قسمت برشخورده ی نقشه، جایی بین دریای مدیترانه و رودخانه اردن که شبیه به پنیر سوئیسی است، نشان می دهد مناطقی که برای فلسطینی ها اختصاص یافته است، به طرز حیرت انگیزی به مناطق “سیاه سفیدی” شباهت دارد که رژیم آپارداید آفریقای جنوبی برای سیاهپوستان در نظر گرفته بود[1]. در حقیقت، نقشه های رژیم آپارداید آفریقای جنوبی، به سادگی واقعیتی را در زمین نشان می داد، که امروز بار دیگر در کرانه باختری اشغالی نمایان شده است. فراموش نکنیم واگذاری سرزمینهای اسرائیلی به فلسطین در نزدیکی غزه ممکن است اقدامی بزرگ به نظر برسد، اما تا زمانی که کسی نداند این مناطق در کنار یک مرکز بزرگ دفع زباله های هسته ای قرار دارد.
هدف آشکار ایالات متحده تسهیل تمایل اسرائیل برای تصاحب حداکثر سرزمین فلسطین با کمترین تعداد فلسطینی است. برای این منظور، این هفته دو ذینفع در کاخ سفید حضور داشتند: نخست وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو و رهبر مخالف اسرائیلی بنی گانتز. به فلسطین یها نیازی نبود زیرا “معامله قرن” در واقع یک یادداشت تفاهم بین ایالات متحده و اسرائیل در مورد میزان پیوستن فلسطین به فلسطین است. این طرح مانع زمین خواهی بیشتر اسرائیل از سرزمین های فلسطینی در آینده نمی شود. دلیلش این است که قبل از این که فلسطینی ها حتی بتوانند یک کشور داشته باشند، آنها باید اعلام کنند که اسرائیل بزرگ که طبق برنامه ترامپ پیش بینی شده است، “دولت-ملت یهودیان” است. وقتی فلسطینی ها مرزهای توسعه یافته را به رسمیت شناسند، اعلامیه فوق را اعلام کنند، و سایر معیارهای غیر قابل تصور – از جمله پایان دادن به مقاومت در برابر ظلم مداوم یهودی ها – را بپذیرند؛ مذاکرات آغاز می شود. فقط در این صورت ایالات متحده از “تعیین قلمرو برای کشور آینده فلسطین حمایت می کند.”
صرف نظر از این که فلسطینی ها این طرح را بپذیرند یا نه، اسرائیل اکنون از نعمت آمریکا را برای الحاق بخش اعظم کرانه باختری، با این قول که ایالات متحده این سرزمینها را به رسمیت خواهد شناخت، بهرهمند است. به این ترتیب، هیچ راهی برای درک این طرح یا نگاهی به نقشه پیشنهادی برای فلسطین، بدون یادآوری یک جمله وجود ندارد: آپارتاید توسط دولت ایالات متحده طراحی و به رسمیت شناخته شده است. واکنش جامعه بین الملل تاکنون عمدتاً متفاوت بوده است. اتحادیه اروپا بر پشتیبانی از یک راه حل مبتنی بر حق حاکمیت دو کشور تاکید کرده است، همانطور که چندین کشور عربی نیز بر همین موضوع تاکید داشته اند. دموکرات ها طرح را با انتقاد بیشتری روبرو کرده اند و این طرح را تلاشی برای تأثیرگذاری بر انتخابات نامیده اند، اما چاره را همان دانسته اند: بازگشت به مذاکرات دو جانبه و یافتن “راه حل پایدار دو کشور”.
این مواضع اصل چالش فلسطینی_اسرائیلی را نادیده می گیرد. واقعیت آن است که آنچه توافقنامه صلح بین اسرائیلی ها و فلسطینی ها را توهین آمیز کرده است، عدم تعامل فعال ایالات متحده با هر دو طرف یا فقدان مذاکرات دو جانبه نیست. در واقع توافق صلح صورت نگرفته است؛ زیرا اسرائیل با حمایت آمریکا مایل به پرداختن به چالش های اصلی منازعات دو طرف نیست: آوارگی اجباری فلسطینی ها و سلب مالکیت سرزمین آنها که از سال 1948 آغاز شده و تا امروز ادامه دارد. عدم موفقیت آمریکا در اجبار اسرائیل به پذیرش مسئولیت خود در قبال اشغال فلسطین، درگیر شدن در مذاکرات معنی دار و پایان دادن به بی تابعیتی جمعیت بزرگی از فلسطینان همان چیزی است که استعمار و استثمار مداوم اسرائیل را تحسین می کند.
البته بی توجهی به فلسطینی ها و بی اعتنایی به حقوق آنها با دولت ترامپ آغاز نشده است. مفاد طرح صلح بیل کلینتون، هنگامی که وی از فلسطینیان خواست تا بخش هایی از اورشلیم شرقی را به نفع شهرک نشینان یهودی واگذار کنند و انتظارات خود را در مورد بازگشت آوارگان فلسطینی به خانه های اصلی خود نادیده گرفت، بی اعتمادی مشابه آنچه امروز اتفاق افتاده را نشان می داد. به همین ترتیب، جورج دبلیو بوش وقتی به نخست وزیر اسرائیل آریل شارون کتبا اطمینان داد که واشنگتن انتظار ندارد اسرائیل به طور کامل از سرزمینهای اشغالی خارج شود، نگران حقوق فلسطین نبود. بوش همچنین تغییرات جمعیت شناختی ناشی از حضور گسترده ی یهودیان را غیرقابل تغییر دانست و اظهار داشت که در آینده باید تمام آوارگان فلسطینی در یک کشور (و نه خانهی تاریخی آنها) اسکان داده شوند.
اوباما بیان می کرد: “همه میدانند. . . یک صلح پایدار متضمن ایجاد دو دولت برای دو ملت است: اسرائیل به عنوان یک کشور یهودی و وطنی برای یهودیان و کشور فلسطین به عنوان وطنی برای مردم فلسطین. “دولت اوباما معتقد بود که با حمایت از چنین طرحی، اسرائیل ممکن است به پایان دادن به گسترش سرزمین و پذیرش تابعیت فلسطینیان ترغیب شود؛ که البته در حقیقت اثر عکس داشت: ساخت و ساز و شهرکسازی در طی هشت سال ریاست جمهوری اوباما شتاب گرفت. با وجود این، تنها چند روز قبل از تصدی ترامپ بر ریاست جمهوری ایالات متحده، دولت اوباما به رسمیت شناختن فلسطین از جانب اسرائیل را به پارامتر اصلی مذاکرات دو جانبه تبدیل کرد. این موضوع، به همراه فضای ایجاد شده تحت مدیریت ترامپ، به کنست اسرائیل چراغ سبز داد تا قانون ملت یهود را در ماه ژوئیه سال 2018 به تصویب رساند. قانونی که تضمین می کند یهودیان در هر جایی که اسرائیل تصمیم بگیرد، در گسترش حاکمیت و تعیین سرنوشت خود حق انحصاری دارند.
طرح ترامپ مستلزم این است که فلسطینی ها ابتدا اسرائیل را به عنوان ملت-دولت یهودی به رسمیت بشناسند؛ قبل از اینکه ایالات متحده حتی فکر تعیین قلمرو برای یک کشور احتمالی فلسطینی را داشته باشد. در حالی که هر طرح پیشنهادی باید نه تنها به عنوان راهی برای پایان دادن به مطالبات پناهندگان و مشروعیت دادن به سلب مالکیت سرزمین مطرح باشد، بلکه گشایش در مسیر آوارگان و شهروندان فلسطینی اسرائیل را نیز باید در نظر داشته باشد. در حالی که این طرح تنها به احتمال واگذاری سرزمین به جوامع با تراکم بالای شهروندان فلسطینی در داخل اسرائیل اشاره دارد. آنچه در حال حاضر مورد نیاز است، تلاش برای بازگشت به مذاکرات دوجانبه و یافتن راه حل مناسب دو کشور نیست. آنچه برای سیاست گذاران در ایالات متحده و جهان لازم است حمایت از راه حلهای سیاسی است که برتری یک ملت را بر دیگری منتفی بداند. اگر این گفتگوها اکنون انجام نشود، در دنیایی که نژادپرستی در حال افزایش است، “معامله قرن” ترامپ تبدیل به “اتفاق شرم آور قرن” خواهد شد.
منبع:https://iiwfs.com
اندیشکده جریان، جریانی است نواندیش از جوانانی که باور به تحول در حوزه سیاست ورزی جهانی دارند.
جمعی از جوانان تحصیلکرده در رشته های علوم سیاسی و علوم اجتماعی و ارتباطات و اقتصاد و باورمند به اصول اخلاقی شریعت رهایی بخش حضرت دوست گرد هم آمده اند تا با انگیزه های غیر انتفاعی و غیر جناحی جهت بهبود اوضاع حیات جمعی بشر به تشریک مساعی پرداخته و با رویکردی دانش بنیان، مسئله محور، زمینه نگر و آزاداندیشانه امکان ایجاد یک هویت جمعی فضیلت خواهانه و معطوف به بازاندیشی در سیاست های جهانی را فراهم آورند.