نظم جدید عربی

در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
حدودا هفت سال از شروع تحولات کشورهای عربی خاورمیانه و شمال آفریقا می‌گذرد و حالا به نظر می‌رسد امید به ایجاد تغییرات بنیادین در نتیجه خیزش‌های مردمی- که رسانه‌های غربی عجولانه آن را «بهار عربی» خواندند- دیگر به تاریخ پیوسته است. اگر سرنگونی سریع دیکتاتور تونس، بارقه امید را در دل مردم و تحول‌خواهان منطقه روشن کرد که بالاخره کشورهای عربی هم از دایره موج جهانی دموکراتیزاسیون خارج نیستند و این امید با سقوط حسنی مبارک تقویت شد اما شروع خشونت‌ها در سوریه به نوعی یک شوک اساسی به مردم وارد کرد. 

در ادامه تحولات نیز بدون تردید کودتای 2013 در مصر نقطه پایانی برای «بهار عربی» بود که به تدریج جای خود را به تعبیر «زمستان عربی»  داد. هرچند خیزش‌های 2011-2010 نتوانست دموکراسی را برای کشورهای عربی به ارمغان بیاورد اما بدون تردید نظم سنتی را در خاورمیانه تغییر داده است. «مارک لینچ»، پژوهشگر ارشد موسسه کارنگی برای صلح، در یادداشت طولانی خود برای نشریه «فارن افرز» به بررسی ماهیت این نظم جدید پرداخته است. این استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل دانشگاه جرج واشنگتن در یادداشت خود توضیح می‌دهد نظم جدیدی هم که جایگزین نظم قدیمی می‌شود، نظم با ثباتی نیست. موسسه آینده پژوهی جهان اسلام متن این گزارش را ترجمه و منتشر می‌کند. بدیهی است ترجمه و انتشار این مطلب به منزله تایید یا رد محتوای آن توسط موسسه نیست و این امر صرفا برای آگاهی پژوهشگران محترم صورت گرفته است.  

 

میلیون‌ها شهروند در سراسر جهان عرب در سال 2011 به خیابان‌ها آمدند. خیزش‌های مردمی از تونس تا قاهره نوید سرنگونی اقتدارگرایان و آغاز اصلاحات دموکراتیک را می‌داد. برای مدت کوتاهی اینگونه به نظر می‌رسید نظم قدیمی خاورمیانه در حال به پایان رسیدن است و نظمی جدید جای آن را می‌گیرد. اما امور به سرعت به هم ریخت. برخی دولت‌ها تحت فشارها فرو پاشیدند اما سایر دولت‌ها راه‌هایی پیدا کردند تا [فشارها] را مدیریت کنند و کنترل بر جوامع خود را مجددا به دست آورند. هفت سال بعد، دیگر امیدهای اولیه نسبت به تغییری بنیادین و مثبت در سیاست خاورمیانه  آشکارا از دست رفته است.

اما این خیزش واقعا یک نظم جدید عربی ایجاد کرده است- فقط نه [نظمی] که اکثر مردم انتظار آن را داشتند. گرچه شورش‌های عربی منجر به دموکراسی‌های موفق جدید نشد اما روابط منطقه‌ای را تغییر شکل داد. در حال حاضر قدرت‌های بزرگ سنتی- یعنی مصر، عراق، و سوریه- دولت‌های کارآمد محسوب نمی‌شوند. کشورهای ثروتمند و  سرکوبگر خلیج فارس- قطر، عربستان سعودی، و امارات متحده عربی- در حال پیشرفت هستند. تکثیر دولت‌های شکست‌خورده و ضعیف، فرصت‌های تازه‌ای برای رقابت و مداخله به نفع بازیگران و ظرفیت‌های جدید ایجاد کرده است. دیگر، ائتلاف‌های رسمی و منازعات متعارف میان دولت‌های بزرگ پویایی‌های منطقه‌ای را تعیین نمی‌کنند بلکه در عوض قدرت از طریق استفاده غیر قانونی از نفوذ و جنگ نیابتی عمل می‌کند.

امروزه سیاست خارجی تقریبا همه دولت‌های عربی از طریق ترکیب قدرتمند تهدیدات و فرصت‌های درک شده، پیش رانده می‌شود. نگرانی نسبت به احیای دوباره شورش‌های داخلی، قدرت ایران، و رها شدن توسط آمریکا در کنار آرزوی بهره‌برداری از دولت‌های ضعیف و آشفتگی بین‌المللی وجود دارد؛ تحولاتی که قدرت‌های منطقه‌ای را به منازعات مخرب نیابتی می‌کشاند- که بذر هرج و مرج رادر سراسر منطقه می‌کارد. هر چشم‌اندازی مبنی بر اینکه منطقه یک موازنه قدرت کارآمد پیدا خواهد کرد، سراب است: نظم جدید اساسا نظم بی‌نظمی است.

جنگ داخلی سوریه به یکی از بزرگ‌ترین فجایع بشری در تاریخ تبدیل شده که دست کم نیم میلیون غیر نظامی کشته و بیش از ده میلیون آواره به جا گذاشته است. عراق پیشرفت قابل توجهی در شکست دولت [خودخوانده] اسلامی- یا داعش- داشته اما این موفقیت به قیمت هزینه سنگین برای کسانی که در مناطق آزاد شده زندگی می‌کنند، انجام شده است. جنگ داخلی در یمن منجر به بزرگ‌ترین شیوع وبا در تاریخ بشر منجر شده و 8.4 میلیون نفر را در آستانه قحطی قرار داده است. لیبی نیز به صورت فاجعه‌باری یک دولت شکست خورده باقی مانده است.

حتی دولت‌هایی که سقوط نکردند هم در حال مبارزه هستند. مصر هنوز از پیامدهای کودتای نظامی 2013 خود رنج می‌برد، چنانچه سرکوب خفقان‌آمیز مانع پیشرفت سیاسی می‌شود، گردشگری را سرکوب می‌کند، شورش را تحریک می‌نماید، و نارضایتی مردمی را به ایجاد می‌کند. بحرین همچنان بعد از سرکوب فرقه‌گرایانه و خونبار 2011 در تب و تاب است، بدون آنکه راه‌حلی فراتر از سرکوب مخالفان سیاسی پیشنهاد شود. دولت‌های نسبتا موفق مثل اردن، مراکش، و تونس با مشکلات اقتصادی گسترده، جوانان ناراضی، و همسایگان بی‌ثبات دست و پنجه نرم می‌کنند. مشکلات اقتصادی و سیاسی، که منطقه را به سمت خیزش‌های مردمی 2011 پیش راند، امروزه در تقریبا تمام کشورها شدیدتر از 7 سال گذشته است.

در عین حال نقاط اشتعال کمی هم در منطقه وجود ندارد. خروج آمریکا از توافق هسته‌ای با ایران، چشم‌انداز حمله نظامی آمریکا یا اسرائیل که به جنگ منجر می‌شود، را دوباره گشوده است. تحریم قطر، به رهبری عربستان سعودی و امارات متحده عربی، شورای همکاری خلیج فارس- موفق‌ترین سازمان بین‌المللی عربی- را دچار تفرقه کرده است. در سوریه، حملات هوایی مکرر اسرائیل، عملیات‌های فرامرزی ترکیه، و حضور تثبیت‌شده ایران، جنگ داخلی را در جهت جدیدی سوق می‌دهد حتی با وجود آنکه اوپوزوسیون مسلح حکومت اسد در حال از بین رفتن است. در عین حال بازگشت دوباره خشونت در غزه و مرگ راه حل دو دولت، بازگشت اراضی فلسطین به مرکز توجه بین‌المللی را تهدید می‌کند.  

در میان همه این موضوعات، ایالات متحده تحت ریاست جمهوری دونالد ترامپ، با شور و شوق خود با محور دولت‌های هم‌فکر یعنی مصر، اسرائیل، عربستان سعودی، و امارات متحده عربی ائتلاف می‌کند. اما تلاش برای بازگرداندن آنچه که شبیه نظم قبل 2011 است، متزلزل‌تر از آن است که به نظر می‌رسد. در خاورمیانه امروز تکثیر دولت‌های شکست خورده، بحران‌های حل نشده حکمرانی، خطوط متقابل رقابت، هرگونه اعمال قدرت را تضعیف می‌کند. وقتی دولت‌ها تلاش می‌کنند تا قدرت خود را در داخل و نفوذ خود را در خارج حفظ کند، آنها فقط ناامنی خود را تشدید می‌کنند. تصمیم دولت ترامپ برای تشدید حمایت از رژیم‌های اقتدارگرا، در عین حال که تغییرات ساختاری آشکار که مانع اعاده و بازگشت نظم قدیمی می‌شود را نادیده می‌گیرد، نه ثبات ایجاد می‌کند و نه منافع آمریکا را پیش می‌برد.

موازنه در حال تغییر

هیچ چیز جدیدی در سیاست فرامرزی در خاورمیانه وجود ندارد اما ساختار و پویایی‌های امروز منطقه کاملا با دوره‌های قبلی  متفاوت است. دهه‌های 1950 و 1960 را آنچه «ملکوم کر» با عنوان «جنگ سرد عربی» خواند، تعریف می‌کند. مصر در زمان رئیس جمهور «جمال عبدالناصر» در منازعاتی- که از مداخله مستقیم نظامی در یمن تا مجادلات نیابتی بر سر سیاست داخلی اردن و لبنان را در برمی‌گرفت-  با رژیم‌های تحت حمایت غرب و نیروهای محافظه‌کار عربستان سعودی رقابت می‌کرد. در عین حال پان عربیسم- باور به ملت مشترک عربی- چارچوب‌هایی را هم برای همکاری و هم برای رقابت میان رهبران منطقه بر اساس خط مشی ضد استعمارگری، وحدت عربی، و تخاصم نسبت به اسرائیل ایجاد کرد.

روایت‌های معمول از تاریخ خاورمیانه، دهه 1970 را به عنوان پایان این جنگ‌های ایدئولوژیک فرامرزی می‌بیند. با مرگ ناصر و ظهور ناگهانی ثروت عظیم نفتی، دولت‌ها بیش‌تر به بقای رژیم علاقه‌مند شدند تا دغدغه‌های ایدئولوژیکی کلان. در طول این دوران، کشورها سیستم امنیت ملی قوی‌تری را توسعه دادند که خیزش‌های داخلی را مسدود می‌کرد. همانطور که دولت‌ها به لحاظ داخلی امن‌تر می‌شدند، فرصت‌های کم‌تری برای مداخلات نیابتی وجود داشت. (لبنان استثنایی برای این قاعده بود و جنگ داخلی آن که از 1975 تا 1990 به طول انجامید، به حوزه اصلی منازعات نیابتی تبدیل شد). حتی انقلاب 1979 ایران، که شکل جدیدی از بسیج مردمی میان اسلام‌گرایان را- کسانی که از سرنگونی موفقیت‌آمیز حاکم مستبد تحت حمایت آمریکا الهام‌ گرفته بودند- معرفی کرد، در احیای جنگ‌های داخلی مشابه ناکام ماند. در عوض رژیم‌های عربی در برابر دشمنی مشترک متحد شدند و سرکوب چالش‌گران اسلامی در داخل کشور خود را تشدید نمودند.

هرچند عصر دولت‌های سخت مدتی قبل از انفجار 2011 کم کم ناپدید شد. در دهه 1990 جهانی شدن، چالش‌هایی بنیادین را به نظم سنتی خاورمیانه تزریق می‌کند. دکترین‌های جدید اقتصاد بین‌المل، دولت‌ها را به قطع هزینه‌کردهای رفاه اجتماعی و استخدام دولتی سوق دادند. دولت‌های بزرگ عربی شاهد رشد فقر بودند و زیرساخت‌های آنان رو به انحطاط بود. حتی دولت‌های ثروتمند نفتی هم خود را تحت کنترل نیروهای اقتصاد جهانی، نظیر بحران مالی 2008 و نوسانات قیمت نفت، یافتند. به طور همزمان، تلوزیون‌های ماهواره‌ای، گوشی‌های هوشمند، رسانه‌های اجتماعی، و دیگر تکنولوژی‌های جدید، رژیم‌های که به کنترل جریان اطلاعات و ابراز عقاید وابسته بودند را تضعیف کرد. بعد از 2001 نیز جنگ جهانی علیه تروریسم، شیاطینی که از طریق اشغال عراق توسط آمریکا رها شدند، و فروپاشی فرایند صلح اسرائیل- فلسطین، بنیان‌های همکاری منطقه‌ای را تضعیف نمود. تا سال 2010 فراتر از مهار ایران و فرونشاندن تغییر دموکراتیک، توجیه اندکی برای نظم عربی باقی مانده بود.

خیزش‌های عربی 2011 به صورت ناگهانی اتفاق نیفتاد؛ بلکه این خیزش‌ها اوج تغییرات ساختاری‌ای است که از مدت‌ها قبل در حال تحول بود. ناامیدی مردم از اقتصادهای راکد کشورها و فقدان آزادی‌های سیاسی، دست کم برای یک دهه در حال رشد بود. فضای سیاسی منطقه از طریق ماهواره، اینترنت، و دیگر شبکه‌های فراملی، که به اعتراضات اجازه می‌داد تا به سرعت از تونس تا مصر و سپس سراسر منطقه گسترش یابد، متحد شده بود. این خیزش‌های هم‌زمان تا حدی زیادی قدرت داخلی دولت‌های عربی را آشکار کرد: برخی به آسانی سازگار شدند، برخی دیگر از کشورها به سختی [این خیزش‌ها] را پشت سر گذاشتند، و برخی دیگر سرنگون شدند.

گرچه تاثیر شورش‌‌ها بر سیاست داخلی آشکار بود، ناظران توجه کمتری به این موضوع داشته‌اند که چگونه پیامدها و نتایج به صورت بنیادین موازنه قدرت منطقه‌ای را تغییر داده است. منازعات داخلی، قدرت‌های سنتی نظیر مصر و سوریه را تحلیل برده و آنها را در نمایش قدرت در خارج از کشورهای خود ناتوان ساخته است. از طرف دیگر دولت‌های ثروتمند خلیج فارس تقریبا به لحاظ ایده‌آلی مناسب واقعیت‌های ساختاری جدید منطقه بودند. پول، امپراطوری‌های رسانه‌ای، و موقعیت مرکزی در شبکه‌های قدرتمند فراملی نظیر اخوان‌المسلمین (قطر) یا تجارت بین‌الملل (امارات متحده عربی) به آنان اجازه داد تا قدرت نرم خود را اعمال کنند. علی‌رغم مساحت کوچک آنان اما این کشورها دارای ارتش‌هایی هستند که خوب مجهز شده و آموزش دیدند، و [کمبود نیروی انسانی آنان] توسط مزدوران به خوبی جبران می‌شود. این امر آنان را قادر ساخته تا در مناطقی نظیر لیبی و یمن به نسبت آنچه قدرت‌های سنتی تاکنون توانسته‌اند، قدرت سخت بسیار بیش‌تری را نمایش دهند. مهم‌ترین نکته اینکه این رژیم‌ها کنترل تقریبا کاملی بر مردم‌شان اعمال می‌کنند که بدین معنا است که آنها می‌توانند مداخله خارجی را به روش‌هایی از بین ببرد که دولت‌های بزرگ‌تر، کمتر ثروتمند، و کمتر سرکوب‌گر نمی‌توانند. تلاش یک ساله عربستان و امارات برای اینکه از طریق قطع روابط دیپلماتیک، کاشتن بذر اخبار نادرست، و اعمال تحریم اقتصادی و تجاری تقریبا شکست خورده است زیرا قطر منابع مالی و ظرفیت سرکوب‌گری برای پایان دادن به چالش‌های داخلی را دارد.

قدرت‌یابی گروه‌های نیابتی

در نظم منطقه‌ای جدید، خود قدرت به روش‌های مختلف عمل می‌شود. خیزش‌ها حتی در میان موفق‌ترین بازیگران نیز نگرانی‌های جدیدی درباره بقای رژیم به‌وجود آوردند. به طور همزمان دولت‌های شکست خورده و جنگ‌های داخلی فرصت‌های جدیدی برای گسترش نفوذ خود به کشورها می‌دهد. وحدت فضای سیاسی عربی از طریق تجربه خیزش‌ها[ی 2011] باعث شده تا دولت‌ها هر اتفاقی در منطقه را هم به عنوان شاخص قدرت و هم تهدید احتمالی در نظر بگیرند. تقریبا همه رژیم‌ها، خواه به خاطر تمایل به گسترش قدرت یا منفعت تدافعی در جلوگیری از اینکه رقیبانشان قدرت خود را گسترش دهند، خود را درگیر جنگ‌های داخلی و دیگر بازی‌های قدرت یافته‌اند. اگر تونس و مصر خطرات خیزش‌های مردمی را به رهبرانی نشان داد که خیلی به توانایی خود درباره جلوگیری از چالش‌ها نسبت به حکومتشان اعتماد داشتند، لیبی اولین الگوی بهره‌مندی از این خیزش‌ها را ارائه کرد. وقتی خیزش‌های عربی به لیبی رسید، سه دولت خلیج فارس- یعنی قطر، عربستان و امارات- در کنار ترکیه از فرصت برای اقدام علیه رهبر منفور لیبی (معمر قذافی) استفاده کرد. کشورهای خلیج فارس از امپراطوری‌های رسانه‌ای برای جلب توجه جنایات لیبی استفاده کردند (درحالیکه خشونت‌های همزمان در بحرین را نادیده می‌گرفتند). آنها قطعنامه‌ اتحادیه عرب را تصویب کردند تا به سوق دادن ایالات متحده و سازمان ملل به جهت حمایت از مداخله بشردوستانه [در لیبی] کمک کنند. آنها همچنین مقادیر عظیمی سلاح و پول به شبه‌نظامیان مورد نظر خود منتقل کردند که با رژیم می‌جنگیدند.

این مداخلات غیرمستقیم، آثار طولانی و منفی داشت. هم قطر و هم امارات متحده عربی از اوپوزوسیون قذافی حمایت کردند اما  آنها از گروه‌های نیابتی محلی مختلف پشتیبانی کرده‌اند. بعد از آنکه رژیم سقوط کرد، آن نیروها هم سلاح‌های خود و هم حامیان خارجی‌شان را حفظ کردند؛ بنابراین مانع تقویت دولت کارآمد لیبی شدند و درگیر شدن کشور در جنگ داخلی را میسر کردند. حتی امروزه، حمایت نظامی مصر و امارات از «عملیات کرامت» فرمانده خلیفه حفتر، که نیروهایش بیش‌تر شرق لیبی را کنترل می‌کنند، در حال تشدید است و جنگ را شدت می‌بخشد. اما پیامد ویرانگر مداخله خارجی فورا آشکار نشد.

در روزهای پر سر و صدای 2011، دولت‌های خلیج فارس و ترکیه (مثل ایالات متحده) مداخله خود در لیبی را به عنوان داستانی موفق می‌دیدند: آنها مزایای حمایت از نیروهای نیابتی محلی را درک کردند و آموختند که می‌توانند حمایت آمریکا، اروپا و اتحادیه اروپا را برای مداخله علیه رقیبانشان تامین کنند. آنان، که چشمانشان در برابر امکانات جدید باز شده بود، خیزش‌های مردمی علیه رئیس جمهور بشار اسد را نیز به عنوان فرصتی دیدند برای اینکه سوریه را از ایران دور کنند و موازنه قدرت را به صورت قاطعانه به نفر خود تغییر دهند. وقتی در اوایل 2012 آشکار شد که آنها نمی‌توانند موفقیت خود در لیبی را از طریق به دست آوردن حمایت شورای امنیت ملی از مداخله علیه اسد، [در سوریه] تکرار کنند، دولت‌های خلیج فارس و ترکیه در عوض به سمت تسلیح شورشیان سوریه حرکت کردند. این حمایت خارجی به شورشیان سوریه نتایج فاجعه‌آمیزی را به‌وجود آورد که خشونت را تشدید کرد بدون آنکه مسیر قابل اعتمادی برای حل و فصل بحران پیشنهاد کند. هر زمانی که شورشیان پیشروی می‌کردند، بازیگران خارجی رقیب- ایران، حزب الله، و روسیه- به نفع اسد مداخله کردند. هر پیشروی یک ضد عمل اجتناب ناپذیر را به دنبال داشت که فقط سطح رنج انسانی را تشدید می‌کرد.

حدودا هفت سال از شروع تحولات کشورهای عربی خاورمیانه و شمال آفریقا می‌گذرد و حالا به نظر می‌رسد امید به ایجاد تغییرات بنیادین در نتیجه خیزش‌های مردمی- که رسانه‌های غربی عجولانه آن را «بهار عربی» خواندند- دیگر به تاریخ پیوسته است.

اگر سرنگونی سریع دیکتاتور تونس، بارقه امید را در دل مردم و تحول‌خواهان منطقه روشن کرد که بالاخره کشورهای عربی هم از دایره موج جهانی دموکراتیزاسیون خارج نیستند و این امید با سقوط حسنی مبارک تقویت شد اما شروع خشونت‌ها در سوریه به نوعی یک شوک اساسی به مردم وارد کرد. در ادامه تحولات نیز بدون تردید کودتای ۲۰۱۳ در مصر نقطه پایانی برای «بهار عربی» بود که به تدریج جای خود را به تعبیر «زمستان عربی»  داد. هرچند خیزش‌های ۲۰۱۱-۲۰۱۰ نتوانست دموکراسی را برای کشورهای عربی به ارمغان بیاورد اما بدون تردید نظم سنتی را در خاورمیانه تغییر داده است. «مارک لینچ»، پژوهشگر ارشد موسسه کارنگی برای صلح، در یادداشت طولانی خود برای نشریه «فارن افرز» به بررسی ماهیت این نظم جدید پرداخته است. این استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل دانشگاه جرج واشنگتن در یادداشت خود توضیح می‌دهد نظم جدیدی هم که جایگزین نظم قدیمی می‌شود، نظم با ثبات و با نظم نیست. موسسه آینده پژوهی جهان اسلام متن این گزارش را در دو بخش ترجمه و منتشر می‌کند. بدیهی است ترجمه و انتشار این مطلب به منزله تایید یا رد محتوای آن توسط موسسه نیست و این امر صرفا برای آگاهی پژوهشگران محترم صورت می‌گیرد. بخش دوم ترجمه را در زیر می‌خوانید:

حمایت خارجی از شورشیان سوریه نتایج فاجعه‌آمیزی را به‌وجود آورد که خشونت را تشدید کرد، بدون آنکه مسیر قابل اعتمادی برای حل و فصل بحران پیشنهاد کند. هر زمانی که شورشیان پیشروی می‌کردند، بازیگران خارجی رقیب- ایران، حزب الله، و روسیه- به نفع اسد مداخله کردند؛ هر پیشروی یک ضد عمل اجتناب ناپذیر را به دنبال داشت که فقط سطح رنج انسانی را تشدید می‌کرد. در یکی از  نمونه‌های این پویایی‌ها، در سال ۲۰۱۵ بعد از آنکه گروه‌های شورشی افراطی- تحت حمایت خارجی- در شمال سوریه کنترل پیدا کردند، روسیه در حلب مداخله کرد. نیروهای رقیب [دولت] در سوریه در جنگ نیابتی خود را به یک اندازه ماهر نشان ندادند. در حالیکه نیروهای حامی اسد مثل یک لیزر بر حمایت از حکومت متمرکز بودند، قطر، عربستان، و ترکیه یکدیگر را به همان اندازه که متحد می‌دیدند، رقیب هم می‌دانستند و تلاش‌های رقیبانه و غیر هماهنگ‌شده آنها دائما نتیجه معکوس به بار می‌آورد.

با وجود آنکه ایالات متحده تلاش کرد تا میان گروه‌های تحت حمایت قطر، سعودی، و ترکیه همکاری ایجاد کند اما در غلبه بر جنگ درونی میان حامیان آنان یا تحمیل یک استراتژی منسجم ناکام ماند. این مشکلات به واسطه خصوصی شدن جریان سلاح و پول به گروه‌های شورشی در روزهای تعیین کننده اواخر سال‌ ۲۰۱۲ و اوایل ۲۰۱۳ تشدید شد، چرا که شبکه‌های سلفی در خلیج فارس به این شورش‌‌ها پول تزریق می‌کردند. این امر حتی تنش بیش‌تری را ایجاد کرد و مرکز جاذبه شورش‌ها را به انتهای طیف تروریستی کشاند. با تداوم جنگ، دولت‌های خلیج فارس و ترکیه به دنبال جنگجویان موثر، حمایت خود را به ائتلاف‌های افراط‌گرا تغییر دادند. داعش از این محیط ظهور کرد، نه به عنوان گروه نیابتی هیچ دولتی بلکه به عنوان نیروی شورشی که با آنچه سوریه به آن تبدیل شده بود، به خوبی سازگار شد.

ایالات متحده بعد از سال‌ها تلاش برای تسلیح، محدود کردن، و شکل دادن به معارضه از راه دور، نهایتا در سوریه مداخله کرد تا نه با اسد بلکه با داعش بجنگد. این مداخله به نوبه خود موفقیت آمیز بود چرا که داعش را به عنوان یک موجودیت شبیه به دولت هم در عراق و هم در سوریه نابود کرد. به طور همزمان حوزه و اختیارات محدود این کارزار نظامی، از اینکه ایالات متحده درگیر منازعه گسترده‌تری با اسد و روسیه شود جلوگیری کرد. اما پیچیدگی‌های مدیریت حتی این مداخله محدود علیه داعش هم دلهره‌آور بود و تعهدات ناخواسته جدیدی را ایجاد کرد. تلاش‌های ایالات متحده و روسیه برای مدیریت رقابت خود در سوریه، ویژگی چند سال گذشته بوده است.

البته حتی سرنگونی داعش و دستاوردهای قابل توجه سرزمینی توسط دولت اسد هم بحران را به پایان نزدیک‌تر نکرد. دولت شکست‌خورده سوریه کماکان کششی مغناطیسی بر دیگر کشورهای منطقه اعمال می‌کند. مثلا کارزار ضد داعش نهایتا به مداخله بیش‌تر ترکیه منجر شد. ایالات متحده با توجه به نیاز مبرم به نیروهای نیابتی محلی برای مبارزه علیه داعش در سال ۲۰۱۵ با یگان‌های مدافع خلق یا ی.پ.گ- تحت سلطه کردها- در کنار شبه‌نظامیان دیگر با عنوان نیروهای سوریه دموکراتیک یا اس.دی.اف موافقت کرد. موفقیت این نیروها باعث نگرانی ترکیه نسبت به جدایی‌طلبی کردی شد که در سال ۲۰۱۷ موجب گشت تا این کشور، در چندین ناحیه اصلی در شمال سوریه مداخلات نظامی انجام دهد. به طور همزمان، اسرائیل شروع به افزایش حملات هوایی خود علیه اهداف ایران و حزب الله در سراسر سوریه کرد. هرچند به نظر می‌رسد هم معارضان نظام و هم کارزار ضد داعش در حال حاضر قدرت خود را از دست می‌دهند اما جنگ سوریه بیش از قبل بین‌المللی شده است. در مجموع هر رژیم عربی امروزه تحت شرایط ناامنی درک شده عمیقی به سر می‌برد.

با وجود آنکه سوریه ترسناک‌ترین مورد است اما قدرت‌های منطقه‌ای به دنبال نفوذ و پرستیژ خود، خسارت‌های انسانی و سیاسی عظیمی را در بخش‌های دیگر هم بوجود آوردند. تلاش‌های آنها حتی کشورهایی که درگیر جنگ داخلی نبودند را هم بی‌ثبات کرده است. عربستان سعودی و امارات متحده عربی در سال ۲۰۱۱ از کودتای نظامی ژنرال عبدالفتاح سیسی حمایت کردند که محمد مرسی، رئیس جمهور به صورت دموکراتیک انتخاب شده این کشور را که عضو اخوان المسلمین و تحت حمایت قطر بود، سرنگون کرد. اما علی‌رغم ده‌ها میلیارد دلار کمک [این پادشاهی‌های] خلیج فارس، رژیم سرکوبگر سیسی نتوانسته شرایط عادی و ثبات را به مصر بازگرداند. رقابت میان قطر و امارات متحده عربی حتی در تونس، که نسبتا موفق بوده، باعث ایجاد بی‌ثباتی شده است. تزریق پول و حمایت سیاسی خارجی از متحدان بومی، سیاست دموکراتیک نوظهور این کشور را آلوده کرده است.

معمای امنیت در همه جا

این پویایی‌های آشفته منطقه‌ای محصول «معمای امنیت» کلاسیک است: وقتی دولت‌ها تلاش می‌کنند امنیت خود را افزایش دهند، آنها ضد اقداماتی را برمی‌انگیزند که حتی از آنچه قبل‌تر بوده‌اند هم کمتر امن‌شان می‌کند. امروزه هر رژیم عربی تحت شرایط ناامنی درک شده عمیق به سر می‌برد. با وجود همه جسارت‌ها و لاف‌زنی‌ها اما این دولت‌ها از طغیان یک سلسله اعتراضات مردمی دیگر هراس دارند. تکثیر سریع اعتراضات در ۲۰۱۱ نیز این دولت‌ها را قانع کرده که یک خیزش در جایی در منطقه می‌تواند جرقه یک [خیزش دیگر] را در داخل [این دولت‌ها] رقم بزند. وقتی اعتراضات اقتصادی ماه می امسال، اردن را تکان داد عربستان، قطر و امارات فورا کمک اقتصادی به امان را از سر گرفتند تا ناآرامی را متوقف کنند.

اما زمانی که دولت‌ها تلاش می‌کنند تا چالش‌گران بالقوه را از طریق اعمال کنترل بیش‌تر بر جوامع‌شان سرکوب کنند، معمولا فقط وضعیت را بدتر می‌کنند. هر چه آنها سخت‌تر [مردم] را سرکوب کنند، باعث ایجاد عصبانیت و خشم شده و احتمال شمول دموکراتیک را مسدود می‌کنند. این تحول به صورت آشکار در مصر، جایی‌که سیسی کارزار ضد اسلام‌گرایی خود را گسترش داده تا آنجا که شامل فعالان سکولار، روزنامه‌نگاران، و دانشگاهیان هم می‌شود، قابل مشاهده است. در نتیجه وی بخش‌های اعظمی از ائتلافی که از کودتا حمایت کردند را به صورت فزاینده‌ای از خود بیگانه می‌کند.

این معماهای امنیت داخلی تصمیمات سیاست خارجی غیر قابل توضیح را توضیح می‌دهد. ولیعهد جدید عربستان، محمد بن سلمان، را در نظر بگیرید. ولیعهد بعد از تقویت سریع قدرت، تغییراتی ناگهانی در سیاست داخلی ایجاد کرد. او اصلاحات اجتماعی نظیر اعطای اجازه رانندگی به زنان و گشایش تئاتر را انجام داد. البته به صورت هم‌زمان فعالان حقوق زنان را سرکوب نمود، بخش قابل توجهی از نخبگان کشور را بازداشت و مرعوب کرد، و بخش‌های اصلی ساختار مذهبی را به حاشیه برد. اما تقویت قدرت موفق بن سلمان در داخل را نباید جدا از مداخلات فاجعه‌آمیز و بیش از حد تهاجمی وی در خارج از کشور دانست.  

وی حتی پیش از کسب قدرت داخلی، با این فرض که یک پیروزی سریع منجر به جلب حمایت داخلی برای او می‌شود، تصمیم به مداخله در جنگ داخلی یمن گرفت. اما برعکس، نیروهای سعودی در باتلاقی ویرانگر گیر افتادند. به همین ترتیب، انتظار می‌رفت تحریم ۲۰۱۷ قطر هم سلطه سعودی بر شورای همکاری خلیج فارس را ایجاد کند و هم هرگونه چالش داخلی از طرف اخوان المسلمین را از بین ببرد. ولی نتیجه برعکس شد: قطر منعطف‌تر از آن چه که بسیاری انتظار داشتند، خود را نشان داد. این تحریم همچنین روابط با واشنگتن را تضعیف کرد، به تلاش‌ها برای مهار ایران آسیب زد، و شورای همکاری خلیج فارس را احتمالا به صورت مرگباری ضعیف کرد. عربستان هم در یمن و هم در قطر خود را به دام افتاده می‌بیند؛ نه تنها برای اینکه نمی‌تواند جنگ را تشدید کند تا برنده شود بلکه از ترس پیامدهای سیاسی داخلی هم نمی‌تواند عقب‌نشینی کند. 

رقابت بین کشورهای عربی و ایران، نمونه دیگری از معمای امنیت موجود است. گرچه ترس اعراب از توسعه‌طلبی ایران ریشه در واقعیت دارد اما این نگرانی‌ها همواره خیلی دور از میزان قدرت واقعی ایران بوده است. هرچند بدبختانه هرچه دولت‌های عربی بیش‌تر برای مقابله با ایران کار می‌کنند، این کشور قوی‌تر می‌شود. کارزار امارات و عربستان در یمن آنچه که اساسا پایگاه کوچک ایران [در این کشور] بود را به ائتلاف استراتژیک قوی‌تری با حوثی‌ها تبدیل کرد و منجر به نفوذ بیش‌تر گروه‌های نیابتی تحت حمایت ایران شد. در سوریه هم شورشیان تحت حمایت کشورهای خلیج فارس و ترکیه به ایران نقش فرماندهی بیش‌تر در این کشور را دادند. در لبنان، نمایش عجیب و غریب دولت عربستان با گروگان گرفتن نخست وزیر این کشور سعد حریری برای چند هفته در ریاض، یک بحران سیاسی داخلی را رقم زد که نهایتا ائتلاف سنی حامی سعودی در پارلمان لبنان را تضعیف کرد.

البته این پویایی‌های جدید صرفا نتیجه رقابت بین دولتی نیست؛ بلکه همچنین محصول دولت‌های ضعیف و شکننده است که با ایجاد خلاءهای قدرت، معماهای امنیتی خود را ایجاد می‌کنند. حتی اگر یک قدرت منطقه‌ای یک خلاء قدرت را به عنوان فرصت مناسبی برای توسعه نفوذ خود در نظر نگیرد، می‌ترسد که رقیبانش این کار را انجام دهند. وقتی دولتی درگیر می‌شود، معتقد است کاهش حمایت از نایبان بومی آن صرفا گروه‌های نیابتی رقیبان منطقه‌ای‌اش را تقویت می‌کند. این ترس تنش‌زدایی را در جنگ‌های داخلی لیبی، سوریه و یمن به شدت دشوار می‌کند. حتی اگر کنش‌گران که مداخلاتشان شکست خورده است هم این امر را به رسمیت بشناسند اما آنها در منطق رقابت معمای امنیت گیر افتادند- نه می‌توانند برنده شوند و نه آن را ترک کنند.

هنجار جدید

در منطقه‌ای که به شدت غرق معماهای امنیت است، هیچ میزانی از تضمین‌های ایالات متحده نمی‌تواند کافی باشد. حجم بی‌سابقه فروش سلاح آمریکا به عربستان سعودی و امارات متحده عربی در ۵ سال گذشته (که توسط دولت اوباما تصویب شد تا حمایت برای توافق هسته‌ای ایران را به دست آورد) هیچ کدام از  این کشورها را امن‌تر نکرده است. با وجود آنکه واشنگتن دیگر از دموکراتیزاسیون یا حقوق بشر صحبت نمی‌کند اما حکومت‌های مطلقه زمان راحت‌تری برای رفع چالش‌های داخلی خود ندارند. خروج آمریکا از توافق هسته‌ای ایران صرفا نگرانی‌های دولت‌های عربی خلیج فارس از ایران را تشدید کرده است. حمایت یک‌جانبه واشنگتن از اسرائیل در بحبوحه خشونت در غزه، انزوای بین‌المللی این رژیم را تشدید و احتمال وقوع یک منازعه دیگر را تسریع کرده است. با وجود آنکه ایالات متحده، دولت‌های سنی خلیج فارس را به صف‌بندی آشکار با اسرائیل سوق داده اما این تلاش از طریق درگیری امارات و عربستان با قطر تضعیف شده است. رژیم‌های عربی حتی با رئیس جمهوری که نسبت به ایران موضع تندی اتخاذ کرده و به نظر می‌رسد هیچ مشکلی با حکومت اقتدارگرا ندارد، دیگر ایالات متحده را به عنوان ضامن قابل اتکا برای بقای رژیم یا منافع سیاست خارجی خود نمی‌بینند. در این محیط جدید، حتی برای متحدان نزدیک آمریکا هم ایجاد روابط با چین، روسیه، و اتحادیه اروپا معنادار است- کاری که مصر، عربستان سعودی، ترکیه، امارات متحده عربی و حتی اردن هم انجام می‌دهند. چنین تلاش‌هایی حصاری منطقی در برابر غیر قابل پیش‌بینی بودن ایالات متحده است اما به راحتی می‌تواند از طریق پویایی‌های معمای امنیتی مشابه به راحتی به وضعیت بدتری منجر شود.

دولت ترامپ به سختی تلاش می‌کند تا این واقعیت‌های جدید را مدیریت کند. تغییرات سیاسی ناگهانی ترامپ و پیام‌های به شدت غیر منسجمی که از بخش‌های مختلف دولت آمریکا می‌آید، هم متحدان و هم دشمنان را سردرگم کرده است. عربستان سعودی و امارات متحده عربی ممکن است موضع سخت‌تر ترامپ علیه ایران و حمایت وی از جنگ در یمن را دوست داشته باشند اما دیگر سیاست‌ها نظیر فشار واشنگتن بر آنها برای پایان دادن به تحریم قطر، تقاضا از آنها برای افزایش تولید نفت، و نشانه‌هایی مبنی بر قصدش برای خروج از سوریه برایشان ناخوشایند است.

همچنان دولت بی‌نظم ترامپ نباید از واقعیت‌های ساختاری عمیق‌تر منحرف شود که چالشی برای هر رئیس جمهور آمریکا است. ایالات متحده دیگر قدرت یا جایگاهی برای تحمیل نظم منطقه‌ای مد نظر خود ندارد. به احتمال زیاد هژمونی آمریکا در خاورمیانه هرگز بازنمی‌گردد چون منطقه به صورت بنیادین تغییر کرده است. به هر حال عبور از جنگ‌ها و ناکامی‌های سیاسی که در پی شورش‌های عربی آسان نخواهد بود.

اگر سرنگونی سریع دیکتاتور تونس، بارقه امید را در دل مردم و تحول‌خواهان منطقه روشن کرد که بالاخره کشورهای عربی هم از دایره موج جهانی دموکراتیزاسیون خارج نیستند و این امید با سقوط حسنی مبارک تقویت شد اما شروع خشونت‌ها در سوریه به نوعی یک شوک اساسی به مردم وارد کرد. در ادامه تحولات نیز بدون تردید کودتای 2013 در مصر نقطه پایانی برای «بهار عربی» بود که به تدریج جای خود را به تعبیر «زمستان عربی»  داد. هرچند خیزش‌های 2011-2010 نتوانست دموکراسی را برای کشورهای عربی به ارمغان بیاورد اما بدون تردید نظم سنتی را در خاورمیانه تغییر داده است. «مارک لینچ»، پژوهشگر ارشد موسسه کارنگی برای صلح، در یادداشت طولانی خود برای نشریه «فارن افرز» به بررسی ماهیت این نظم جدید پرداخته است. این استاد علوم سیاسی و روابط بین‌الملل دانشگاه جرج واشنگتن در یادداشت خود توضیح می‌دهد نظم جدیدی هم که جایگزین نظم قدیمی می‌شود، نظم با ثبات و با نظم نیست. موسسه آینده پژوهی جهان اسلام متن این گزارش را در دو بخش ترجمه و منتشر می‌کند. بدیهی است ترجمه و انتشار این مطلب به منزله تایید یا رد محتوای آن توسط موسسه نیست و این امر صرفا برای آگاهی پژوهشگران محترم صورت می‌گیرد. بخش دوم ترجمه را در زیر می‌خوانید:

حمایت خارجی از شورشیان سوریه نتایج فاجعه‌آمیزی را به‌وجود آورد که خشونت را تشدید کرد، بدون آنکه مسیر قابل اعتمادی برای حل و فصل بحران پیشنهاد کند. هر زمانی که شورشیان پیشروی می‌کردند، بازیگران خارجی رقیب- ایران، حزب الله، و روسیه- به نفع اسد مداخله کردند؛ هر پیشروی یک ضد عمل اجتناب ناپذیر را به دنبال داشت که فقط سطح رنج انسانی را تشدید می‌کرد. در یکی از  نمونه‌های این پویایی‌ها، در سال 2015 بعد از آنکه گروه‌های شورشی افراطی- تحت حمایت خارجی- در شمال سوریه کنترل پیدا کردند، روسیه در حلب مداخله کرد. نیروهای رقیب [دولت] در سوریه در جنگ نیابتی خود را به یک اندازه ماهر نشان ندادند. در حالیکه نیروهای حامی اسد مثل یک لیزر بر حمایت از حکومت متمرکز بودند، قطر، عربستان، و ترکیه یکدیگر را به همان اندازه که متحد می‌دیدند، رقیب هم می‌دانستند و تلاش‌های رقیبانه و غیر هماهنگ‌شده آنها دائما نتیجه معکوس به بار می‌آورد.

با وجود آنکه ایالات متحده تلاش کرد تا میان گروه‌های تحت حمایت قطر، سعودی، و ترکیه همکاری ایجاد کند اما در غلبه بر جنگ درونی میان حامیان آنان یا تحمیل یک استراتژی منسجم ناکام ماند. این مشکلات به واسطه خصوصی شدن جریان سلاح و پول به گروه‌های شورشی در روزهای تعیین کننده اواخر سال‌ 2012 و اوایل 2013 تشدید شد، چرا که شبکه‌های سلفی در خلیج فارس به این شورش‌‌ها پول تزریق می‌کردند. این امر حتی تنش بیش‌تری را ایجاد کرد و مرکز جاذبه شورش‌ها را به انتهای طیف تروریستی کشاند. با تداوم جنگ، دولت‌های خلیج فارس و ترکیه به دنبال جنگجویان موثر، حمایت خود را به ائتلاف‌های افراط‌گرا تغییر دادند. داعش از این محیط ظهور کرد، نه به عنوان گروه نیابتی هیچ دولتی بلکه به عنوان نیروی شورشی که با آنچه سوریه به آن تبدیل شده بود، به خوبی سازگار شد.

ایالات متحده بعد از سال‌ها تلاش برای تسلیح، محدود کردن، و شکل دادن به معارضه از راه دور، نهایتا در سوریه مداخله کرد تا نه با اسد بلکه با داعش بجنگد. این مداخله به نوبه خود موفقیت آمیز بود چرا که داعش را به عنوان یک موجودیت شبیه به دولت هم در عراق و هم در سوریه نابود کرد. به طور همزمان حوزه و اختیارات محدود این کارزار نظامی، از اینکه ایالات متحده درگیر منازعه گسترده‌تری با اسد و روسیه شود جلوگیری کرد. اما پیچیدگی‌های مدیریت حتی این مداخله محدود علیه داعش هم دلهره‌آور بود و تعهدات ناخواسته جدیدی را ایجاد کرد. تلاش‌های ایالات متحده و روسیه برای مدیریت رقابت خود در سوریه، ویژگی چند سال گذشته بوده است.

البته حتی سرنگونی داعش و دستاوردهای قابل توجه سرزمینی توسط دولت اسد هم بحران را به پایان نزدیک‌تر نکرد. دولت شکست‌خورده سوریه کماکان کششی مغناطیسی بر دیگر کشورهای منطقه اعمال می‌کند. مثلا کارزار ضد داعش نهایتا به مداخله بیش‌تر ترکیه منجر شد. ایالات متحده با توجه به نیاز مبرم به نیروهای نیابتی محلی برای مبارزه علیه داعش در سال 2015 با یگان‌های مدافع خلق یا ی.پ.گ- تحت سلطه کردها- در کنار شبه‌نظامیان دیگر با عنوان نیروهای سوریه دموکراتیک یا اس.دی.اف موافقت کرد. موفقیت این نیروها باعث نگرانی ترکیه نسبت به جدایی‌طلبی کردی شد که در سال 2017 موجب گشت تا این کشور، در چندین ناحیه اصلی در شمال سوریه مداخلات نظامی انجام دهد. به طور همزمان، اسرائیل شروع به افزایش حملات هوایی خود علیه اهداف ایران و حزب الله در سراسر سوریه کرد. هرچند به نظر می‌رسد هم معارضان نظام و هم کارزار ضد داعش در حال حاضر قدرت خود را از دست می‌دهند اما جنگ سوریه بیش از قبل بین‌المللی شده است. در مجموع هر رژیم عربی امروزه تحت شرایط ناامنی درک شده عمیقی به سر می‌برد.

با وجود آنکه سوریه ترسناک‌ترین مورد است اما قدرت‌های منطقه‌ای به دنبال نفوذ و پرستیژ خود، خسارت‌های انسانی و سیاسی عظیمی را در بخش‌های دیگر هم بوجود آوردند. تلاش‌های آنها حتی کشورهایی که درگیر جنگ داخلی نبودند را هم بی‌ثبات کرده است. عربستان سعودی و امارات متحده عربی در سال 2011 از کودتای نظامی ژنرال عبدالفتاح سیسی حمایت کردند که محمد مرسی، رئیس جمهور به صورت دموکراتیک انتخاب شده این کشور را که عضو اخوان المسلمین و تحت حمایت قطر بود، سرنگون کرد. اما علی‌رغم ده‌ها میلیارد دلار کمک [این پادشاهی‌های] خلیج فارس، رژیم سرکوبگر سیسی نتوانسته شرایط عادی و ثبات را به مصر بازگرداند. رقابت میان قطر و امارات متحده عربی حتی در تونس، که نسبتا موفق بوده، باعث ایجاد بی‌ثباتی شده است. تزریق پول و حمایت سیاسی خارجی از متحدان بومی، سیاست دموکراتیک نوظهور این کشور را آلوده کرده است.

معمای امنیت در همه جا

این پویایی‌های آشفته منطقه‌ای محصول «معمای امنیت» کلاسیک است: وقتی دولت‌ها تلاش می‌کنند امنیت خود را افزایش دهند، آنها ضد اقداماتی را برمی‌انگیزند که حتی از آنچه قبل‌تر بوده‌اند هم کمتر امن‌شان می‌کند. امروزه هر رژیم عربی تحت شرایط ناامنی درک شده عمیق به سر می‌برد. با وجود همه جسارت‌ها و لاف‌زنی‌ها اما این دولت‌ها از طغیان یک سلسله اعتراضات مردمی دیگر هراس دارند. تکثیر سریع اعتراضات در 2011 نیز این دولت‌ها را قانع کرده که یک خیزش در جایی در منطقه می‌تواند جرقه یک [خیزش دیگر] را در داخل [این دولت‌ها] رقم بزند. وقتی اعتراضات اقتصادی ماه می امسال، اردن را تکان داد عربستان، قطر و امارات فورا کمک اقتصادی به امان را از سر گرفتند تا ناآرامی را متوقف کنند.

اما زمانی که دولت‌ها تلاش می‌کنند تا چالش‌گران بالقوه را از طریق اعمال کنترل بیش‌تر بر جوامع‌شان سرکوب کنند، معمولا فقط وضعیت را بدتر می‌کنند. هر چه آنها سخت‌تر [مردم] را سرکوب کنند، باعث ایجاد عصبانیت و خشم شده و احتمال شمول دموکراتیک را مسدود می‌کنند. این تحول به صورت آشکار در مصر، جایی‌که سیسی کارزار ضد اسلام‌گرایی خود را گسترش داده تا آنجا که شامل فعالان سکولار، روزنامه‌نگاران، و دانشگاهیان هم می‌شود، قابل مشاهده است. در نتیجه وی بخش‌های اعظمی از ائتلافی که از کودتا حمایت کردند را به صورت فزاینده‌ای از خود بیگانه می‌کند.

این معماهای امنیت داخلی تصمیمات سیاست خارجی غیر قابل توضیح را توضیح می‌دهد. ولیعهد جدید عربستان، محمد بن سلمان، را در نظر بگیرید. ولیعهد بعد از تقویت سریع قدرت، تغییراتی ناگهانی در سیاست داخلی ایجاد کرد. او اصلاحات اجتماعی نظیر اعطای اجازه رانندگی به زنان و گشایش تئاتر را انجام داد. البته به صورت هم‌زمان فعالان حقوق زنان را سرکوب نمود، بخش قابل توجهی از نخبگان کشور را بازداشت و مرعوب کرد، و بخش‌های اصلی ساختار مذهبی را به حاشیه برد. اما تقویت قدرت موفق بن سلمان در داخل را نباید جدا از مداخلات فاجعه‌آمیز و بیش از حد تهاجمی وی در خارج از کشور دانست.  

وی حتی پیش از کسب قدرت داخلی، با این فرض که یک پیروزی سریع منجر به جلب حمایت داخلی برای او می‌شود، تصمیم به مداخله در جنگ داخلی یمن گرفت. اما برعکس، نیروهای سعودی در باتلاقی ویرانگر گیر افتادند. به همین ترتیب، انتظار می‌رفت تحریم 2017 قطر هم سلطه سعودی بر شورای همکاری خلیج فارس را ایجاد کند و هم هرگونه چالش داخلی از طرف اخوان المسلمین را از بین ببرد. ولی نتیجه برعکس شد: قطر منعطف‌تر از آن چه که بسیاری انتظار داشتند، خود را نشان داد. این تحریم همچنین روابط با واشنگتن را تضعیف کرد، به تلاش‌ها برای مهار ایران آسیب زد، و شورای همکاری خلیج فارس را احتمالا به صورت مرگباری ضعیف کرد. عربستان هم در یمن و هم در قطر خود را به دام افتاده می‌بیند؛ نه تنها برای اینکه نمی‌تواند جنگ را تشدید کند تا برنده شود بلکه از ترس پیامدهای سیاسی داخلی هم نمی‌تواند عقب‌نشینی کند. 

رقابت بین کشورهای عربی و ایران، نمونه دیگری از معمای امنیت موجود است. گرچه ترس اعراب از توسعه‌طلبی ایران ریشه در واقعیت دارد اما این نگرانی‌ها همواره خیلی دور از میزان قدرت واقعی ایران بوده است. هرچند بدبختانه هرچه دولت‌های عربی بیش‌تر برای مقابله با ایران کار می‌کنند، این کشور قوی‌تر می‌شود. کارزار امارات و عربستان در یمن آنچه که اساسا پایگاه کوچک ایران [در این کشور] بود را به ائتلاف استراتژیک قوی‌تری با حوثی‌ها تبدیل کرد و منجر به نفوذ بیش‌تر گروه‌های نیابتی تحت حمایت ایران شد. در سوریه هم شورشیان تحت حمایت کشورهای خلیج فارس و ترکیه به ایران نقش فرماندهی بیش‌تر در این کشور را دادند. در لبنان، نمایش عجیب و غریب دولت عربستان با گروگان گرفتن نخست وزیر این کشور سعد حریری برای چند هفته در ریاض، یک بحران سیاسی داخلی را رقم زد که نهایتا ائتلاف سنی حامی سعودی در پارلمان لبنان را تضعیف کرد.

البته این پویایی‌های جدید صرفا نتیجه رقابت بین دولتی نیست؛ بلکه همچنین محصول دولت‌های ضعیف و شکننده است که با ایجاد خلاءهای قدرت، معماهای امنیتی خود را ایجاد می‌کنند. حتی اگر یک قدرت منطقه‌ای یک خلاء قدرت را به عنوان فرصت مناسبی برای توسعه نفوذ خود در نظر نگیرد، می‌ترسد که رقیبانش این کار را انجام دهند. وقتی دولتی درگیر می‌شود، معتقد است کاهش حمایت از نایبان بومی آن صرفا گروه‌های نیابتی رقیبان منطقه‌ای‌اش را تقویت می‌کند. این ترس تنش‌زدایی را در جنگ‌های داخلی لیبی، سوریه و یمن به شدت دشوار می‌کند. حتی اگر کنش‌گران که مداخلاتشان شکست خورده است هم این امر را به رسمیت بشناسند اما آنها در منطق رقابت معمای امنیت گیر افتادند- نه می‌توانند برنده شوند و نه آن را ترک کنند.

هنجار جدید

در منطقه‌ای که به شدت غرق معماهای امنیت است، هیچ میزانی از تضمین‌های ایالات متحده نمی‌تواند کافی باشد. حجم بی‌سابقه فروش سلاح آمریکا به عربستان سعودی و امارات متحده عربی در 5 سال گذشته (که توسط دولت اوباما تصویب شد تا حمایت برای توافق هسته‌ای ایران را به دست آورد) هیچ کدام از  این کشورها را امن‌تر نکرده است. با وجود آنکه واشنگتن دیگر از دموکراتیزاسیون یا حقوق بشر صحبت نمی‌کند اما حکومت‌های مطلقه زمان راحت‌تری برای رفع چالش‌های داخلی خود ندارند. خروج آمریکا از توافق هسته‌ای ایران صرفا نگرانی‌های دولت‌های عربی خلیج فارس از ایران را تشدید کرده است. حمایت یک‌جانبه واشنگتن از اسرائیل در بحبوحه خشونت در غزه، انزوای بین‌المللی این رژیم را تشدید و احتمال وقوع یک منازعه دیگر را تسریع کرده است. با وجود آنکه ایالات متحده، دولت‌های سنی خلیج فارس را به صف‌بندی آشکار با اسرائیل سوق داده اما این تلاش از طریق درگیری امارات و عربستان با قطر تضعیف شده است. رژیم‌های عربی حتی با رئیس جمهوری که نسبت به ایران موضع تندی اتخاذ کرده و به نظر می‌رسد هیچ مشکلی با حکومت اقتدارگرا ندارد، دیگر ایالات متحده را به عنوان ضامن قابل اتکا برای بقای رژیم یا منافع سیاست خارجی خود نمی‌بینند. در این محیط جدید، حتی برای متحدان نزدیک آمریکا هم ایجاد روابط با چین، روسیه، و اتحادیه اروپا معنادار است- کاری که مصر، عربستان سعودی، ترکیه، امارات متحده عربی و حتی اردن هم انجام می‌دهند. چنین تلاش‌هایی حصاری منطقی در برابر غیر قابل پیش‌بینی بودن ایالات متحده است اما به راحتی می‌تواند از طریق پویایی‌های معمای امنیتی مشابه به راحتی به وضعیت بدتری منجر شود.

دولت ترامپ به سختی تلاش می‌کند تا این واقعیت‌های جدید را مدیریت کند. تغییرات سیاسی ناگهانی ترامپ و پیام‌های به شدت غیر منسجمی که از بخش‌های مختلف دولت آمریکا می‌آید، هم متحدان و هم دشمنان را سردرگم کرده است. عربستان سعودی و امارات متحده عربی ممکن است موضع سخت‌تر ترامپ علیه ایران و حمایت وی از جنگ در یمن را دوست داشته باشند اما دیگر سیاست‌ها نظیر فشار واشنگتن بر آنها برای پایان دادن به تحریم قطر، تقاضا از آنها برای افزایش تولید نفت، و نشانه‌هایی مبنی بر قصدش برای خروج از سوریه برایشان ناخوشایند است.

همچنان دولت بی‌نظم ترامپ نباید از واقعیت‌های ساختاری عمیق‌تر منحرف شود که چالشی برای هر رئیس جمهور آمریکا است. ایالات متحده دیگر قدرت یا جایگاهی برای تحمیل نظم منطقه‌ای مد نظر خود ندارد. به احتمال زیاد هژمونی آمریکا در خاورمیانه هرگز بازنمی‌گردد چون منطقه به صورت بنیادین تغییر کرده است. به هر حال عبور از جنگ‌ها و ناکامی‌های سیاسی که در پی شورش‌های عربی آسان نخواهد بود.

منبع:https://iiwfs.com

منبع:https://iiwfs.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *