آینده سوریه چه خواهد شد؟ این احتمالاً یکی از پرتکرارترین سوالاتی است که طی سالهای اخیر طرح شده و دو سه سال آینده نیز مورد پرسش قرار میگیرد؛ سوالی کلّی که پاسخ آن اگرچه شفافتر از قبل شده اما همچنان مبهم است. اما فارغ از آینده سوریه، آنچه برای محور مقاومت از اهمیت کلیدی برخوردار است، بقای سوریه در این محور است. ایران و حزبالله بهدلیلِ راهبردیِ حفظ سوریه در محور مقاومت به این معرکه وارد شدند و لذا، کف خواستههایشان، نقشآفرینی مجدد دمشق در این محور است. در این چارچوب، دیگر سوال منفعلانهی «آینده سوریه چه خواهد شد؟» نمیتواند چندان مهم باشد. کلیدیترین سوال این است که برای حفظ سوریه در محور مقاومت، چه باید کرد؟ حتماً سوال دوم را بدون توجه به رویدادها و روندهای جاری در سوریه نمیتوان پاسخ داد. لذا پاسخ به سوال دوم، بینیاز از پاسخِ سوال اول نخواهد بود. این مقاله میکوشد با احتساب یکی از رویدادهای مهم در حوزه سوریه که چندی قبل صورت گرفت، به ارزیابی اعتبار و احتمال یکی از سناریوهایی بپردازد که پیشتر در خصوص آینده سوریه و نسبت آن با محور مقاومت گفته میشد.
اگر سناریوهای آینده سوریه را بر اساس اشتراکاتی که میان آنها است، در چند دسته قرار دهیم، یک دسته از سناریوها که عمیقاً برای محور مقاومت ناخوشایند محسوب میشود، تضعیف رویکرد ضد اسرائیلی سوریه حتی با وجود بشار اسد است
سناریوهای تلخ
اگر سناریوهای آینده سوریه را بر اساس اشتراکاتی که میان آنها است، در چند دسته قرار دهیم، یک دسته از سناریوها که عمیقاً برای محور مقاومت ناخوشایند محسوب میشود، تضعیف رویکرد ضد اسرائیلی سوریه حتی با وجود بشار اسد است. چنین تضعیفی میتواند گسترهای از عدم واکنش جدی به تحرکات اسرائیل و کاهش ارتباط با سایر بازیگران مقاومت جهت تقلیل حساسیتهای این رژیم را دربرگرفته و در شدیدترین حالت، به پذیرش رسمی اسرائیل از سوی دمشق منجر گردد. این سناریوها با پیشرانهایی سامان مییابد از جمله؛ بازیگری روسیه در سوریه و روابط راهبردی آن با اسرائیل و در نتیجه تحت فشار قراردادن دمشق برای کاهش تنش با اسرائیل، نیاز دمشق به بازسازی عمرانی و صنعتی و در نتیجه ضرورتِ کسب حداقل ۳۰۰ میلیارد دلار سرمایهی خارجی (آنگونه که اسد گفته است)، تلاش سوریه برای بازسازی سیاسی خود در عرصه منطقهای و برقراری حداقل پیوندهای ممکن با بازیگران مقابل محور مقاومت (آنگونه که در گذشته نیز بود) و در نتیجه تعدیل رفتار و کنشگری خود در محور مقاومت، امکان ادامهی حملات رژیم صهیونیستی به مراکز نظامی و صنعتی سوریه و اخلال در روند بازسازی این کشور و ناگزیری دمشق برای تغییر رفتار در مقابل اسرائیل و … .
هر یک از موارد پیشگفته، البته با ملاحظات و موانعی روبرو بوده و نیازمند بررسی مجزاست. اما واقعیت این است که در شطرنج سوریه، تضادها و تعارضهای منافع و عدمقطعیتهای سیاسی و امنیتی، قابل انکار نیست و بر همین اساس، نمیتوان این پیشرانها را انکار کرده و یا تماماً ضعیف قلمداد کرد. احتیاطی که شرط عقل است، حکم میکند برای آنها حسابی باز کرد ولو دور از منظر عموم.
یک مرور تاریخی؛ اسدهای «خردمند»!
عملکرد دولت سوریه از دهه هفتاد میلادی تا سال ۲۰۱۱، در اعتباربخشی به سناریوهای مذکور، موثر است. واقعیت این است که برای نمونهپژوهی در چارچوب نظریههای رئالیستی و موازنه قدرت در سطح منطقهای، سوریه یکی از بهترینهاست. حافظ اسد در تمام سالهای ریاستش، سعی کرد همان «بازیگر خردمند»ی باشد که در تحلیلهای راهبردی قدرت مطرح است.[۱] طبیعی است که فضای دو قطبی ناشی از جنگ سرد، زمینه را برای بازیگری اسد در چنین چارچوبی فراهم کرده بود و او حتی این رویکرد را با فروپاشی شوروی نیز ادامه داد. یک نمونه از کنشگری «خردمندانه»[۲] اسد را باید در سال ۱۹۹۱ میلادی دید. او زمانی که احساس کرد به دلیل همراهی با ایران در مقابل صدام حسین و حامیانش، پیوندهای عربی خود را با دیگر دولتهای عرب منطقه تضعیف کرده است، به ائتلافی پیوست که در پی حمله به ارتش عراق و اخراج آن از کویت بود. رقابت با بعث عراق از یکسو و آگاهی از ضعفهای شوروی که چند ماه بعدتر فروپاشید از سوی دیگر، اسد را در همراهی با واشنگتن مصممتر ساخت. او البته این همراهی را در صحنه لبنان، نقد کرد و مجوز مقابله با لبنانیهای ضد سوری از جمله میشل عون، نخستوزیر وقت لبنان– که آن سالها رویکردی همراهانه با اسرائیل داشت – را از آمریکا گرفت. چنین محاسباتی از سوی اسد بود که او را «خردمند» جلوه میداد.
چنین محاسباتی، پیشتر در مواجهه با رژیم صهیونیستی نیز وجود داشت. اسد در سال ۱۹۶۷ میلادی با خیانت آشکار ملک حسین – پادشاه وقت اردن- به او و ناصر، در عملیاتی غافلگیرانه از سوی اسرائیل، جولان را از دست داد تا با ناصری که در مصر، صحرای سینا را از دست داده بود، همداستان شود. اما در تلاش برای آزادسازی این سرزمین عربی، حدود شش سال بعد، او این بار با سادات، رئیس جمهور جدید مصر همراه شد تا در عملیاتی مشترک، سینا و جولان را آزاد کنند. سادات اما بیشتر از اینکه آزادی سینا را از لوله تفنگ بنگرد، در پی پُر کردن مشتش بود تا پای میز مذاکرات، به آزادی سینا برسد؛ لذا در میانهی عملیات موفق و پیشرونده، فرمان توقف داد و در نتیجه با تجدید قوای ارتش اسرائیل، پیشرویهای ارتش سوریه در جولان ناکام ماند. با این شکست، کار برای اسد سختتر شد، بهخصوص که سادات در ۱۹۷۸ میلادی اسرائیل را در کمپ دیوید به رسمیت شناخت و حالا سوریه بهنوعی تنها دولت عربی محسوب میشد که در خط مقدم نبرد با این رژیم قرار داشت. اگرچه پس از ۱۹۷۳ نیز درگیریهایی میان ارتش سوریه و رژیم صهیونیستی در جولان شکل گرفت اما واقعیت این است که گزینه نظامی در معادلات جدید منطقهای، دیگر برای دمشق جذابیت گذشته را نداشت چون محیط پیرامونی او دچار تحولات مهمی شده بود.
واقعیت این است که برای نمونهپژوهی در چارچوب نظریههای رئالیستی و موازنه قدرت در سطح منطقهای، سوریه یکی از بهترینهاست. حافظ اسد در تمام سالهای ریاستش، سعی کرد همان «بازیگر خردمند»ی باشد که در تحلیلهای راهبردی قدرت مطرح است
با وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹ میلادی، ایران و سوریه به یکدیگر نزدیک شدند و با حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ میلادی، این نزدیکی بیشتر و بیشتر شد. برای جمهوری اسلامی ایران، حمایت از جنبشهای آزادیبخش و حزباللهِ تازه شکلگرفته، اهمیت راهبردی داشت و با تاسیس حماس در فلسطین و همپیمانی آن با تهران، اهمیت سوریه بهعنوان معبری راهبردی به سوی فلسطین و لبنان، مهمتر از قبل شده بود. خودِ سوریه و مقاومتش در مقابل اسرائیل هم در این ملاحظات، جایگاه برجستهای برای ایران داشت. از سوی دیگر اما برای اسد که دیگر مصر را در کنار خود نمیدید، یافتن متحدی انقلابی که در پی «نابودی اسرائیل» است، فرصتی ارزشمند تلقی میشد تا تنهایی در خط مقدم نبرد را بهنوعی جبران کند. در این میان، رقابتهای بعث سوریه با بعث عراق هم، همراهی دمشق با تهران را برجستهتر ساخت. از این مهمتر، اسد بهخوبی میدانست همراهی با دیگر دولتهای عرب علیه ایران و همراهی غیررسمی با اسرائیل، مزیت و تمایز راهبردی سوریه را به مرور از میان برده و دمشق را به بازیگری کم اثر در معادلات منطقهای تبدیل خواهد کرد.
اسدِ «خردمند»، با تغییر بازیگران همراه شد و ضمن حفظ بقای خود، با قرار گرفتن در موازنهای جدید، کنشگریاش را در سامانه نظم منطقهای حفظ کرد. با این وجود، سبک سوریِ اسد در سیاستورزی متفاوت با سبک تهران بود. اسد با مهرهی جولان بازی کرد. از یکسو اجازهی کوچکترین کنش نظامی برای آزادسازی جولان را به کسی نداد و از سوی دیگر، در چارچوب مذاکره بر سر بازپسگیری جولان/ بهرسمیت شناختن اسرائیل بارها و بارها طعم مذاکره مستقیم و با واسطه با طرف صهیونیستی را چشید. تلاش برای این مذاکرات از سوی بشار اسد هم، حتی تا یکسال قبل از بحران کنونی این کشور وجود داشت. در تمام این سالهایی که حافظ و بشار، معامله بر سر جولان را با دست پس میزدند و با پا پیش میکشیدند، درک عدم توازن میان دادهها و ستاندهها با اسرائیل به همراه برخی مسائل دیگر بود که سوریه را با این شکل و شمایل، در محور مقاومت حفظ کرد.
واقعیت این است که نگاه موازنهای در سیاست خارجی سوریه، همواره وجود داشته است. نمونههای متعدد دیگری از این منطق در سیاست خارجی دمشق وجود دارد که احتمالاً یکی از نچسبترینهایش برای محور مقاومت، عملکرد تیمی است که با اختیار از حافظ اسد، پرونده لبنان را سالها در اختیار داشت و با رویکردی متفاوت از او، در پی تحدید حزبالله در فضای داخلی لبنان بود تا چراغهایی را برای موازنه در روابط با ایران و کشورهای عربی از جمله عربستان، روشن نگهدارد. گاهاً حتی این موازنه به سود چرخش به سوی ریاض نیز فهم میشد که شرحش، مجالی دیگر میطلبد. البته که اسد نیز با وجود باور به مقاومتی که نتایج عینی به بار داده بود، از این موازنه ولو با نگاهی متفاوت از گماشتگانش در لبنان، راضی به نظر میرسید. چنین رویکردی با تفاوتهایی در قبال ترکیه و PKK نیز از سوی سوریه دنبال میشد.
با وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹ میلادی، ایران و سوریه به یکدیگر نزدیک شدند و با حمله اسرائیل به لبنان در سال ۱۹۸۲ میلادی، این نزدیکی بیشتر و بیشتر شد. برای جمهوری اسلامی ایران، حمایت از جنبشهای آزادیبخش و حزباللهِ تازه شکلگرفته، اهمیت راهبردی داشت و با تاسیس حماس در فلسطین و همپیمانی آن با تهران، اهمیت سوریه بهعنوان معبری راهبردی به سوی فلسطین و لبنان، مهمتر از قبل شده بود
جولان و تضعیف یک سناریو
جولان میتواند بخشی از نگاه واقعگرایانه و موازنهای سوریه در قبال اسرائیل برای جایابی در نظم منطقهای باشد. این تلقی سلبی و تهدیدنگر از نسبت جولان و سوریه به همراه برخی ویژگیهای ایجابی و فرصتنگر، باعث میشود تا جولان برای محور مقاومت، واجد ارزش راهبردی باشد. جولان، سالها در خلال مذاکرات سوریه با طرف صهیونیستی، حامل عدمقطعیتی بود که میتوانست در صورت تحقق، خسارتهای جبرانناپذیری بر محور مقاومت وارد سازد. اما آیا اکنون نیز اینگونه است؟
واقعیت این است که تا همین چندی قبل، وقتی سناریوهای آینده سوریه بررسی میشد، رفتار نظام آینده سوریه حتی با وجود بشار اسد در خصوص جولان، محل تامل بود؛ آیا دمشق (با هر دولتی) در رویکرد خود در قبال اسرائیل، تجدیدنظر خواهد کرد؟ مقصود از تجدیدنظر، البته طیفی از مواضع است که یک سر آن، کاهش تنش با این رژیم و سر دیگر آن، به رسمیت شناختن آن است. به هر حال وقتی سوریه در عمل، رویکرد نظامی برای آزادسازی جولان را کنار بگذارد و از سوی دیگر، با مشکلات عدیدهای روبرو باشد که در سطحی، بقای آن و در سطح دیگر، کیفیت حکمرانیاش را تحت تاثیر قرار میدهد، حتما برخی از سناریوهای محتمل، دربردارندهی یکی از نقاط طیف مذکور خواهد بود، همانقدر که برخی از سناریوها دیگر، در تضاد و تقابل میان سوریه و اسرائیل سامان مییابند.
اسد با مهرهی جولان بازی کرد. از یکسو اجازهی کوچکترین کنش نظامی برای آزادسازی جولان را به کسی نداد و از سوی دیگر، در چارچوب مذاکره بر سر بازپسگیری جولان/ بهرسمیت شناختن اسرائیل بارها و بارها طعم مذاکره مستقیم و با واسطه با طرف صهیونیستی را چشید. تلاش برای این مذاکرات از سوی بشار اسد هم، حتی تا یکسال قبل از بحران کنونی این کشور وجود داشت
اما در این میان، رویدادی مهم باعث شد تا عدم قطعیتهای ناشی از جولان، کمرنگ شود. وقتی ایالات متحده آمریکا در نخستین روزهای سال جاری، حاکمیت جعلی رژیم صهیونیستی را بر جولان اشغالی به رسمیت شناخت، اگرچه تصمیمی خلاف قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل متحد گرفته و عملاً بخشی دیگر از سرزمینهای اسلامی و عربی را در اختیار اسرائیل قرار داد، اما برخی از سناریوهای آینده بحران سوریه را در خصوص نسبت دولت این کشور و محور مقاومت، متاثر کرد.
واقعیت این است که دولت آینده سوریه چه با بشار اسد و چه بی او، نمیتواند نسبت به این تصمیم آمریکا بیتفاوت باشد. دولت آتی حتی اگر بخواهد در چارچوب همان منش رئالیستی و موازنهگرای سوریه، راه مذاکره بر سر جولان را هم پیش گیرد، این بار برخلاف همهی سالهایی که به مذاکره بر سر آن پرداخت، با مانعی جدیتر روبروست؛ اسرائیل اگرچه از سال ۱۹۸۲، بر اساس مصوبه کنست، جولان را به خاک ادعایی و اشغالی خود ضمیمه ساخته است، اما این بار دولت ایالات متحده آمریکا که در تمام این سالها مخالف این مصوبه بود یا در قبال آن سکوت میکرد، حالا حامی اسرائیل شده و حاکمیت این رژیم بر جولان را به رسمیت شناخته است. این تصمیم ترامپ باعث میشود تا اسرائیل دیگر مانند گذشته، پای میز مذاکره نیاید و دمشق هم با درک این مساله، قطعاً به میزی که طرف دومی ندارد، راغب نخواهد بود.
واقعیت این است که دولت آینده سوریه چه با بشار اسد و چه بی او، نمیتواند نسبت به این تصمیم آمریکا بیتفاوت باشد. دولت آتی حتی اگر بخواهد در چارچوب همان منش رئالیستی و موازنهگرای سوریه، راه مذاکره بر سر جولان را هم پیش گیرد، این بار برخلاف همهی سالهایی که به مذاکره بر سر آن پرداخت، با مانعی جدیتر روبروست
جمعبندی
تاریخ سیاست خارجی سوریه از زمانی که حافظ اسد در سال ۱۹۷۱ میلادی به قدرت رسید تا سال ۲۰۱۱ که بحرانی چند بُعدی و خانمانسوز در این کشور شکل گرفت، عمدتاً با رویکرد رئالیستی و موازنهگرا بوده است. سوریه اگرچه با وقوع انقلاب اسلامی و شکلگیری تدریجی محور مقاومت، یکی از اعضای مهم این محور بود اما کنشگری و سیاستورزی خاص خود را متناسب با رویکرد مذکور پیش گرفت. دمشق علاوه بر دغدغههای «مقاومتی»، در پی حفظ تمایز راهبردیاش با سایر کشورها در قبال اسرائیل بود تا مبادا به کشوری عادی همچون اردن و یا مصرِ پس از توافق با رژیم صهیونیستی تبدیل شود. با این وجود، سوریه سالهاست که به دلیل تغییرات در محیط پیرامونی خود و محدودیتهای راهبردی ناشی از آن، گزینه نظامی را برای آزادسازی جولان کنار گذاشته و تا سال ۲۰۱۱ که بحران شروع شد، راه مذاکره را پیش گرفته بود. با آغاز بحران، امکان شروع مجدد مذاکرات بر سر جولان که تا سال ۲۰۱۰ پیگیری میشد، از میان رفت و حالا که آمریکا از انضمام جولان به سرزمینهای اشغالی تحت حاکمیت رژیم صهیونیستی حمایت کرده است، احتمال آن در دولت آتی سوریه (چه با اسد و چه تحت شرایطی بی اسد) بسیار ضعیفتر شده است. از این منظر، تصمیم آمریکا موجب میشود تا یکی از سناریوهای تلخ و مضر برای محور مقاومت در چارچوب بحران سوریه، ضعیفتر از گذشته شود. لذا اگرچه محور مقاومت ابداً از تصمیم ترامپ استقبال نمیکند، اما از شرایطی که ایجاد شده است، باید بهرهی مناسب را ببرد.
منابع
[۱] . نک: ریموند هینه بوش و انوشیروان احتشامی، سیاست خارجی کشورهای خاورمیانه، ترجمه رحمن قهرمانپور و مرتضی مساح، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق(ع)، ۱۳۹۰.
[۲] . خردمندی و خردورزی مورد نظر در اینجا، همانی است که در چارچوب نظریههای رئالیستی و عقلانیت محاسبهگر مادی آمده است.
منبع:http://tabyincenter.ir/
اندیشکده جریان، جریانی است نواندیش از جوانانی که باور به تحول در حوزه سیاست ورزی جهانی دارند.
جمعی از جوانان تحصیلکرده در رشته های علوم سیاسی و علوم اجتماعی و ارتباطات و اقتصاد و باورمند به اصول اخلاقی شریعت رهایی بخش حضرت دوست گرد هم آمده اند تا با انگیزه های غیر انتفاعی و غیر جناحی جهت بهبود اوضاع حیات جمعی بشر به تشریک مساعی پرداخته و با رویکردی دانش بنیان، مسئله محور، زمینه نگر و آزاداندیشانه امکان ایجاد یک هویت جمعی فضیلت خواهانه و معطوف به بازاندیشی در سیاست های جهانی را فراهم آورند.