در رویدادهای چندماههی اخیر افغانستان، شاهد به تصرف درآمدن شهرها و ولسوالیهای ولایات شمالی افغانستان بهدست طالبان بودیم؛ این امر در حالی است که باید توجه داشته باشیم ولایات شمالی افغانستان مشرف به آسیای مرکزی و ترکستان چینی (مسلمانان اویغور چینی در ایالت سینکیانگ) میباشد و وجود هرگونه تهدید نظامی_امنیتی در صفحات شمالی افغانستان تاثیر مستقیمی بر اوضاع امنیتی کشورهای آسیای مرکزی و چین دارد.
آنچه که بر افغانستان و بهویژه شمال کشور در این مدت میگذرد، یادآور سقوط مزارشریف و همچنین سایر ولایات شمالی افغانستان در سالهای دهه نود میلادی توسط طالبان است، از همین روی هیچ تعجبی ندارد که کشورهای این منطقه به علاوه چین و همچنین روسیه دچار واهمه و شوک جدی امنیتی شده باشند.
با توجه به تحولات اخیر افغانستان روسیه و تاجیکستان در نزدیکی مرز افغانستان رزمایش نظامی مشترک برگزار کردند و نماینده ویژه روسیه در کابل از احداث یک پاسگاه مرزی جدید در مرز تاجیکستان با افغانستان توسط مسکو خبر داده است. همچنین در هفته گذشته سفر هیأت طالبانی به کشور چین و انجام ملاقات با مقامات آن کشور را شاهد بودیم که براساس گزارش خبرگزاری دولتی چین، وزیر امور خارجه چین در این جلسه از طالبان خواسته که با تمام سازمانهای تروریستی از جمله جنبش اسلامی ترکستان شرقی قطع ارتباط کرده و با آنها قاطعانه مبارزه کنند.
تحولات کنونی افغانستان بر جنبشهای اسلامی منطقه تأثیر میگذارد و منجر به رشد و تحرک جریانهای بنیادگرای اسلامی همچون جنبش اسلامی ازبیکستان و جنبش اسلامی ترکستان شرقی میشود. اگرچه در طول دو دهه اخیر کشورهای آسیای مرکزی بهدلیل عدم مداخلات گسترده منطقهای و فرامنطقهای، فارغ از درگیریهای مسلحانه و جنگهای داخلی بودهاند اما یک افغانستان تحت کنترل طالبان میتواند وضعیت را بهطور اساسی تغییر دهد، تجربه جنگ داخلی تاجیکستان (۱۹۹۲_ ۱۹۹۶) بهترین شاهد مثال ما بر این ادعاست.
این یک حقیقت عیان و مسلم است که پیوندهای عمیق فرهنگی-اجتماعی، سیاسی-امنیتی و اقتصادی میان افغانستان و کشورهای آسیای مرکزی وجود دارد که سرنوشت آنها را در بسیاری از موضوعات، بهخصوص بنیادگرایی اسلامی و مسائل هویتی_قومیتی و همچنین موضوع مهم دالانهان و کریدورهای انرژی که از آن به «بازی بزرگ جدید (The New Great Game) هم یاد میشود، بههم پیوند زده است.
این پیوندهای ناگسستنی مشترک در طول تاریخ وجود داشته و به یکباره بهوجود نیامده است، اما بعد از فروپاشی شوروی (۱۹۹۱م) و دستیابی کشورهای آسیای مرکزی به استقلال، بیشتر نمایان شد.
چرا که از یک سو افغانستان با سه کشور از پنج کشور آسیای مرکزی دارای مرز مشترک است (ازبیکستان، تاجیکستان و ترکمنستان) و از سوی دیگر پیوندهای تاریخی و فرهنگی، قومی و زبانی ناگسستنی میان افغانستان و این کشورها وجود دارد. نکتهی مهمتر اینکه تحولات معاصر افغانستان همچون اشغال افغانستان توسط شوروی و شکلگیری جهاد اسلامی در مقابل آن، سقوط دولت کمونیستی کابل، ظهور طالبان و حوادث تروریستی یازده سپتامبر و… تأثیرات نافذ و مستقیمی بر روند تحولات کشورهای آسیای مرکزی داشته است.
از همین روی احمد رشید، روزنامهنگار پاکستانی که پژوهشهای بسیاری در این زمینه انجام داده است، در کتاب «جهاد؛ ظهور اسلام پیکارجو در آسیای میانه» به صراحت میگوید بحران در افغانستان، تنها و مهمترین عامل خارجی بیثباتی فزاینده در آسیای مرکزی است. (رشید، ۱۳۸۷: ۲۵۹)
احمد رشید، مناسبات و پیوندهای ناگسستنی میان آسیای مرکزی و افغانستان را چنین توضیح میدهد؛ افغانستان از دیرباز مناسبات تاریخی و فرهنگی با آسیای مرکزی داشته است این دو منطقه در فراز و نشیب قرون متمادی در قلمرو امپراتوریهای مختلف در هم تافتهاند. اقوام شمال افغانستان از تبار ازبیکها، تاجیکها و ترکمنهای آسیای مرکزی میباشند. رشتههای قومی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی میان افغانستان و آسیای مرکزی به همین لحاظ عمیقا استوار است، و نمیشود ارتباطات [و پیوندهای ناگسستنی میان افغانستان و آسیای مرکزی] امروز تحریف تاریخ تعبیر شود بلکه استمرار فرایندی تاریخی است که حاکمیت هفتاد ساله اتحاد شوروی وقفه کوتاهی در آن بهوجود آورد. (رشید، ۱۳۸۷: ۲۶۰)
علاوه بر موضوع مواد مخدر و کشت خشخاش، محصور در خشکی بودن کشورهای آسیای مرکزی از ابعاد دیگر پیوندهای امنیتی_اقتصادی افغانستان با کشورهای همسایه شمالی آسیای مرکزی است.
دکتر حمید احمدی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران معتقد است چنانچه رویدادهای منطقه، بهویژه دگرگونیهای سیاسی_اجتماعی افغانستان در سالهای پایانی دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰ نبود، بسیاری از دگرگونی های بعدی در عرصه اسلامگرایی (اسلام سیاسی) عربی روی نمیداد. به عبارت دیگر، درست است که افغانستان، آسیای میانه (مرکزی) و پاکستان تا حدی تحت تأثیر اندیشهها و فعالیتهای اسلامگرای عربی قرار داشتهاند، اما این تأثیرپذیری یکجانبه نبود و دگرگونیهای [این] منطقه به نوبه خود باعث دگرگونیهای برجستهای در عرصه اسلامگرایی عربی شده است. (احمدی؛ ۱۳۹۳: ۱۷۰)
برای نمونه، چنانچه رویدادهای افغانستان یعنی کودتای کمونیستی ۱۹۷۸ (۱۳۵۷) و دگرگونی های بعدی کشمکش بر سر قدرت میان جریانهای چپ مارکسیستی افغانستان و سرانجام مداخله اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۷۹ روی نمیداد، زمینهی امنی برای گروههای رادیکال اسلامگرای عربی فراهم نمیشد. آغاز فعالیتهای اسلامی افغانستان علیه سربازان شوروی در این کشور بود که رادیکالهای اسلامگرای عرب همچون عبدالله العزام اردنی-فلسطینی، ایمن الظواهری مصری، و اسامه بن لادن سعودی به افغانستان کشاند و به تدریج زمینهای سازماندهی و همکاری رادیکالهای عرب و پیدایی سازمان القاعده را فراهم ساخت. (احمدی؛ ۱۳۹۳: ۱۷۰ ۱۷۱)
امریکا مارات نیز در فصل دوم کتاب «ارتش و دولت در آسیای مرکزی» درباره نقش افغانستان و جنگ شوروی در افغانستان بر کشورهای آسیای مرکزی مینویسد؛ جنگ افغانستان آثاری بر جنبشهای قومی-ملی و مذهبی-تودهای تاجیکستان و ازبیکستان داشت که پس از فروپاشی کمونیسم خودنمایی کرد. بهترین نمونه جمعه بی حاجیاف بود که پیشتر جمعه نمنگانی خوانده میشد. او پس از بازگشت از خدمت در افغانستان به یکی از مبلغان پرشور ملیگرایی اسلامی در ازبیکستان تبدیل شد. نمنگانی پس از بازگشت به نمنگان به سرعت بهعنوان رهبر محلی شهرت یافت و همراه طاهر یولداشف، «جنبش توبه» را با هدف تأسیس خلافت در دره فرغانه و ازبیکستان راهاندازی کرد. پس از سرکوب جنبش توبه به دست اسلام کریماف، نمنگانی ابتدا به تاجیکستان و سپس افغانستان گریخت. او روابطی را با رهبران مجاهدان در این کشور برقرار کرد و به یکی از فرماندهان میدانی حرکت اسلامی ازبیکستان تبدیل شد. نمنگانی در طول جنگ داخلی تاجیکستان در کنار مخالفان مذهبی جنگید. او در سالهای ۱۹۹۹ و ۲۰۰۰ نظامیانی را بهسوی مرزهای جنوبی قرقیزستان حرکت داد تا با عبور از مرز به ازبیکستان بروند. نمنگانی در سال ۲۰۰۱ در شهر قندوز افغانستان به دست نیروهای ناتو کشته شد، ولی محل پنهانشدن یولداشف هنوز نامعلوم است. (مارات؛ ۱۳۹۸: ۴۴)
در پی فروپاشی اتحاد شوروی و حاکمیت نیروهای ائتلافی ملی_اسلامی در تاجیکستان که با مخالفت نظامی کمونیستها مواجه شد، روابط مجاهدین افغان و برادران تاجیک آنها گسترش یافت. بیثباتی سیاسی و نظامی در سالهای پس از فروپاشی از هر دو جمهوری به یکدیگر انتقال یافت. در دوران جنگ داخلی در تاجیکستان و سپس در دوران برقراری حاکمیت طالبان در افغانستان هر دو کشور از تحولات داخلی یکدیگر تأثیرات عمیقی را پذیرا شدند و با حاکمیت طالبان در افغانستان، اسلامگرایی (اسلام سیاسی) به تهدیدی جدی برای امنیت آسیای مرکزی تبدیل شد. (کولایی؛ ۱۳۸۸: ۱۳۴)
افغانستان بهعنوان پل ارتباطی آسیای مرکزی برای دسترسی پاکستان به این منطقه دارای اهمیت بسیار بوده است. جمهوریهای این منطقه که فاقد دسترسی به آبهای آزاد جهان هستند، پس از فروپاشی شوروی در پی یافتن مسیرهای مناسب برای اتصال به بازارهای جهانی برآمدهاند. حضور میلیونی ازبیکها در افغانستان به نوبه خود اهمیت روابط با ازبیکستان را برجستهتر ساخته است. مارشال عبدالرشید دوستم از فرماندهان نظامی برجسته شمال افغانستان که حدود یک صد هزار نیروی نظامی در اختیار داشت، در تحولات سیاسی_نظامی افغانستان همواره اثرگذار بود.
دوستم ضمن ایجاد رابطه نزدیک با دولت ازبیکستان از حکومت غیرمذهبی و فدرالیسم در افغانستان حمایت میکرد. او در جریان جنگ داخلی تاجیکستان، مهاجران ازبیک را که از قورقان تپه به افغانستان رفته بود، مورد حمایت قرار داد. (کولایی؛ ۱۳۸۸: ۱۳۶)
احمدشاه مسعود وزیر دفاع دولت ربانی نیز از تاجیکهای دره پنجشیر بود. او درباره اتحاد احتمالی تاجیکهای افغانستان با تاجیکستان در جریان جنگ داخلی تاجیکستان اعلامیه داده بود. البته صدور این اعلامیه میتوانست اهرمی برای افزایش فشار بر دولت دوشنبه باشد. (کولایی؛ ۱۳۸۸: ۱۳۷)
ازبیکستان نیز حمایت موثر از مارشال دوستم را مورد توجه قرار داد. ازبیکستان که نگران از انتقال امواج اسلامگرایی و بیثباتی سیاسی در تاجیکستان به قلمرو خود بود، تلاش وسیعی را برای پایاندادن به منازعه و جنگ داخلی تاجیکستان در شرایط پس از فروپاشی شوروی آغاز کرد و برای حفظ موقعیت برتر منطقهای خود میکوشید. و با گسترش جنگ داخلی در تاجیکستان هزاران تاجیک از نیروهای ملیگرا و اسلامی به افغانستان پناه برده بودند. (کولایی؛ ۱۳۸۸؛ ۱۳۹ و ۱۴۴)
از زمان تشکیل افغانستان نوین (۱۷۴۷م) همواره پشتونها بیشتر جمعیت آن را تشکیل میدادند. طی سالهای جنگ با شوروی بسیاری از آنان به پاکستان مهاجرت کردند. همانگونه که در طول جنگ داخلی در تاجیکستان عده زیادی از تاجیکها و ازبیکها به افغانستان گریختند. این تحولات روابط افغانستان با همسایگانش را دچار دشواری ساخت. افغانستان بیش از تاجیکستان دارای سکنه تاجیک است، درحالیکه در پاکستان نیز بیش از افغانستان پشتونها ساکن هستند. این ویژگیها امکان انتقال سریع بیثباتی در منطقه را فراهم آورده است. این روند بعد از روی کار آمدن طالبان در افغانستان شدت و حدت بیشتری داشت.
با توجه به آنچه گفته شد مشخص میشود که چرا در حال حاضر کشورهای آسیای مرکزی بیش از سایرین نسبت به تحولات اخیر افغانستان و جدال میان جمهوریت و امارت در این کشور، واکنش نشان میدهند و دچار تب و تاب شدهاند، زیرا هر آنچه در افغانستان میگذرد اولین آثار و پیامدهایش، پیش از همه بر کشورهای آسیای مرکزی قابل مشاهده است.
منابع:
منبع:http://iras.ir
اندیشکده جریان، جریانی است نواندیش از جوانانی که باور به تحول در حوزه سیاست ورزی جهانی دارند.
جمعی از جوانان تحصیلکرده در رشته های علوم سیاسی و علوم اجتماعی و ارتباطات و اقتصاد و باورمند به اصول اخلاقی شریعت رهایی بخش حضرت دوست گرد هم آمده اند تا با انگیزه های غیر انتفاعی و غیر جناحی جهت بهبود اوضاع حیات جمعی بشر به تشریک مساعی پرداخته و با رویکردی دانش بنیان، مسئله محور، زمینه نگر و آزاداندیشانه امکان ایجاد یک هویت جمعی فضیلت خواهانه و معطوف به بازاندیشی در سیاست های جهانی را فراهم آورند.