رابطه جمهوری اسلامی و سازمان آزدیبخش فلسطین از آغاز تا کنون

در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در چندین دهه که از عمر انقلاب اسلامی می گذرد رابطه ایران با گروههای معارض فلسطینی همواره با فراز و نشیبهایی همراه بوده است. در نوشتار پیش رو به این موضوع می پردازیم.
رابطه جمهوری اسلامی و سازمان آزدیبخش فلسطین از آغاز تا کنون

در سال‌های دور، یعنی زمانی که فضای جهان عرب آکنده از جنگ سرد، موج چپ‌گرایی و قومیت عربی و یا همان پان عربیسم است، منطقه بحران‌های بسیاری را تجربه کرد. تراکم اتفاقات در چند دهه منتهی به تولد و استقرار اسرائیل، پدیده‌ای منحصر به فرد است. جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی سبب شد ضربه هولناکی به عقلانیت عربی و اسلامی وارد آید و از نظر هویتی و ذهنی و نیز ماهیتی و عینی جهان اسلام را با چالش جدی مواجه سازد. به طور طبیعی فروپاشی سبب شد سرزمین های اسلامی زیادی بدون ساختار سیاسی و رهبری منسجم رها شوند و دست بازیگران جهانی و قدرتمند در این بخش‌ها باز شود. سپس جنگ جهانی دوم و موج مهاجرت‌ها و از همه مهم‌تر قطب‌بندی جهان به دو بلوک و برخواستن امواج پان عربیسم و مارکسیسم در جهان عرب از مهم‌ترین عوامل تاثیرگذار بر نقشه سیاسی منطقه بود. سازمان آزدیبخش فلسطین در چنین فضایی متولد می‌شود و موسسان اولیه آن نیز چنین فضای پیچیده و پر تنشی را درک کرده‌اند.

ساف در گذر ایام

سرزمین فلسطین تا قبل از فروپاشی عثمانی تحت کنترل این امپراتوری بود و بعد از آن نیز به مثابه اکثر سرزمین‌های عربی تحت الحمایه انگلیس قرار گرفت. به عبارت دیگر در این بخش، هیچ واحد سیاسی مستقلی که به طور ویژه حکمرانی آن با یک نهاد و تشکیلات مستقل باشد، وجود نداشت. سازمان آزادیبخش فلسطین اولین تشکل سیاسی است که برخواسته از بطن جامعه فلسطینی و متکی بر مطالبات ملی فلسطینی است. اگر بخواهیم شکل‌گیری این شبه واحد سیاسی را و نیز تطور اجمالی آنرا توضیح دهیم، باید پنجاه سال گذشته را به پنج مرحله مستقل تقسیم کنیم.

مرحله اول: این مرحله را به نام تولد عربی نامگذاری می کنند که سالهای 1964 تا 1968 را در برمی‌گیرد.

مرحله دوم: این مرحله نزد اغلب تحلیل‌گران جهان عرب نبرد مسلحانه پراکنده نام گرفته است که فاصله سال‌های 1968 تا 1982 را شامل می‌شود.

مرحله سوم: این مرحله را به امید خودگردانی می‌نامیم که فاصله سال‌های 1982 تا 1993 است. سازمان آزادیبخش فلسطین در این مرحله بریده و نا امید از نبرد مسلحانه در جستجوی حکومتی خودگردان و مستقل، تحت عنوان یک مینی استیت یا کشوری مینیاتوری در کنار اسرائیل است.

مرحله چهارم: این مرحله را دوران انزوا و توهم می‌نامند. در این بازه زمانی که سال‌های 1993 تا 2002 را در برمی‌گیرد، سازمان در توهمی بزرگ گرفتار شده که امید دارد آنچه حکومت خودگردان خوانده می‌شود به کشوری مستقل به نام فلسطین (در همان اراضی محدود) تبدیل شود.

مرحله پنجم: آخرین مرحله سازمان را باید دوران در جستجوی اصلاح نامید که از سال 2002 تا کنون را شامل می‌شود. در این دوران سازمان می‌خواهد در سایه اصلاحات ساختاری مجدد نقش تعیین کننده خود را به دست آورد و با دست زدن به اصلاحات در روش‌ها و نیز آرمان‌ها و حتی رویکردهای کلان، نماینده واقعی مردم فلسطین قلمداد شود و هم چنین مشروعیت بین المللی خود را نیز حفظ نموده و جایگاه سازمان را نزد بازیگران قدرتمند منطقه و جهان ارتقا بخشد.

این پنج مرحله را سازمان برای تکون پشت سرگذاشته است و به طور طبیعی ما در خصوص دور اول واکاوی خواهیم داشت تا نحوه شکل‌گیری را فهم کنیم و نیز دوران دوم که مصادف با آشنایی ایرانیان با سازمان در قبل از انقلاب است. هم چنین دورانی که زاویه گرفتن سازمان با ایران آغاز می شود که باز مربوط به مرحله اول و دوم خواهد بود.

شرایط سیاسی زمانه تولد

در دوران تکون سازمان آزادیبخش فلسطین، یکی از صداهایی که بسیار بلند در فضای فکری و عینی جهان عرب شنیده می‌شد، صدای پان عربیسم بود که تکیه آن بر اندیشه قومیت عربی و یکی بودن سرزمینهای عربی و لزوم وحدت و یکپارچگی بین همه کشورهای عربی است. در فوریه 1958 شعار وحدت دو کشور سوریه و مصر، ذیل آرمان وحدت عربی تحقق یافت و مصر ناصری خود را با سوریه یک کشور و یک کیان دانست. این فضا بر مساله اشغال اراضی فلسطینی تاثیر بسزایی گذاشت. از یک طرف عمده احزاب فلسطینی که گرایش ناصری داشته و ناصر را مراد خود می‌دانستند از او انتظار داشتند که فلسطین را به این اتحاد ضمیمه کند و در پس این الحاق، علیه اسرائیل به عنوان اشغال‌گر یک کشور عربی، اعلان جنگ کند. در واقع عمده احزاب ناصری و اصطلاحا قومی راه حل آزاد سازی فلسطین را وحدت عربی می‌دانستند. از سوی دیگر جمال به خوبی می‌دانست به تنهایی نمیتوان جور این جنگ را به دوش کشد و باید با دیگر کشورهای عربی هماهنگ باشد لذا با مساله الحاق فلسطین به مصر و سوریه بسیار با حزم و احتیاط برخورد نمود. اما این برخورد با احتیاط و نیز آشفتگی بین احزاب چپ و دیگر بازیگران منطقه ای سبب شد نیاز به یک سازمان فلسطینی که مردم فلسطین را نمایندگی کند و به لحاظ سیاسی نیز مشروعیت داشته باشد بیش از گذشته حس شود.

تا قبل از شکل‌گیری سازمان همه احزاب مانند کمونیست‌ها یا شیوعی‌ها و پان عربیست‌ها و یا قومی‌ها و اخوان‌المسلمین به عنوان احزاب اسلام‌گرا و نیز بعثی‌ها، همگی در عرصه مبارزه با رژیم اسرائیل فعال بودند و هر کدام از زاویه منافع و مبانی و نیز پیش فرض‌ها و ایدئولوژی خود به مساله فلسطینی نگاه می‌کردند و این بحران نمایندگی مردم فلسطین را تشدید می‌کرد. به عبارت دیگر همه بازیگران از مصر و سوریه گرفته تا احزاب بعثی و کمونیست، سعی می‌کردند از آشفتگی اشغال برای منافع حزبی و گروهی خود، بهره برند و بحران فلسطین عملا نقش ثانویه داشته باشد. به‌عنوان نمونه این احزاب عربی از بین فلسطینی‌ها و مصری‌ها و سوری‌ها و اردنی‌ها یارگیری می‌کردند به ویژه از فلسطینی‌ها، این یارگیری حزبی و تنازع نظری و تنازع منافع سبب می‌شد مشخص نشود که صاحب اصلی مشکل کیست؟ اصلا نمایندگان مردم فلسطین کدام گروه است تا در سازمان‌های بین‌المللی آنان را نمایندگی کند. همه احزاب از ناصری تا اسلامی خود را صاحب حق می‌دانستند. اخوان خواهان مبارزه اسلام محور و اتحاد اسلامی بود در حالی که قومیها و بعثی‌ها خواهان اتحاد عربی بودند و شیوعی‌ها و یا همان کمونیست‌ها خواهان استفاده از ظرفیت‌های نظریه چپ و مارکسیسم و استفاده از دولت‌های چپ‌گرای جهان و جنگ مسلحانه چریکی برای سرنگونی اسرائیل بودند. این اضطراب و چند صدایی سبب شد عده‌ای از جوانان فلسطینی که عمدتا از غزه و مناطق جنین و نیز اردوگاه‌های پناهندگان در سوریه و لبنان بودند همه علایق خود را کنار گذارند و در پی شکل دادن یک واحد سیاسی فلسطینی مستقل باشند.

کنفرانس سران عرب و اولین جرقه

به هر صورت به لحاظ ذهنی و شرایط کارگزار و نیز شرایط منطقه‌ای از دل اولین کنفرانس کشورهای عربی که در قاهره، ژانویه سال 1964 برگزار گردید، جرقه شکل‌گیری سازمان آزادیبخش فلسطین زده شد. در این کنفرانس به احمد الشقیری که کرسی فلسطین را نمایندگی می‌کرد از سوی اتحادیه کشورهای عربی ماموریت داده شد تا ضمن تماس با مردم و نخبگان و نیز گروه‌های عربی و فلسطینی و نیز کشورهای هم سو سازمانی را طراحی و مفاد اساس نامه‌اش را تهیه و تصویب کند که به عنوان نماینده مشروع و قانونی مردم فلسطین به شمار آید. در اواخر سال 1963 یعنی چند ماه قبل از کنفرانس، دولت اسرائیل با تحرکاتی در کرانه باختری در حال تغیر مسیر رودخانه اردن بود و تنش ها بین اردن و اسرائیل به بالاترین حد رسیده بود و همگی منتظر جنگی دوباره بودند. این کنفرانس زمینه همسویی کشورهای عربی را فراهم آورد و در بیانیه پایانی خود راه را برای سامان دادن به یک نهاد سیاسی و قانونی که مردم فلسطین را نمایندگی می‌کرد، هموار نمود و نیز میزان همبستگی قبل از جنگ را افزایش داد. بعد از این حادثه القشیری در اواخر می 1964 با سرپرستی ملک حسین در اردن و با مشارکت بیش از 400 نماینده که عمدتا از مستقل‌ها محسوب می‌شدند، کنفرانسی تشکیل داد. این اعضا نیز توسط یک کمیته اولیه که القشیری تشکیل داده بود، انتخاب شده بودند. در جون 1964 این کنفرانس رسما تاسیس سازمان آزادیبخش فلسطین را اعلام نمود و همچنین یک میثاق ملی را نیز به تصویب اعضا رساند و این تشکل خودش را به عنوان یک پارلمان فلسطینی معرفی نمود. به طور طبیعی اولین رئیس این سازمان سیاسی نیز احمد القشیری بود. این سرآغاز شکل‌گیری سازمان است.گروه‌های زیادی ابتدا با این سازمان مخالفت کردند. با توجه به وجود موج گسترده چپ‌گرایی و نیز پان عربیسم، القشیری و تشکل او تحت فشار بود. جوانان آرمان‌خواه بعثی و کمونیست فلسطینی و عرب او را خائن می‌دانستند زیرا تحت لوای احزاب موجود عمل نکرده است. یکی از اعضای سازمان در خاطرات خود آورده است که اولین بار بعد از تاسیس سازمان با جمال عبدالناصر ملاقات کردیم و به او گفتیم ما نمی‌خواهیم با عناوینی مانند ناصری، بعثی و یا شیوعی فعالیت کنیم در حالی که شما مرا می‌شناسید و می‌دانید من خودم ناصری هستم. به عبارت دیگر این اولین بار بودکه فلسطینی‌ها دارای یک تشکیلات سیاسی ملی می‌شدند که آنان را نمایندگی می‌کرد. بعد از آنکه تعداد زیادی از سازمان‌ها مانند فتح نیز به سازمان آزادی بخش فلسطین پیوستند، این فضا، کماکان ادامه داشت. در این جا یک نکته‌ای را باید یادآوری کنم. سازمان آزادیبخش فلسطین متشکل از سازمان‌ها و گروهای زیادی است که بعدها به آن پیوستند. اما در برخی گزارش‌ها متاسفانه به اشتباه بین سازمان و جنبش خلط می‌شود. فتح و یا جنبش آزادیبخش فلسطین با سازمان متفاوت است. جنبش فتح یکی از اعضا موجود در سازمان است هر چند در دوران بعد از جنگ کریمه و سلطه عرفات، سازمان در اختیار فتح قرار گرفت. گروه‌های فلسطینی مسلح مانند فتح، رعد، صائقه، جبهه الشعبیه للتحریر و فدائیان فلسطینی و بسیاری گروه‌های بعثی و کمونیست که در حال مبارزه بودند به این تشکل پیوستند. البته در دهه هشتاد هنگامی که جهاد اسلامی و حماس تاسیس شدند از پیوستن به این تشکل امتناع ورزیدن و تا کنون نیز عضو آن نیستند و همان گونه که در دسته بندی‌های زمانی عرض شد، خواهان اصلاحات در ساختار این تشکل سیاسی هستند.

در سال 1968 در منطقه کرامه یا کریمه اردن که گروه‌های فدایی فلسطینی (و فصائل) حضور داشتند نیروهای اردنی به عرفات که در آن هنگام به شدت فعال شده بود اطلاع دادند که دو لشکر از اسرائیل قصد نفوذ و حمله به منطقه را دارد و ارتش اردن از مقامات اردنی مجوز عقب نشین و حضور آنان در عمان را گرفته است. اما عرفات تشکر کرد و خواهان نبرد شد او این جنگ را به جنگ لنین گراد تشبیه کرد. به هر صورت با پشتیبانی توپخانه اردن و نیز جنگ سرسختانه فصائل فلسطینی، ارتش اسرائیل تلفات سنگینی داد و این اولین پیروزی سازمان و حتی کشورهای عربی بعد از شکست‌های پی‌درپی بود. این پیروزی که به نبرد کریمه (و یا کرامه) معروف شد سبب افزایش روحیه گروه‌های فلسطینی و عرب گردید و جایگاه سازمان نیز تثبیت شد. سازمان توفیق یافت در مجامع بین‌المللی به عنوان تنها نماینده قانونی مردم فلسطین خود رامعرفی کند. گروه‌هایی که اسرائیل به آنان تروریست می‌گفت بعد از سامان‌دهی موفق شدند در سازمان ملل یک کرسی به عنوان عضو ناظر دریافت کنند که این پیروزی مهمی برای فلسطین محسوب می‌شد.

مبارزان انقلابی، پیشگامان آشنایی

عمده آشنایی ایرانی‌ها قبل از انقلاب مربوط به حضور برخی چهرهای انقلابی از جریان‌های مختلف در میان فلسطینی‌ها و عمدتا اردوگاه‌ها در لبنان، مصر و سوریه است. بسیاری از چهره‌های انقلابی از جریان سازمان مجاهدین خلق ایران مانند مسعود رجوی و نیز موسی خیابانی و دیگر اعضا کهنه‌کار سازمان که به نبرد مسلحانه باورمند بودند به این کشورها سفر کرده و در اردوگاه‌های نظامی آنان آموزش‌های نظامی و چریکی دیدند. اسامی که نام برده شد از جریان‌های چپ هستندکه به مبارزه مسلحانه برای سرنگونی اعتقاد داشتند. در خاطرات شفاهی و مکتوب جریان‌هایی مانند چریک‌های فدایی خلق نیز حضور در این اردوگاه‌ها به چشم می‌خورد. این مساله کاملا طبیعی است. وقتی که به لحاظ تئوریک و نظری مقاربت فکری وجود دارد و از سوی دیگر تقریبا تنها گزینه موجود در منطقه به عنوان سازمان مسلح نیز می‌باشد لذا باید به سوی آنان رفت. از جریان ملی مذهبی فعال در قبل از انقلاب نیز چهره‌هایی مانند مرحوم یزدی و شهید چمران نیز با سازمان در رابطه بودند و چمران در مصر با حضور در اردوگاه های فلسطینی آموزش دید. شهید چمران در زمان حضور در لبنان و مدیریت هنرستان فنی جبل عامل و همکاری با امام موسی صدر از نزدیک با سازمان در رابطه قرار گرفت. از چهره‌های ایرانی می‌توان به جلال الدین فارسی نیز اشاره کرد که رابطه‌ای عمیق با سازمان آزادیبخش فلسطین داشت. فارسی آنقدر در عشق فلسطینی‌ها افراط کرد که به دشمنی با امام صدر رسید. امام صدر و چمران دو تن از شخصیت‌هایی هستندکه متاسفانه خون دل زیادی از سازمان و اعضای آن در لبنان خوردند. مرحوم چمران زمان حضور در هنرستان با استفاده از دانش و امکانات موسسه برای پناه‌جویان نزدیک هنرستان آب لوله کشی و برق فراهم آورد و آنچه می‌توانست به آنان خدمت کرد اما تا زمانی که در لبنان بود، فلسطینی‌ها او و مرادش امام صدر را جاسوس شاه می‌دانستند. از دیگر چهره‌های ایرانی به مرحوم حاج احمد آقا نیز می‌توان اشاره کرد که ایشان نیز به لبنان تردد داشتند و تصاویر ایشان در میان رزمندگان جنبش امل، به همراه شهید چمران در اردوگاه‌های نظامی موجود است.

ماه عسلی با آرزوهای بزرگ

بعد از انقلاب اولین گروه‌هایی که به دولت انقلابی تبریک گفتند و آن را به رسمیت شناختند، دولت لبنان و سازمان ساف بودند. به واسطه حضور همان شخصیت‌ها و آشنایی‌های گذشته رابطه ادامه یافت. عرفات به ایران آمد و سفارت اسرائیل به شکل نمادین به سازمان تحویل داده شد و عرفات، حاج احمد آقا و یزدی هم دست در دست هم عکس یادگاری گرفتند. عرفات در هنگامه حضور در ایران و پیروزی انقلاب به امام گفته بود الیوم ایران و غدا فلسطین یعنی امروز ایران و فردا فلسطین. ببینید این همان سوتفاهمی است که اشاره شد. عرفات مطلقا یک سیاستمدار نبود. او از ابتدایی‌ترین مسائل سیاسی نیز سررشته نداشت. حوادثی اتفاق افتاد که می‌تواند پاسخ علل زاویه گرفتن عرفات و سازمان از ایران بعد از انقلاب باشد. جمله عرفات را دقت کنید. مگر ایران در اشغال بود؟ این جا یک انقلاب ضد استبدادی اتفاق افتاده بود اما اسرائیل طی دهه‌ها سرزمینی را اشغال کرده بود و شرایط بسیار پیچیده‌ای بر آن منازعه حاکم است که به هیچ وجه با ایران قابل قیاس نبود. از طرف دیگر به نظر می‌رسد با توجه به فضای ملتهب، احساسی و انقلابی حاکم، طبیعی بود که در آغاز راه ائتلاف‌ها شکننده باشد. همچنین هیچ نیروی مبارز دیگری در عرصه حضور نداشت و او تنها شخصیت و مجاهدی بود که به عنوان سمبل مبارزه مطرح شد. به هر حال این نزدیکی و ماه عسل با دولت انقلابی دیری نپایید. مصاحبه‌ای از عرفات را در یکی از نشریات خواندم که پیرامون انقلاب ایران و رابطه‌اش با ایران گفته بود که ما انقلاب را به آنان آموزش دادیم. نحن علمناهم الثوره. این احتمالا اشاره‌ای است به حضور برخی چهره‌های انقلابی در اردوگاه‌های فلسطینی.

 

طلاق تلخ و زود هنگام

ائتلاف و نزدیکی که بین دو نهاد انقلابی و ضد اسرئیلی پدید آمده بود خیلی زود رو به افول گذاشت. بخشی از این افول ناشی از تلقی نادرستی بود که نیروهای انقلابی از عرفات و سازمان داشتند. مبارزان و کارگزاران تصمیم‌گیر در ایران به عرفات به‌عنوان نیروی انقلابی نگاه می‌کردند که با وی تقارب فکری و ایدئولوژیکی دارند در حالی که عرفات به ایران صرفا به عنوان یک شریک نگاه می کرد که توان کمک مالی و تسلیحاتی دارد و ممکن است هر لحظه با شریکی دیگر مانند صدام و یا مبارک جایگزین شود. جنبش فتح قبل از آنکه بخشی از سازمان ساف شود و وجهی سیاسی و مشروع و نیز نمایندگی رسمی مردم فلسطین را به دست آورد، یک جنبش چریکی بود. فتح هسته‌های اولیه‌اش (بنابر برخی روایت‌ها) از پناه جویان فلسطینی در کویت آغاز شد. حتی اگر این نظریه را ضعیف بدانیم و همان روایت رسمی را قبول کنیم، کویت همیشه یکی از حامیان مالی فلسطین بوده و برای کادرها و رهبری این سازمان‌ها و به ویژه عرفات سنگ تمام گذاشته بود. بعد از اشغال کویت توسط صدام، عرفات درکمال ناباوری درکنار اشغال‌گر ایستاد و از نظام صدام حمایت کرد. این موضع‌گیری سبب شد که بعد از عملیات آزادسازی کویت توسط آمریکا و نیروهای ائتلاف امیرکویت نمایندگی‌های رسمی ساف را تعطیل کند و کلیه کمک‌های مالی سخاوتمندانه خودش به سازمان را قطع کرد. ببینید این همان روحیه میلیتاریستی و جنون دیکتاتور دوستی و اسطوره پرستی است که ما توان درک آنرا نداریم. دقیقا در زمانه جنگ ایران و عراق نیز عرفات در کنار صدام ایستاد. ابتدا عرفات سعی کرد برای اتمام جنگ و آتش بس تلاش کند و از رابطه خویش با نظام انقلابی و نیز صدام برای اتمام جنگ استفاده کند. البته با همان روحیه کاسب کاری که داشت به نحوه احسن از این رابطه استفاده کرد و مانند یک بازاریاب حرفه‌ای به هر کس که ممکن بود این رابطه را فروخت و از آن سود جست. در واقع او قبل از آنکه نقش میانجی را ایفا کند از این عنوان، بهره مالی و رسانه‌ای بسیاری برد. عنوان میانجی‌گری برای صلح برای کسی که همواره متهم به عملیات تروریستی و گروگان‌گیری در سراسر جهان است، امتیاز کمی نبود. شعار راه قدس از کربلا می‌گذرد که توسط نظام ایران داده شد، خشم عرفات را برانگیخت و رسما آنرا شعاری مسخره توصیف کرد. این به مثابه زاویه گرفتن و اتمام ماه عسل بین عرفات و ایران است. بعد از آنکه ساف در کنار صدام ایستاد، مدتی نگذشت که آرام آرام سازمان‌هایی مانند حماس و جهاد اسلامی از راه رسیدند. این سازمان‌ها از یک طرف فلسطینی و مبارز بودند و از سوی دیگر اسلام‌گرا محسوب می‌شدند و از همه مهم‌تر عضو ساف هم نبودند. بها دادن و ایجاد رابطه عمیق با این گروه‌ها، سبب عمیق‌تر شدن شکاف بین ایران و ساف شد. تیر خلاص رابطه با ساف را باید در دوران سوم و چهارم حیات ساف که در ابتدا بیان شد، جستجو کرد. ساف با قبول اسرائیل به عنوان یک امر واقعی و سپس اصلاح اساسنامه خود و تغییر در بندهای مربوط به نابودی اسرائیل و پیوستنن به مذاکرات صلح اسلو، کاملا در موضع مقابل ایران قرار گرفت.  ساف بعد از اسلو از یک سازمان، به سمت یک حکومت خودگردان، تغییر شکل داد و این را برای خود فتح الفتوحی می‌دانست اما این سازشکاری به هیچ وجه با سیاست های ایران هم نوایی نداشت. از سوی دیگر سازمان‌های حماس و جهاد با توجه به اینکه در اساسنامه خود مساله نابودی اسرائیل را مطرح کرده بودند کاملا به عنوان نمایندگان رسمی مردم فلسطین از سوی ایران پذیرفته شدند. این در حالی است که حماس بعد از اینکه به قدرت رسید با امر واقع رو به رو شد و او هم دست به اصلاح اساسنامه خود زد. گویی نشستن بر اریکه قدرت می‌تواند هر جنبش آرمان گرایی را واقع نگر کند. حماس نیز عبارت نابودی اسرائیل را برداشت تا بتواند به عنوان شریک در حکومت باقی بماند.

ایران، تنها در جهان عرب

متاسفانه  بیش از چهار دهه سابقه رابطه ما با گروه‌های فلسطینی، تجربه موفقی نبوده است. عدم فهم متقابل از اولویت‌های متغیر آنان در طول این سال‌ها یکی از مهمترین دلایل است.  خستگی و فرسودگی ساف، حماس و جهاد را، ما به حساب سازشکاری و خودباختگی گذاشتیم در حالی که روند طبیعی بیش از پنج دهه مبارزه نتیجه‌ای جز این نداشت. از سوی دیگر اولویت‌های کلی در جهان عرب به شدت تغییر کرده است. دیگر از آن شعارهای پرطمطراق عهد ناصری و کمونیستی  خبری نیست. اولویت‌های جهان عرب، اشتغال، آموزش، امنیت، توسعه یافتگی، رفاه و زیست بی‌درد سر در کنار همسایه‌ای به نام اسرائیل است. بعد از آنکه جمهوری اسلامی با سازمان آزادیبخش فلسطین و عرفات و برنامه سازش او دچار مشکل شد به سمت نیروهای انقلابی و اسلامی مانند حماس و جهاد رفت اما متاسفانه آنان نیز دقیقا همان راه عرفات را رفتند و آرمانها را با واقعیت روی زمین جایگزین نمودند. در این آشفته بازار که کشورهای عربی و گروه‌های اسلام‌گرا و سکولار مبارز فلسطینی، بعد از پنجاه سال ناگزیر شده‌اند تحت فشار بین‌المللی و دیگر عوامل ساختاری و عینی، اولیوت نابودی اسرائیل را با تاسیس دولت فلسطینی جایگزین کنند، جمهوری اسلامی ایران تنها صدایی است که خواهان نابودی اسرائیل است. طی دهه‌های گذشته ایران همیشه از زاویه مبارزه با اسرائیل با جهان عرب وارد گفت‌وگو شده است. تا زمان جنگ حزب الله و اسرائیل این رویکرد مناسب بود اما بعد از بهار عربی و مسائل سوریه و نیز بحران سیاسی اهل سنت عراق با دولت مرکزی عمدتا شیعه، دیگر این روند جوابگو نیست. رسانه‌های عربی توانستند برای افکار عمومی عربی دشمن جدید خلق کنند و آن ایران شیعه است. با توجه به اوضاع نزاع طایفه‌ای موجود در منطقه، تعریف منافع ملی و اتخاذ سیاست‌های واقع بینانه از سوی کارگزار هر روز سخت‌تر و پیچیده‌تر می‌شود.

 

منبع:https://pe.annabaa.org

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *