چرا نبرد آمریکا – چین مشابه اروپای قبل جنگ جهانی اول نیست؟

در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
چین با ایجاد بانک سرمایه گذاری زیرساخت های آسیا و ابتکار کمربند و جاده با هدف اتصال تجارت جهانی به پکن، ارتقا شبکه تلفن همراه نسل پنجم هوآوی برای تسلط بر ارتباطات بین المللی، به شدت هژمونی آمریکا و برتری این کشور در سازمان ملل و سایر سازمان های بین المللی را به چالش کشیده است.

به گزارش راهبرد معاصر؛ آیا جنگ هژمونیک بین ایالات متحده و چین اجتناب ناپذیر است؟ بسیاری از محققان چنین اعتقادی دارند.  اخیرا در شماره (نوامبر – دسامبر) مجله «فارن افرز» مقاله مهمی از سوی «کریستوفر لاین» منتشر شد که وی در آن استدلال کرد: «درگیری قدرت های بزرگ که فکر می کردیم مشکل گذشته است دوباره بازگشته است. قدرت یابی و ظهور چین به همراه سیاست تهاجمی این کشور یک دوره گذار قدرت بی ثبات ایجاد کرده که یادآور دوران دشمنی انگلیس و آلمان قبل از جنگ جهانی اول می باشد». وی سپس هشدار می دهد که امروزه احتمال شکل گیری جنگ جهانی بسیار افزایش یافته است. این استدلال در گذشته از سوی «جان میرشایمر» بزرگترین نماینده رئالیسم تهاجمی تکرار شده است که معتقد بود «ایالات متحده آمریکا هرگز چین را به عنوان یک رقیب همسان قبول نخواهد کرد» یا «گراهام آلیسون» تاکید کرد که برای جلوگیری از جنگ جهانی، ایالات متحده آمریکا باید یاد بگیرد که حوزه های نفوذ چین و روسیه را تصدیق کند

وخامت اوضاع دریای جنوب چین ناشی از دیپلماسی «جنگجوی گرگ» چین و تداوم تهدید ها برای حمله به تایوان نگرانی های جنگی را بین دو قدرت افزایش داده است. تئوری انتقال قدرت چیزی به مراتب بدتر از آن را به نمایش می گذارد: یک درگیری جهانی بین هژمونی حاکم که از سقوط خود هراسان است و یک رقیب نوظهور که مشتاق هدایت و رهبری نظم جدید بین المللی می باشد. با این وجود، در حالی که پکن به دنبال ایجاد جهانی چین محور است اما آن در واقع به دنبال آن است بدون شکل گیری یک جنگ جهانی به این هدف دست یابد. در عوض رقابت چین با آمریکا، نبرد و رقابت برای سلطه در تجارت جهانی، مالی بین المللی، ارتباطات از راه دور، فناوری و نهادهای دولتی بین المللی خواهد بود. بنابراین استراتژی امنیت ملی امریکا باید پیروزی در « جنگ شبکه ای» را در اولویت قرار دهد اما این فقط با قدرت نظامی قابل انجام نیست.


مشابه جنگ سرد، «جنگ جهانی اول» همچنان یک ابزار خوبی برای مقایسه تاریخی رقابت ایالات متحده آمریکا و چین است. البته من در جای دیگر گفته ام که تشبیه جنگ سرد گمراه کننده؛ اما شباهت ان با جنگ جهانی اول اغراق آمیز می باشد و اساسا این که جنگ جهانی اول محصول کاهش قدرت انگلیس در مقابل افزایش قدرت آلمان است را رد می کنم و در واقع وخیم تر بودن موقعیت استراتژیک آلمان به بحران اروپا دامن زد.


در سال 1865م، «اوتو فون بیسمارک» صدراعظم پروس؛ ظهور و قدرت یابی آلمان را با ائتلاف سازی، پیروزی های کوتاه و خیره کننده بر دانمارک، اتریش و فرانسه آغاز کرد که متعاقب آن آلمان به عنوان قدرت جدید در قاره اروپا تبدیل شد. با این حال، بیسمارک پیش از آن که به موفقیت برسد، تشخیص داد که آلمان در محاصره رقبای اروپایی خود به خصوص فرانسه در غرب و روسیه در شرق در معرض خطر است. هدف اصلی وی در سیاست خارجی این بود که از ائتلاف سازی ضد آلمان جلوگیری کند. بیسمارک برای انزوای فرانسه سعی کرد از رقابت قدیمی فرانسه با انگلیس بهره ببرد و علی رغم رشد قدرت صنعتی آلمان و بلندپروازی های جهانی از به چالش کشیدن نیروی دریایی انگلیس امتناع ورزید. در مقابل بیسمارک نیروی دریایی انگلیس را «بزرگترین نیروی صلح» توصیف کرد و از ثبات آن برای گسترش منافع آلمان در سرتاسر جهان بهره برد. در مرحله بعد، وی از تزار الکساندر دوم روسیه و فرانتس جوزف امپراتور اتریش و مجارستان دعوت کرد تا به قیصر ویلهلم اول در مجمع سه امپراتور بپیوندد. وقتی مجمع در سال 1887 به دلیل رقابت فزاینده روسیه با اتریش – مجارستان در بالکان سقوط کرد؛ بیسمارک سعی کرد یک پروتکل مخفی که بی طرفی دو کشور در صورت شروع جنگ بین خود یا فرانسه به آلمان را تضمین کند.

 

در مجموع، علی رغم هشدارهای بین المللی در مورد قدرت روزافزون آلمان، دیپلماسی تبحر آمیز بیسمارک به انگلیسی ها اجازه داد تا از « انزوای باشکوه» خود لذت ببرند و روسیه را از فرانسه دور نگه دارند. اما پس از تاج گذاری قیصر ویلهلم دوم در سال 1980م و برکناری بیسمارک، آلمان نیروی دریایی انگلیس را به چالش کشید و روابط آلمان و اتریش را به بهای روابط با روسیه تقویت کرد. عصر جدیدی را که مطابق با برنامه های بیسمارک طراحی شده بود درهم شکست و به سرعت از ایجاد ائتلافی که مدت ها از آن هراس داشت دامن زد. در سال 1894 فرانسه و روسیه اختلافات تاریخی خود را کنار گذاشتند و اتحاد جدیدی را ایجاد که تضمین می کرد آلمان در صورت درگیری با هر دو طرف با یک جنگ دوجبهه ای روبرو خواهد شد. در این راستا نیروی دریایی بریتانیا برای مقابله با تهدیدات فزاینده آلمان، توسعه گسترده دریایی خود را آغاز کرد. تا سال 1913م روابط آلمان با سایر قدرت های بزرگ اروپا به سرعت رو به زوال بود. انگلیس در رقابت تسلیحاتی دریایی خود با آلمان پیروز شده و به خصومت تاریخی خود با پاریس و مسکو پایان داد. فرانسوی و روس ها به سرعت در حال مدرن سازی نیروهای خود بودند و ناگهان تلاش آلمان برای بهبود روابط با ایالات متحده آمریکا شروع شد. در نهایت بحران ژوئیه 2014م بهانه لازم را آلمان برای شروع جنگ به دست آورد. اما در مجموع شاخص مقایسه بین وضعیت راهبردی فعلی و جنگ جهانی اول بسیار کم است. هنوز چیزی مشابه اتحاد فرانسه و روسیه وجود ندارد که تهدیدی طولانی مدت برای آلمان بود و آن را به سمت یک استراتژی جنگ پیشگیرانه سوق داد که ثبات اروپا را تضعیف کرد. علاوه بر این؛ در حالی که چین دارای تعداد گسترده نیروی دریایی است اما منافع ایالات متحده آمریکا را به صورت جدی تهدید نمی کند.
چالش های هژمونیک در قرن بیست و یکم


اگر چه ممکن است تهدید به جنگ هژمونیک اغراق شده باشد؛ اما یک کشمکش و نبرد هژمونیک بسیار واقعی است. این تنها نبردی برای کنترل شبکه های جهانی است که نیروی محرکه سیستم مدرن بین المللی می باشد. نیروی دریایی سلطنتی ممکن است سلطه و رهبری جهانی بریتانیا را تامین کند اما برتری انگلیس در امور مالی، تجارت و ارتباطات بین المللی بود که هژمونی آن را قبل از جنگ جهانی اول تضمین می کرد. بریتانیا پس از پیروزی بر فرانسه در سال 1815م یک سیستم تجارت جهانی ایجاد کرد که در سرتاسر جهان مطرح بود. انگلیس با ایجاد یک شبکه جهانی از بنادر همه جهان را به همه وابسته می کرد و این اقدام پس از تغییر موتور بخار به زغال سنگ در اواخر قرن نوزدهم شکل گرفت. به دنبال جنگ جهانی دوم، ایالات متحده آمریکا شبکه های خاص خود را ایجاد کرده که به طور مشابه آن را به عنوان قدرت غالب و هژمون سیاست بین الملل تبدیل کرده است.


با این حال در طی دهه گذشته، چین با ایجاد بانک سرمایه گذاری زیرساخت های آسیا و ابتکار کمربند و جاده با هدف اتصال تجارت جهانی به پکن، ارتقا شبکه تلفن همراه نسل پنجم هوآوی برای تسلط بر ارتباطات بین المللی، به شدت هژمونی آمریکا و برتری این کشور در سازمان ملل و سایر سازمان های بین المللی را به چالش کشیده است. بنابراین در اینجا شاهد نبرد هژمونیک بین دو کشور در قرن بیست و یکم هستیم. در حالی که خطر درگیری بر سر تایوان جدی است؛ ایالات متحده آمریکا نیاز دارد تا بازدارندگی خود را در مقابل چین تقویت کند و اکنون استراتژی کلان آمریکا باید از تاکید بر بعد نظامی به سمت مبارزه طولانی، شدید و غیرنظامی در شبکه های قدرت جهانی حرکت کند.

منبع:https://rahbordemoaser.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
باز کردن قفل باقی مانده : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟