چین در سودای سلطه بر خاورمیانه نیست

در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
طی سال های گذشته شاهد یک پارادایم شیفت در سیاست خارجی ایالات متحده بوده‌ایم. خاورمیانه دیگر اولویت اصلی کاخ سفید نیست و آمریکا به میزان قابل توجهی تعداد نیروهای رزمی آمریکایی در عراق را کاهش داده و جو بایدن متعهد شده که تنها بر اهداف محدودی در منطقه تمرکز کند. 

 با ادامه این روند، تحلیلگران، ستون نویسان و البته دسته ای از رهبران سیاسی منتخب هشدار می ٔهند که چین آماده است تا جایگزین ایالات متحده در بخشی از جهان شود که برای مدت‌ها واشنگتن نقش برتر را در آن ایفا می‌کرده است. این در حالی است که ایالات متحده، چه در خاورمیانه و چه در دیگر نقاط جهان، با قدرت نظامی، نفوذ اقتصادی و ایدئولوژی چین در تقابل است تا نگذارد پکن به عنوان جایگزین واشنگتن در قبای ابرقدرت نخست جهان گردن‌افرازی کند.

در شرایطی که ایالات متحده در حال عقب نشینی از خاورمیانه است، برخی تحلیلگران سیاست خارجی آمریکا باور دارند که این منطقه از آن دست مناطقی خواهد بود که به اصطلاح بازی بزرگ قدرت‌ها میان واشنگتن و پکن در آن جریان می‌یابد. این تحلیلگران از سرمایه گذاری عظیم چین در این منطقه، معاملات تجاری دوجانبه با قدرت های منطقه ای، پایگاه نظامی این کشور در جیبوتی و روابط تنگاتنگ با ایران به عنوان شواهدی از تهدیدهای جدید و خطرناک برای امنیت ایالات متحده یاد می کنند. در همین راستا، مایکل دوران و پیتر راف استدلال کرده اند که «پیشروی متهورانه چین» برای نفوذ در منطقه می تواند به تهدید بزرگتری چون از دست رفتنِ جایگاه ایالات متحده در نظام بین الملل بیانجامد.با این حال، چنین ادعاهایی بر مبانی غیرقابل اتکایی استوار شده است. تصورات آمریکایی از نقش چین در خاورمیانه تا حد زیادی از طریق تجربه خود واشنگتن -که با اتحادهای نظامی و مداخله‌های مسلحانه تعریف شده- شکل گرفته تا بر مبنای رفتار واقعی چین. در واقع، حضور فزاینده پکن بیشتر مرتبط با نگرانی‌های اقتصادی و سیاست داخلی است تا تمایل به ایجاد هژمونی امنیتی. وابستگی این کشور به سوخت‌های فسیلی، همراه با دغدغه نسبی درباره واکنش های منطقه غالباً مسلمان در قبال رفتار [چین] با مسلمانان اویغور، باعث گسترش حضور پکن می شود.

هنوز استراتژی چین قطعی نشده و یک فاجعه اقتصادی جهانی و یا یک فروپاشی ژئوپلیتیک می تواند حزب کمونیست چین را مجبور به تجدیدنظر در رویکرد فعلی خود کند. با این حال پکن طی دو دهه گذشته روابط خود را با کشورهایی که درگیر نزاع های داخلی و خارجی بوده اند -از جمله افغانستان ، میانمار و سودان- حفظ کرده و احتمالاً به تحمل و سکوت در قبال خشونت و بی ثباتی در خاورمیانه ادامه خواهد داد. همچنین ممکن است که چین به قدرت غالب آمریکا در منطقه خاتمه دهد، اما رخ دادن چنین اتفاقی، بیش از آن که بر مبنای هرگونه طرح استراتژیک بزرگ از طرف پکن باشد، با خروج آهسته و پیوسته واشنگتن از خاورمیانه مرتبط خواهد بود.

طی دو دهه گذشته، پکن زمان و منابع قابل توجهی را صرف ایجاد روابط دیپلماتیک و تجاری با تمامی بازیگران اصلی خاورمیانه کرده است. اندک کشورهای دیگری از این قابلیت برخوردارند که همزمان روابط خوبی با ایران، اسرائیل، عربستان سعودی و کشورهای حوزه خلیج فارس داشته باشند و این متوازن سازی بخش مهمی از استراتژی منطقه ای پکن را تشکیل می دهد. هنگامی که در ژانویه 2016 شی جین پینگ برای اولین بار در مقام رئیس جمهور راهی منطقه شد، ابتدا در عربستان سعودی توقف کرد و در آنجا قرارداد همکاری جامع استراتژیک بین پکن و ریاض را امضا کرد. سپس مستقیماً به تهران پرواز کرد و قرارداد استراتژیک  را با ایران منعقد کرد. سفر وانگ یی، وزیر امور خارجه چین به منطقه در ماه مارس سال جاری –در حالی که دائما نطق قدیمی سیاست خارجی چین در مورد پروژه های برد-برد، احترام متقابل و گفتگو در خاورمیانه را تکرار می کرد- نشانه تداوم رویکرد «رفاقت با همه» است که به خوبی به شعار کارآمد پکن تبدیل شده است.چنین رفتارهایی بسیاری را در آمریکا به این نتیجه رسانده که چین دارای بلندپروازی های منطقه ای بزرگ است. از نظر آنها، موقعیت منحصر به فرد خاورمیانه به عنوان قطب لجستیک، تامین کننده سوخت و پاشنه آشیل احتمالی اقتصاد جهانی، این منطقه را در راستای هدف پکن برای بازسازی نظم جهانی با محوریت چین، به منطقه‌ای حائز اهمیت و اولویت برجسته تبدیل می کند. 

چین در سالهای اخیر به روشنی سیاست خارجی تهاجمی خود را دنبال کرده است. به دنبال بحران مالی جهانی 2008 و به قدرت رسیدن شی در سال 2012 ، رهبری چین به آرامی از نظریه دنگ شیائوپینگ، رهبر برجسته سابق، فاصله گرفت که اعتقاد داشت این کشور باید «قابلیت های خود را پنهان کرده و زمان را پشت سر بگذارد» (سعی کن خود را بی‌عرضه نشان بدهی). در حال حاضر چین در شرق آسیا و فراتر از آن قدرت‌نمایی می کند: نادیده گرفتن حکم دیوان بین المللی در مورد ادعاهایش در دریای چین جنوبی، نقض پروتکل های مربوط به پروازهای بلندمدت در تنگه تایوان، وضع تعرفه بر استرالیا و کره جنوبی در پاسخ به تحقیقات کانبرا در مورد منشأ ویروس کرونا و استقرار سیستم ضدموشکی پیشرفته در سئول و قلدری در برابر سازمان های بین المللی چون سازمان ملل متحد در موضوعات مختلف از شیوع ویروس کرونا گرفته تا نگرانی های مربوط به حقوق بشر.اما این اشتباه است که فرضیه هایی درباره رویکرد پکن در خاورمیانه را بر اساس رفتار قاطعانه اش در شرق آسیا و جاهای دیگر بنا کنیم. اگرچه ممکن است رهبران چین در بسیاری از حوزه ها به دنبال پیشی گرفتن از ایالات متحده باشند، اما شواهد کمی وجود دارد که چنین تلاش‌هایی را در خاورمیانه بطور گسترده در جریان باشد. با توجه به نتایج تلخ حضور نظامیان در افغانستان، عراق و سایر نقاط، نخبگان سیاسی چین از مدت ها پیش به این نتیجه رسیده اند که سیاست های منطقه ای واشنگتن از عظمت آن کاسته، نفوذ جهانی اش را کاهش داده و آن را در مسیر سقوط نسبی قرار داده است. پکن تمایلی به پیروی از این روش شکست‌خورده ندارد.

ایالات متحده و جمهوری خلق چین به وضوح منافع متفاوتی در خاورمیانه دارند، اما از این واقعیت نمی‌توان نتیجه‌گیری کرد که پکن می خواهد جانشین واشنگتن در منطقه شود؛ شواهد موجود چنین نتیجه ای را تایید نمی کند.آنچه آمریکایی ها درباره نقش چین در خاورمیانه متصورند، اغلب بر مبنای هم‌نشانی تجربه خود آمریکا در منطقه ذیل اتحادهای نظامی و مداخله‌های امنیتی شکل گرفته است و نه بر اساس تحلیل درست از رفتار واقعی، اهداف و اولویت‌های بالقوه چین. پکن به دنبال سیطره بر خاورمیانه و ایفای نقش مشابه آنچه آمریکا برای سال‌ها ایفا کرد، نخواهد بود. اگرچه ممکن است نحوه خروج آمریکا از خاورمیانه، پکن را به سوی چنین موقعیتی سوق دهد، اما چینی‌ها نه از دریچه امنیتی به خاورمیانه می‌نگرند و نه تمایلی به پیروی از مسیری که آمریکا امروز شکست خورده از آن برمی‌گردد، خواهند داشت. در واقع، حضور فزاینده پکن بیشتر مرتبط با نگرانی های اقتصادی و سیاست داخلی است تا تمایل به هژمونی. پکن مدت‌هاست که زمان و منابع قابل توجهی را صرفِ ایجاد روابط دیپلماتیک و تجاری با تمامی بازیگران اصلی خاورمیانه و تداوم رویکرد «با همه رفیق» به عنوان شعار کارآمد پکن کرده است.

دلیل واقعی حضور چین در خاورمیانه، توسعه سریع اقتصادی این کشور است. بین سال‌های 1990 تا 2009، واردات نفت چین از خاورمیانه 10 برابر شده و تنها در سال‌های 2019-2020 کشورهای حاشیه خلیج فارس حدود 40 درصد از واردات نفت چین را تأمین می‌کردند که عربستان سعودی به تنهایی تامین کننده 16 درصد از آن بود. عراق، جایی که ایالات متحده میلیاردها دلار برای تغییر رژیم در آن هزینه کرده، در بین پنج تامین کننده اصلی نفت چین قرار دارد. ایران رتبه هشتم را دارد. پکن به وضوح منابع انرژی منطقه را در راستای توسعه پایدار و گسترش نفوذ جهانی چین بسیار مهم می داند.

روابط اقتصادی چین با خاورمیانه محدود به انرژی نیست. این کشور همچنین روابط خود را از طریق ابتکار کمربند و جاده (BRI) گسترش می دهد. تا حد زیادی به لطف ابتکار کمربند و جاده، چین اکنون بزرگترین سرمایه گذار منطقه و بزرگترین شریک تجاری یازده کشور خاورمیانه است. این کشور ساخت بنادر و پارک های صنعتی در مصر، عمان، عربستان سعودی، امارات متحده عربی و جیبوتی (جایی که پکن تنها پایگاه نظامی خود در خارج از کشور را مستقر کرده) را تأمین مالی کرده است. این تأسیسات در امتداد نقاط حیاتی قرار دارد که منطقه را به بقیه جهان متصل می کند: خلیج فارس، دریای عمان، دریای سرخ، تنگه باب المندب و کانال سوئز. موفقیت ابتکار کمربند و جاده بستگی به باز نگه داشتن این شریان ها دارد. تنها کافی است به مسدود شدن کانال سوئز در مارس 2021 توسط کشتی باربری اِوِرگیوِن و تاثیرات دامنه‌دار اقتصادی بعدی آن توجه کرد تا بفهمیم چرا رهبران چین برای خاورمیانه و آبراه های آن اهمیت ویژه‌ای قائل اند.

الزامات اقتصادی چین در خاورمیانه، به همراه دیپلماسی مورد نیاز برای حفظ آن، توضیح دهنده بسیاری از اقدامات اخیر این کشور در منطقه است. به عنوان مثال ، در اوایل سال 2021 ، پکن یک قرارداد «همکاری استراتژیک» را با تهران منعقد کرد. این توافق 25 ساله [که ادعا شده] شامل وعده 400 میلیارد دلار سرمایه گذاری چینی در ازای فروش نفت و افزایش همکاری‌های امنیتی است، باعث نگرانی واشنگتن شد. برای بسیاری این اقدام اینگونه تفسیر می‌شد که چین سعی می کند تحریم‌های آمریکا را نادیده بگیرد تا تهران بدون نیاز به مصالحه با آمریکا، احتیاجات اقتصادی أن را تأمین کند.اما در واقع قرارداد ایران و چین منعکس کننده منافع اقتصادی و دیپلماتیک قابل توجه چین در ارتباط با ایران بود. با توجه به جایگاه ایران به عنوان یکی از تامین کنندگان اصلی نفت، پکن احتمالاً قصد دارد از [احتمال] بی‌ثباتی در ایران تحت فشار اقتصادی و دیپلماتیک آمریکا جلوگیری کند. رهبران چین همچنین مایل به حفظ موقعیت ایران در منطقه هستند تا به نوعی حواس ایالات متحده را به سمت تحولات خلیج فارس و نواحی خارج از شرق آسیا منحرف کند. اگرچه ممکن است پکن با فعالیت نیروهای متحد ایران در سوریه و حواشی خلیج فارس کنار نیاید، اما مقامات چین این گونه مسائل را زمینه‌ساز تغییر مناسبات مهمتر خود با تهران نمی دانند. به همین ترتیب، پکن درباره حوادث مربوط به سال‌های 2009 و 2019 در داخل این کشور موضع خاصی بروز نداد و حساسیتی ایجاد نکرد و حتی گزارش‌هایی وجود دارد که با فناوری چینی به دولت ایران کمک کرد.اما سیاست های چین هم به طور مستقیم مربوط به نفت نمی شود. در هر صورت، چین به طور موفقیت‌آمیزی ترکیبی از دیپلماسی، سرمایه گذاری های جدید و تنوع بازار را در جهت تامین تقاضای داخلی فزاینده خود نسبت به سوخت های فسیلی به کار برده است. نفت خام ایالات متحده، گاز طبیعی استرالیا و استخراج زغال سنگ در داخل همگی به عنوان مکمل سوخت وارداتی چین از خاورمیانه نقش رو به رشدی دارند. سرمایه گذاری در انرژی های تجدیدپذیر نیز قطعا بخشی از وابستگی کشور به هیدروکربن ها را جبران خواهد کرد.نکته دیگر اینکه چین خاورمیانه را صرفا به عنوان یک منبع انرژی نمی‌بیند، بلکه به روابط خود در آنجا به عنوان تضمینی در برابر تهدید داخلی خاص خود نیز می‌نگرد: جنبش تجزیه طلب در منطقه خودمختار سین‌‌کیانگ با جمعبت اکثریت مسلمان اویغور که پکن پس از حملات تروریستی یازده سپتامبر 2001 در ایالات متحده، سرکوب سبعانه‌ای را علیه این قوم آغاز کرد و پس از حملات گسترده جدایی طلبان اویغور در چین و کشورهای همجوار -در سال‌های 2014 و 2015- حکومت چین این کارزار سرکوبگرانه را تشدید کرد. دولت بایدن (همانند دولت ترامپ) اعلام کرده‌است سرکوب شدید پکن علیه اویغورها -از جمله حبس خودسرانه، عقیم سازی اجباری، تجاوز، شکنجه، کار اجباری و محدودیت های شدید علیه آزادی های مذهبی- جنایت علیه بشریت و نسل کشی محسوب می شود.رهبران چین مدتهاست امیدوارند که با ایجاد روابط نزدیکتر با دولت‌های خاورمیانه و آسیای میانه بتوانند مانع از حمایت خارجی از جدایی طلبان اویغور شده و شبکه های اسلامی فرامرزی را نیز از میان بردارند. به نظر می رسد علیرغم بی اعتنایی واشنگتن، توسعه طلبی پکن در خاورمیانه موثر واقع شده و از طریق دیپلماسی روش‌مند، خرید نفت و سرمایه گذاری‌های عظیم، چین با موفقیت توانست دولت‌ها و سازمان‌های مذهبی در کشورهای با جمعیت اکثراً مسلمان را از ارائه حمایت‌های پولی و تبلیغی به جامعه مسلمانان اویغور منصرف کند. برخی از این کشورها علاوه بر نادیده گرفتن جنایت، حتی با دولت چین علیه فعالان اویغور همکاری کرده اند. عربستان سعودی، ترکیه و امارات متحده عربی همگی به درخواست پکن اویغورها را هدف گرفته و ظاهراً اخراج کرده اند.

این واقعیت که سیاست های چین در خاورمیانه بیشتر با انگیزه ملاحظات اقتصادی و سیاست داخلی شکل گرفته بدان معنا نیست که واشنگتن نباید از بابت رفتار چین در منطقه نگران باشد. رهبری چین همچنان متعهد به نوسازی نظامی و تمهید پلتفرم‌های  است که می تواند خاورمیانه را تحت تأثیر قرار دهد. به عنوان مثال، مشارکت چینی ها در نیروی مبارزه با دزدان دریایی در خلیج عدن، می تواند به عنوان تعهدی برای همکاری بین المللی خوانده شود، اما این تجربه همچنین به آماده سازی نیروی دریایی چین در آینده برای مأموریت های دور از خط ساحلی چین نیز کمک می کند.

واضح است که پکن از اقدام نظامی بیزار نیست. جمهوری خلق چین از بدو تاسیس در سال 1949، تقریباً با تمام همسایگان خود درگیری های مسلحانه داشته، از جنگ کره در 1950 گرفته تا درگیری های مرزی اخیر با هند. تهدید ناشی از استقرار ادوات نظامی چین در دریای جنوبی و شرقی چین و تنگه تایوان همچنان نگران کننده است، به همان میزان که تلاش های پکن برای تضعیف هنجارها و نهادهای جهانی مایه نگرانی است.

با این وجود، دلیل چندانی وجود ندارد که معتقد باشیم رهبران چین سناریویی مشابه آنچه یکبار آمریکایی ها نوشته و اجرایی کرده اند، را پیگیری کنند. ردپای امنیتی چنددهه ای واشنگتن در سراسر منطقه برای پکن جذابیت چندانی ندارد. اتخاذچنین رویکرد صریحی می تواند دستاوردهای اقتصادی و دیپلماتیک چین را که با دقت شکل گرفته‌اند، به باد دهد.

ایالات متحده و جمهوری خلق چین به وضوح منافع متفاوتی در خاورمیانه دارند، اما از این واقعیت نمی‌توان نتیجه‌گیری کرد که پکن می خواهد جانشین واشنگتن در منطقه شود؛ شواهد موجود چنین نتیجه ای را تایید نمی کند.آنچه آمریکایی ها درباره نقش چین در خاورمیانه متصورند، اغلب بر مبنای هم‌نشانی تجربه خود آمریکا در منطقه که از طریق اتحادهای نظامی و مداخله‌های امنیتی بوده، شکل می‌گیرد و نه بر اساس تحلیل درست از رفتار واقعی، اهداف و اولویت‌های بالقوه چین. بدیهی است که رهبری چین بدون توجه به خواسته های واشنگتن اهداف خود را پیگیری خواهد کرد، اما بسیار بعید است که چینی ها به دنبال درگیری باشند و ترجیح می دهند روابط خود را با طیف وسیعی از کشورهای منطقه گسترش دهند تا از دسترسی به نفت و بازارها اطمینان حاصل شود. برای آن ها نتیجه این خواهد بود که در شرایطی که قدرت های منطقه‌ای سعی می‌کنند مجبور به انتخاب بین واشنگتن و پکن نشوند، چین با ایالات متحده بر سر نفوذ به رقابت می‌پردازد. تا آنجا که رهبران خاورمیانه وابسته به واشنگتن باشند، ایالات متحده برتری اش را در این رقابت حفظ خواهد کرد. اما اگر کاهش قدرت آمریکا چیزی شبیه به خروج آمریکا از منطقه باشد، این رهبران ممکن است شروع به فاصله‌گیری از آمریکا کنند -و در این صورت ممکن است چین با وجود این که قصد و طرح از پیش مشخصی برای انجام این کار نداشته ، به قدرت مسلط در خاورمیانه تبدیل شود.

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *