علیرغم تمایل اولیه غرب برای مداخله حداقلی در جنگ اوکراین، افزایش جریان کمکها به اوکراین با هدف اعمال شکست بر روسیه باعث تغییر در معادلات جنگ شده است. تاتیانا استانوایا، تحلیلگر مسائل بینالملل و محقق غیرمقیم در بنیاد کارنگی برای صلح بینالمللی با انتشار یادداشتی برای نشریه فارن پالیسی با عنوان «آنچه غرب (هنوز) در مورد پوتین اشتباه میکند؟» با برشمردن خطاهای متداول در غرب نسبت به ذهنیت ولادیمیر پوتین استدلال کرده که با تداوم این وضعیت باید انتظار داشت جنگ در اوکراین برای سالها ادامه خواهد داشت.
پوتین جنگ را چگونه میبیند؟
یکی از دلایلی که درک مقاصد روسیه بسیار دشوار است -و مخاطرات جنگ اوکراین را افزایش میدهد- تفاوت قابل توجه بین درکِ ناظران خارجی از وقایع و نگاه کرملین به آن است. چیزهایی که برای برخی بدیهی به نظر میآید -مانند ناتوانی روسیه در دستیابی به یک پیروزی نظامی- در مسکو کاملاً متفاوت تلقی میشوند. واقعیت این است که بیشتر بحثهای امروز درباره چگونگی کمک به پیروزی اوکراین در میدان نبرد، وادار کردن کییف به امتیاز دادن و یا کمک به ولادیمیر پوتین برای حفظ آبرو، شباهت چندانی با واقعیت ندارد.
در اینجا پنج فرض رایج در مورد اینکه پوتین این جنگ را چگونه میبیند، به چالش کشیده میشود. غرب اگر بخواهد در رویکرد خود موثرتر باشد و خطرات تشدید تنش را کاهش دهد، باید جور دیگری به وضعیت نگاه کند.
فرض اول: پوتین میداند که در حال شکست خوردن است
این قضیه از این ایده اشتباه ناشی میشود که هدف اصلی روسیه به دست گرفتن کنترل بخشهای وسیعی از اوکراین است – و بنابراین، وقتی ارتش روسیه عملکرد بدی دارد، پیشروی نمیکند یا حتی عقبنشینی میکند، این به شکست منجر میشود.
با این حال، اهداف اصلی پوتین در این جنگ هرگز به دست آوردن قطعاتی از این سرزمین نبوده است. در عوض، او میخواهد اوکراین را به بهانه پروژهی به اصطلاح خودش «ضد روسیه» نابود کند و غرب را از استفاده از خاک اوکراین به عنوان پل ارتباطی برای فعالیتهای ژئوپلیتیکی علیه روسیه باز دارد. در نتیجه روسیه هرگز خود را شکست خورده نمیبیند. اوکراین به ناتو نمیپیوندد و نمیتواند به صورت مسالمتآمیز به حیات خود ادامه دهد مگر آنکه خواستههای روسیه را در نظر بگیرد از جمله در مورد «روسیسازی« (یا به زبان پروپاگاندای روسی «نازیزدایی») و «ناتو زدایی» (ویا «غیر نظامیسازی» در اصطلاحات تبلیغاتی روسی)- به معنای توقف هرگونه همکاری نظامی با ناتو.
برای دنبال کردن این اهداف، روسیه باید حضور نظامی خود را در خاک اوکراین حفظ کند و به زیرساختهای اوکراین حمله کند. نیازی به دستاوردهای بزرگ ارضی و تصرف کییف نیست (حتی اگر در ابتدا او خوابش را دیده بود). حتی الحاق مناطق لوهانسک و دونتسک، که مسکو آن را فقط موضوع زمان میداند، یک هدف کمکی و محلی برای وادار کردن اوکراین به پرداخت هزینههای انتخابهای ژئوپلیتیکی نادرست و طرفدار غربش در دو دهه گذشته است. از نظر پوتین، او در این جنگ بازنده نیست. در واقع، او احتمالاً معتقد است که در حال برنده شدن است – و خوشحال است که منتظر بماند تا اوکراین بپذیرد که روسیه برای همیشه اینجاست.
فرض دوم: غرب باید راهی برای کمک به پوتین بیابد تا چهره خود را حفظ کند و بدین ترتیب خطر تشدید بیشتر تنش -احتمالاً هستهای- را کاهش دهد.
وضعیتی را تصور کنید که اوکراین بیشتر خواستههای روسیه را میپذیرد: کریمه را به عنوان بخشی از روسیه و استقلال دونباس را به رسمیت می شناسد، متعهد به ارتشی کوچک می شود و قول میدهد هرگز به ناتو نپیوندد. آیا این به درگیری پایان میدهد؟
پاسخ مثبت برخی به این پرسش، نادرست است. روسیه ممکن است درگیر نبرد با اوکراین باشد، اما از نظر ژئوپلیتیکی، خود را در حال جنگ علیه غرب در خاک اوکراین میداند. در کرملین، اوکراین به عنوان یک سلاح ضدروسی در دست غرب تلقی میشود -و نابودی آن به طور خودکار به پیروزی روسیه در این بازی ژئوپلیتیک ضدغربی منجر نمیشود. برای پوتین، این جنگ بین روسیه و اوکراین نیست -و رهبری اوکراین یک بازیگر مستقل نیست، بلکه یک ابزار غربی است که باید سر جایش نشانده شود.
بنابراین، هر امتیازی که اوکراین بتواند بدهد (صرفنظر از اینکه چقدر از نظر سیاسی واقعبینانه باشد)، باز پوتین به تشدید جنگ ادامه میدهد تا زمانی که غرب رویکرد خود را نسبت به به اصطلاح مشکل روسیه تغییر دهد و اعتراف کند که -همانطور که پوتین آن را میبیند – ریشههای تجاوز روسیه نتیجه نادیده گرفتن نگرانیهای ژئوپلیتیک روسیه توسط واشنگتن برای 30 سال است. برای مدتی طولانی، این هدف واقعی پوتین بوده و بدون تغییر باقی مانده است. درخواستهای غیرواقعبینانه روسیه که توسط کی یف رد شدهاند راهی برای کرملین برای افزایش ریسک در رویارویی روسیه و غرب است و توانایی غرب برای متحد و پایدار ماندن آنها را آزمایش میکند.
غرب امروز از دریچه نادرستی به مشکل نگاه میکند: در تلاش برای توقف جنگ روسیه، بر بهانههای مصنوعی مسکو برای تهاجم این کشور به اوکراین تمرکز میکند و و وسواس پوتین در مورد تهدید به اصطلاح غربی و همچنین آمادگی او برای استفاده از تشدید تنش برای وادار کردن غرب به گفتوگو با شرایط روسیه را نادیده میگیرد. اوکراین فقط یک گروگان است.
فرض سوم: پوتین نه تنها از نظر نظامی، بلکه در داخل کشور نیز در حال شکست خوردن است و وضعیت سیاسی روسیه به گونهای است که پوتین به زودی با کودتا روبرو خواهد شد.
حداقل در حال حاضر ماجرا درست برعکس این است. نخبگان روسیه چنان نگران چگونگی تضمین ثبات سیاسی و برخورد با اعتراضات شدهاند که به عنوان تنها رهبر قادر به تحکیم نظام سیاسی و جلوگیری از بینظمی به گِردِ پوتین متحد شدهاند.
نخبگان از نظر سیاسی ناتوان، ترسیده و آسیبپذیرند – از جمله کسانی که در رسانههای غربی به عنوان جنگطلبان و شاهینها معرفی میشوند. امروز انجام یک حرکت علیه پوتین مساوی با خودکشی است، مگر اینکه پوتین توانایی(جسمی یا ذهنی) خود را برای حکومت کردن از دست بدهد.
علیرغم اختلافات و شکافهای جدید در میان آنها و نارضایتی از سیاستهای پوتین، رژیم همچنان پابرجاست. تهدید اصلی علیه پوتین، خود پوتین است. اگرچه زمان ممکن است علیه او باشد، اما بیداری نخبگان فرآیندی است که بسیار بیشتر از انتظار بسیاری از مردم طول میکشد. این بستگی به این دارد که پوتین چقدر در دولت روزمره حضور داشته باشد.
فرض چهارم: پوتین از اعتراضات ضد جنگ میترسد
حقیقت این است که پوتین بیشتر از اعتراضات طرفدار جنگ میترسد و باید اشتیاق بسیاری از روسها را برای دیدن نابودی آنچه که نازیهای اوکراینی می نامند در نظر بگیرد. خلقوخوی عمومی میتواند باعث تشدید تنش شود و پوتین را وادار سازد که جنگطلبتر و مصممتر باشد، حتی اگر این نتیجه تبلیغات خود کرملین باشد.
این بسیار مهم است: پوتین یک ناسیونالیسم سیاه را بیدار کرده که بیشتر و بیشتر به آن وابسته شده است. هر اتفاقی که برای پوتین بیفتد، جهان باید با این تهاجم عمومی و اعتقادات ضدغرب و ضدلیبرالی دردسرساز روسیه مقابله کند.
فرض پنجم: پوتین به شدت از اطرافیان خود ناامید و مقامات ارشد را مورد پیگرد قرار میدهد
این موضوعی است که در غرب به شدت مورد بحث قرار گرفته است. این از گمانه زنیها در مورد دستگیری معاون سابق رئیس دفتر پوتین، ولادیسلاو سورکوف، بازداشت سرگئی بسدا، افسر ارشد امنیتی مسئول اوکراین و پاکسازی در حلقه داخلی پوتین ناشی میشود. همه این شایعات را باید با شک و تردید شدید نگریست. اولاً هیچ یک از آنها تأیید نشده است. (در عوض، منابع بلندپایه نشان میدهند که نه بسدا و نه سورکوف دستگیر نشدهاند). ثانیاً، پوتین احتمالاً از زیردستانش ناراحت و ناامید است، اما این شیوه او نیست که حلقه درونی خود را پاکسازی کند مگر اینکه خیانت و یا اشتباهات بزرگی مرتکب شده باشند. نیتها برای پوتین مهم است و اگر سرویسهای مخفی روسیه بدون سوءنیت محاسبات اشتباهی را به او ارائه و یا حتی اطلاعات نادرستی به او داده باشند، هیچ پیگردی وجود نخواهد داشت. سرانجام، کمپین نظامی در اوکراین از همان ابتدا توسط پوتین به دقت مدیریت میشد و فضای بسیار کمی برای زیردستان برای نشان دادن ابتکار عمل داشت.
زمان به نفع کیست؟
همه اینها به این معنی است که معضل غرب –افزایش حمایت از اوکراین به قصد شکست پوتین یا کوتاه آمدن او از سر استیصال یا مخاطرات- اساساً اشتباه است. تنها دو نتیجه ممکن وجود دارد. یا غرب رویکرد خود را نسبت به روسیه تغییر میدهد و نگرانیهای روسیه را که منجر به این جنگ شد جدی میگیرد و یا رژیم پوتین از هم پاشیده میشود و روسیه در جاهطلبیهای ژئوپلیتیک خود تجدیدنظر میکند.
در حال حاضر، هم روسیه و هم غرب معتقدند که همتای آنها محکوم به فناست و زمان به نفع آنهاست. پوتین رویای غربی را میبیند که از روند تحولات سیاسی رنج میبرد، در حالی که غرب رویای پوتینی را میبیند که بر اثر یکی از بسیاری از بیماریهایی که معمولاً هر از چند گاهی شایعه میشود او از آن رنج میبرد، برکنار، سرنگون و یا کشته میشود. هیچکس حق ندارد. در پایان روز، توافق بین روسیه و اوکراین تنها به عنوان تمدید توافق بین روسیه و غرب یا در نتیجه فروپاشی رژیم پوتین امکان پذیر است. و این مسئله به شما ایده را می دهد که جنگ چقدر می تواند طول بکشد: در بهترین حالت سالها.