مدنظر قرار داد. به عبارت دیگر با توجه به درگیر بودن بازیگران مختلف در جنگ بر سر بقاء الزامی برای خود نمی‌دید که به سمت و سوی رویکردهای اضطراری حرکت کند. در استراتژی حمله‌ی پیشگیرانه منبع کُنش ترس از آینده نامعلوم است و به همین دلیل نیز تهدید ماهیت فوری و فوتی ندارد. صرفا تحولات در میدان جنگ رصد می‌شود و هرگونه نقل و انتقال در کانون توجه قرار می‌گیرد. اسرائیل در چنین چارچوبی برای چند بار کاروان نظامی متحدان ایران را مورد هدف قرار داد؛ اما با فروکش کردن شعله‌ی جنگ داخلی و تثبیت مواضع نیروهای رقیب به‌ویژه ایران شرایط کاملا دگرگون شده است. برداشت (perception) اسرائیل در مقطع کنونی این است که ایران و حزب‌الله با دایر کردن پایگاه‌های نظامی دائمی در صدد لبنانیزه کردن سوریه هستند. اسرائیل مدعی است که حزب‌الله در حال حاضر حدود 100 هزار موشک در لبنان در اختیار دارد و به همین دلیل هم است که دائمی شدن حضور نظامی ایران و حزب‌الله را در دمشق تهدید فوری و حتمی تلقی می‌کند. از همین رو است که با تغییر استراتژی به کاربرد برنامه‌ی حمله پیشدستانه (pre-emptive) روی آورده است. اسرائیلی‌ها همچنین تصور می‌کنند که ایران استقرار چنین پایگاه‌هایی را نه با اهداف بازدارندگی و دفاعی بلکه در چارچوب رویکرد نابودسازی اسرائیل دنبال می‌کند. از همین رو چنین برداشتی از وضع جدید سوریه باعث شده است که در مورد حمله به چنین تاسیساتی یک دستورکار اجماعی میان احزاب اسرائیلی پدیدار شود؛ به عبارت دیگر امروز در صحنه‌ی سیاسی اسرائیل حتی مخالفان نتانیاهو در برابر استراتژی حملات پیشدستانه مخالفتی از خود نشان نمی‌دهند. این اتفاق دقیقا در نقطه‌ی مقابل تحولات سال 2012 است.

در آن مقطع زمانی نتانیایو تصمیم داشت در برنامه‌ای از پیش‌تعیین‌شده به تاسیسات هسته‌ای ایران قبل از توافق هسته‌ای حمله کند که با مخالفت شدید احزاب و چهره‌های سیاسی مختلف در اسرائیل مواجه شد. اسرائیلی‌ها مدعی هستند در مقطع کنونی تهران در موقعیتی فراتر از نجات رژیم اسد قرار دارد. تل‌آویو با استناد به اظهارات سرلشگر باقری در اواخر سال 2016 برای ساخت پایگاه دریایی در سوریه و همچنین گزارش بی‌بی‌سی از نقل‌و‌انتقالات در جنوب دمشق و در 50 کیلومتری مرز اسرائیل جهت ساخت یک پایگاه دائمی در صدد مشروعیت‌بخشی به استراتژی حملات پیشدستانه خود است. حملات پیشدستانه در حقوق بین‌الملل معنا و فحوای دفاعی دارد تا تهاجمی. به قول گراهام ایوانز در کتاب «فرهنگ روابط بین‌الملل» یک کشور ممکن است از رهگذر اعمال ضربه‌ی اول به دشمن فرضی خود مانع وقوع حمله‌ی او شود. از مواضع اعلامی و اعمالی روسیه می‌توان چنین نتیجه گرفت که روس‌ها نیز از این حیث با اسرائیلی‌ها هماهنگ و هم‌رای هستند یا حداقل استقرار پایگاه‌های نظامی ایران را عاملی برهم‌زننده برای سیستم موازنه‌سازی خود می‌دانند. شاید به همین دلیل است که در قبال حملات اسرائیل به مواضع ایران و حزب‌الله سکوت می‌کنند تا سیستم موازنه به نقطه‌ی مطلوب خود دوباره بازگردد. اما با این همه روس‌ها به خوبی می‌دانند که تداوم چنین حملاتی می‌تواند با پاسخ ایران مواجه شود و به دلیل سطح خصومت میان این دو بازیگر تنها جرقه‌ای در این میان می‌تواند به جنگ بزرگ میان تهران و تل‌آویو تبدیل شود. البته چنین رویارویی‌ با منافع روسیه هماهنگ نیست و احتمالا تمامی دستاوردهای کرملین در منطقه‌ی شام را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. پس روسیه ترجیح می‌دهد پس از این حملات و بازگشت به نقطه‌ی موازنه‌سازی، زمینه‌ی لازم برای مدیریت تصاعد بحران را از طریق میانجیگری میان این دو بازیگر فراهم کند. شاید به همین دلیل هم باشد که طی یک ماه گذشته سایت‌های بسیاری از اتاق‌های فکر بین‌المللی مملو از مطالبی در ضرورت میانجیگری روسیه در منازعه‌ی ایران و اسرائیل است. در این میان جوست هیلترمن، مدیر آمریکای شمالی و خاورمیانه در گروه بین‌المللی بحران در مقاله‌ای عنوان می‌کند: «کلید خاموشی جنگ داخلی سوریه، هرج‌و‌مرج بیشتر و حتی عصر مرگبار در این کشور در دست روسیه است.» او در این مقاله به دلیل ارتباطات قوی و همزمان مسکو با تل‌آویو و تهران این کشور را بهترین بازیگر ممانعت‌کننده از بروز جنگ بزرگ در منطقه‌ی شام می‌داند. اما پوتین به‌راستی در این رابطه موازی و همزمان با دو بازیگر دشمن در خاورمیانه چه اهرم‌هایی در دست دارد. نگاهی به روابط مسکو و تل‌آویو به طور قطع حلال بسیاری از معماهای امروز در صحنه‌ی تحولات سوریه خواهد بود.

یک رابطه‌ی ویژه

پوتین در برقراری روابط ویژه با اسرائیل یک تافته‌ی جدابافته در سنت روسی است. او در این مسیر بسیاری از تابوها را در سیاست خارجی کشورش پشت‌سر گذاشت. 

فرد ویر در کریستین ساینس مونیتور درباره‌ی سنت‌شکنی پوتین چنین می‌نویسد: «شوروی سابق متحد رژیم‌های عربی در منازعه با اسرائیل بود و به همین دلیل روابط دیپلماتیکش را با دولت یهود پس از پیروزی نظامی این رژیم علیه همسایگان عربش در 1967 قطع کرد. اگرچه این روابط در سال 1991 احیاء شد، اما تنها پس از به قدرت رسیدن پوتین در سال 2000 بود که روابط به طور موثری گرم و همه‌جانبه شد.» بی‌گمان در این سنت‌شکنی راهبرد غیرایدئولوژیک به کمک پوتین آمده است تا آنچه را می‌خواهد عملیاتی کند، اما با این همه این روابط ویژه دلایل روانشناختی و متاتئوریک نیز دارد. میر جاودان‌فر در مجله فارن افرز ریشه‌ی علایق پوتین به اسرائیل را در تماس‌های شخصی رئیس کرملین با یهودیان روس در گذشته‌های دور می‌داند «وقتی پوتین خردسال بود خانواده‌ی او آپارتمان کمونیستی 20 متری‌شان را با یک خانواده‌ی یهودی مذهبی به اشتراک گذاشتند. آناتولی راخلین، مربی و آموزگار جودوی پوتین یهودی بود و معلم آلمانی دوران کودکی پوتین در حال حاضر در آپارتمانی در تل‌آویو زندگی می‌کند که پوتین برای او خریداری کرده است.» فراتر از چنین علقه‌های شخصی‌ای، برخی از مولفه‌های جمعیتی و فرهنگی نیز پوتین را به اسرائیل نزدیک می‌کند. در این ارتباط فرد ویر می‌نویسد: حدود 10 درصد از جمعیت اسرائیل سخنگویان روسیه و بزرگ‌ترین جمعیت کشور در بیرون از مرزهای اتحاد شوروی هستند و البته هزاران نفر از آنها برای شروع تجارت و تصدی مشاغل رده‌بالا به روسیه بازگشته‌اند. در همین حال حدود 100 هزار اسرائیلی در حال حاضر در روسیه کار و زندگی می‌کنند.

دیمیتری ماریاسیس، کارشناس اسرائیل در موسسه مطالعات آسیایی در همین زمینه تصریح می‌کند: «روسیه میزبان هیچ جنبش ضداسرائیلی در کشورش نیست. اجتماعات مسلمان روس همچون تاتارها هیچ دستورکار ضداسرائیلی را دنبال نمی‌کنند. محتوای رسانه‌های روسی درباره‌ی اسرائیل به‌طور کلی بی‌طرفانه است و جنبش بایکوت، سلب حقوق و تحریم (BDS) که در غرب دوباره رشد کرده است، در اینجا هیچ ردپایی ندارد.» شاید به‌دلیل انعکاس همین مولفه‌های شخصی، جمعیتی و فرهنگی در روابط دوجانبه باشد که در سال 2017 اسرائیل تجارتش را با روسیه با 20 درصد افزایش به بیشتر از 3 میلیارد دلار رساند. در همین حال تل‌آویو چند هفته پیش تصمیم گرفت که وارد پروسه‌ی گفت‌و‌گوها در مورد ایجاد منطقه‌ی تجارت آزاد با اتحاد اقتصادی اوراسیایی تحت‌هدایت روسیه شود. در 17 سال گذشته روابط روسیه و اسرائیل به ابعاد سیاسی، نظامی و اطلاعاتی نیز کشیده شده است. استارت این نوع از رابطه شاید با بحران چچن آغاز شد. درواقع مواضع اسرائیل نسبت به جنگ روسیه در چچن یک عامل بسیار مهم در ذهن پوتین برای پیشبرد روابط با تل‌آویو بود. ماریا سیس در همین ارتباط می‌گوید: «غرب تلاش می‌کرد مسکو در مورد چچن محکوم شود، ‌اما اسرائیل ما را درک کرد و به صراحت گفت که امکان هیچ سازشی با تروریست‌ها وجود ندارد. تصمیم‌سازان روسی از این حمایت واقعا به شوق آمدند؛ چراکه چنین حمایتی فقط در گفتار نبود، بلکه همکاری‌هایی نیز میان سرویس‌های اطلاعاتی دو کشور شکل گرفت.» 

پس از چچن، دومین نطقه‌ی عطف در گسترش میان روابط این دو بازیگر قائله‌ی پیوستن کریمه در سال 2014 میلادی بود. اسرائیل به قطعنامه‌ی سازمان ملل در محکومیت روسیه برای انضمام کریمه در این سال برخلاف انتظار آمریکا و غرب رای نداد. دیپلمات‌ها می‌گویند که دولت اوباما از این رفتار اسرائیلی‌ها کاملا شوکه شده بود. در گام بعدی تل‌آویو در چندین موج از تحریم‌های غرب علیه روسیه مشارکت نکرد و حتی در ماجرای اخراج دیپلمات‌های روسی در واکنش به مسمومیت جاسوس دوجانبه‌‌ی روس در بریتانیا با غرب همراه نشد. این روابط ویژه آنچنان است که نویسنده‌ی اسرائیلی مجله‌ی فارن افرز ترجیح می‌دهد آن را یک همکاری استراتژیک بخواند. اگرچه در این اظهارنظر نوعی اغراق‌گویی آغشته با نیات سیاسی وجود دارد، ولی نمی‌توان از ابعاد همکاری اسرائیل و روسیه در صحنه‌ی تحولات سوریه غافل بود. در همین ارتباط مجله‌ی فارن افرز در شماره‌ی دسامبر خود از جزئیات روابط نظامی و اطلاعاتی تل‌آویو و مسکو رونمایی کرد. «هنوز مدت‌زمانی از حضور نظامی روس‌ها در جنگ داخلی سوریه نگذشته بود که دو بازیگر یک خط اضطراری تلفنی میان مرکز فرماندهی روسیه در پایگاه هوایی حمیمیم و فرماندهی نیروی هوایی اسرائیل برقرار کردند. این اقدام برای جلوگیری از برخورد نیروهای هوایی مسکو و تل‌آویو در میدان جنگ سوریه انجام شد.» بر طبق گفته‌ی ژنرال آموس گیلاد، ‌مقام سابق در وزارت دفاع اسرائیل روندهای لازم برای تضمین امنیت نیرو هوایی روسیه که به صورت اتفاقی از کنار هواپیماهای اسرائیلی عبور می‌کنند، انجام شده است. در نتیجه‌ی این توافقات خلبان‌های روسی تاکنون ماموریت‌شان را بدون ترس از امکان ساقط شدن به وسیله‌ی نیروی هوایی اسرائیل نزدیک مرز سوریه و اسرائیل انجام می‌دهند و در مقابل خلبان‌های اسرائیلی نیز قادر شدند که بدون نگرانی از عکس‌العمل جنگنده‌های روسی به اهداف ایران و حزب‌الله در داخل قلمرو سوریه حمله کنند.» 

نکته‌ی قابل توجه در این میان این است که مهدی سنایی، سفیر ایران در روسیه نیز در گفت‌و‌گو با من در آذرماه 94 در مجله‌ی دیپلمات به این مساله اذعان می‌کند: «روسیه نگاه ایدئولوژیک به تحولات سوریه ندارد، روسیه تبادل اطلاعات امنیتی و نظامی با رژیم صهیونیستی درباره سوریه دارد ولی ایران این رژیم را به رسمیت نمی‌شناسد.» سطح چنین تعاملات دوجانبه‌ای آنچنان بوده است که وقتی روسیه در واکنش به حمله‌ی غرب به سوریه مجبور شد حداقل در گفتار تعهد خود را به عدم‌واگذاری موشک‌های اس-300 پس بگیرد، موجی از نگرانی را در میان کارشناسان و تحلیلگران روسی خاورمیانه فراهم کرد. الکساندر شومیلین، کارشناس خاورمیانه در موسسه اروپایی آکادمی روسیه علوم، یوگنی نیکیتنکو کارشناس امنیت ملی در آکادمی ملی روسیه و دیمیتری ماریاسیس کارشناس اسرائیل در موسسه مطالعات آسیایی این اقدام را در آن مقطع زمانی به منزله‌ی نابودی اتحاد مسکو با اسرائیل تلقی کردند. اگرچه با توجه به پیشینه‌ی روابط امیدوار بودند که حتی در آن لحظه‌ی خطرناک تل‌آویو و مسکو به زبان و مکانیزم‌های جدید همکاری دست یابند. 

حال با چنین روابط گسترده و عمیقی دو نتیجه‌گیری دور از ذهن نخواهد بود؛ اول اینکه مسکو به نگرانی‌های اسرائیل در مورد سوریه نه از منظر ایدئولوژیک بلکه از حیث عملگرایانه و منفعت‌گرایانه حساس است. دوم اینکه محتوای مقاله‌ی فارن افرز در ماه دسامبر نشان‌دهنده‌ی این واقعیت است که اسرائیل نیز به روسیه به‌عنوان قوی‌ترین نیروی خارجی در سوریه می‌نگرد که از قضا روابط حسنه‌ای نیز با آن دارد. همین دو نتیجه‌گیری می‌تواند تاییدکننده‌ی این باشد که روسیه‌ی پوتین از پتانسیل لازم برای برقراری سیاست موازنه‌سازی جدید میان تهران و تل‌آویو البته با تمایلی بیشتر به سوی نگرانی‌های اسرائیل در مورد پایگاه‌های نظامی ایران برخوردار است. درواقع آنچه این تمایل بیشتر را بازتولید می‌کند در درجه‌ی اول حراست از دستاوردهای روسیه در سوریه است و در درجه‌ی دوم تداوم مکانیزم بهره‌برداری از مزایای روابط دوجانبه با تل‌آویو.

چه باید کرد؟

با توجه به فعل و انفعالات اخیر در ماتریس سوریه، باید نخبگان تصمیم‌گیر ایران مفروضه‌های خود را در مورد بازی استراتژیک کاملا تغییر دهند. این دگرگونی معرفتی و فکری با توجه به سرمایه‌گذاری‌های کلان نظام در سوریه و اهمیت راهبردی شام برای سرپا نگه داشتن محور مقاومت امری فانتزی و غیرضروری نیست، بلکه ماهیتی فوری و اضطراری دارد. برای تحقق این مهم باید از دنیای بازی‌های استراتژیک مدرن خارج شد. با توجه به اینکه ما پارسیان علم روابط بین‌الملل را برای اولین بار از غرب آموخته‌ایم و مفاهیم بنیادین آن را از محافل آکادمیک آمریکای شمالی گرته‌برداری کرده‌ایم، در عرصه‌های امنیتی و استراتژیک به‌شدت از تئوری بازی شطرنج متاثر می‌شویم. در این بازی نبرد رقبا مستقیم، بی‌واسطه و عیان است. بازیگران از درگیری مستقیم هراس به دل راه نمی‌دهند؛ چراکه یکی خود را برای بُرد آماده کرده و دیگری هزینه‌ی باخت را به جان می‌خرد. شطرنج بازی برد-باخت است؛ چراکه غایتش را قاعده‌ی کیش و مات تعیین می‌کند و این قاعده زمانی مزیت می‌یابد که در کمترین زمان ممکن حاصل شود. به درازا کشیده‌شدن این بازی موجبات استحاله و زایل شدن فکر را فراهم می‌کند. غرب و روسیه در هفته‌های اخیر دوباره در حال چیدمان مهره‌های خود بر روی صفحه‌ی شطرنج هستند و البته ورود به این بازی برای ایران خطرناک خواهد بود؛ چراکه شطرنج از این ویژگی برخوردار است که بازیگران را در صحنه‌ی مرگ و زندگی و بازی برد-باخت قرار دهد. به دلیل ریسک بالای ورود به چنین صحنه‌آرایی‌ای باید از ورود به آن به‌شدت پرهیز کرد و بازی‌ای را طراحی ساخت که در آن توانایی حداکثرسازی مزایا و تقلیل زیان‌ها وجود داشته باشد. 

وی چی، بازی کلاسیک چینی‌ها احتمالا از چنین ویژگی‌ای بهره‌مند است. بازی محاصره‌ی استراتژیک به بازیگرانش می‌آموزد که باید برای پیروزی نهایی صبور بود و در صورت بروز هر گونه اختلال و حتی برهم خوردن توازن صبر و شکیبایی خود را از دست نداد.

صفحه بازی 19 در 19 با 361 خانه‌ی خالی پیروزی تدریجی و بردبارانه را طلب می‌کند. وی‌چی‌باز حرفه‌ای به جای تمرکز برای کیش و مات حریف، در تفکر جهت پر کردن خانه‌های خالی و کاستن از ارزش استراتژیک مهره‌های حریف است. این آموزه‌ای است که هنری کیسینجر در کتاب خود از سیاست خارجی چین گرته‌برداری می‌کند. حال برای عملیاتی‌سازی چنین استراتژی‌ای در سوریه چگونه می‌توان عمل کرد؟

در گام اول باید به سراغ مناطق باقیمانده‌ی پرتنش در سوریه رفت. تقسیم کار با روسیه برای پایان دادن به هرج و مرج فاقد مطلوبیت‌های لازم بوده است. اگر غائله در همین مناطق نیز خوابیده شود هم روس‌ها دستورکارهای سیاسی خود را از طریق موازنه‌سازی‌های جدید پیش خواهند برد و هم احتمالا دولت سوریه در میان مسکو و تهران به سمت بازیگر قدرتمندتر گرایش خواهد یافت. باید با مدیریت و تداوم تنش‌ها از طریق نیروهای شبه‌نظامی رقیب کاری کرد که دولت سوریه و حتی روسیه تداوم حضور نظامی ایران را ضروری قلمداد کنند. از همین رو ضروری است بخشی از تمرکز نیروهای ایرانی و متحدانش به شمال و شرق سوریه دوخته شود. در این میان مناطق بحرانی دیرالزور، عدلیب و حتی غوطه‌ی شرقی می‌تواند به میزبانان استراتژی جدید تبدیل شوند. در این مناطق می‌توان با قاعده‌ی دشمن دشمن من دوست من است، مطلوبیت‌های لازم را برای جمهوری اسلامی به‌وجود آورد. همزمان با این اقدام ضروری است که دستگاه دیپلماسی کشور برخلاف رویه‌ی سال‌های گذشته به‌صورت جدی به بازی گرفته شود. دیپلمات‌های ایرانی وظیفه خواهند داشت در مراودات خود یک پیام را به همه‌ی طرف‌های درگیر منتقل کنند؛ ایران همچنان به دنبال نجات اسد است و نه مبارزه با بازیگر خارجی دیگر. به همین دلیل نمایش دفاعی از استراتژی بازدارندگی ایران در حوزه‌ی دیپلماتیک می‌تواند سودمند باشد. به همین دلیل کلیه‌ی اظهارنظرها و اعلام مواضع درباره‌ی سوریه برای جلوگیری از خطاهای احتمالی باید به یک کانال خاص و حاکمیتی سپرده شود. 

حال با این اوصاف به‌نظر می‌رسد ایران باید در این روزها به فکر تکرار تجربه‌های استراتژیک چین باشد و این کلام سان تزو در رساله‌ی هنر جنگ را آویزه‌ی گوش قرار دهد: «وانمود به ناتوانی کنید؛ وقتی که سرگرم لشکرکشی هستید تظاهر کنید که نیستید؛ وقتی نزدیک هستید دور بمانید و دور که هستید نزدیک بنمایید.» 

منبع:https://pe.annabaa.org/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *