او تمام تعهدات دیرینه اتحاد را رد کرد و به دنبال آن ناتو و پیمانهای امنیتی با ژاپن و کره جنوبی را هم زیر سؤال برد. او به نهادهای بینالمللی حمله کرد و ایالات متحده را از برخی موافقتنامههای کنترل تسلیحات و تجارت آزاد خارج کرد. ترامپ تا آنجا پیش رفت که در بحبوحهی همهگیری کرونا از سازمان بهداشت جهانی خارج شد. او «نفی گرایی» اقلیمی را پذیرفت و از توافق اقلیمی پاریس هم خارج شد. او دشمنِ ترویج دموکراسی و حقوق بشر بود. ترامپ متحدان را بهشدت از خود راند درحالیکه در «گالری» شروران خود مستبدان، خودکامهها و پوپولیستها را گنجاند؛ از آن جملهاند ژائیر بولسونارو (رئیسجمهور برزیل)، ولادیمیر پوتین (رئیسجمهور روسیه)، ویکتور اوربان (نخستوزیر مجارستان) و محمد بن سلمان (ولیعهد سعودی). سیاست خارجی ترامپ کاملاً «معاملهای» بود. او اساساً دشمنِ چندجانبهگرایی و همکاری نهادینه شده بود.
ترامپ در داخل کشور به شکل متجاوزانهای به دولت لیبرال مدرن و تعهد آن به «همهشمولیِ اجتماعیِ» مترقیانه حمله کرد. او بر برنامه کاهش مالیات، مقرراتزدایی و برچیدن شبکه امنیت اجتماعی دوران ریگان پافشاری میورزید. او به دنبال نفی ایالات متحدهی چندگانهگرا بود و بهجای آن ملیگرایی سفیدپوستان و بومی گرایی ضد مهاجرتی را پرورش میداد. برای دوستان قدیمی واشنگتن در دیگر دموکراسیهای لیبرال و در جاهای دیگر، چرخش ترامپ با تعجب، شوک و وحشت نگریسته شد. بسیاری در عجب بودند که آیا امریکا هنوز امریکاست؟
با ابتکارات جسورانه خارجی و داخلی دولت بایدن، ایالات متحده اکنون بهسرعت در مسیری به همان اندازه متحول کننده اما کاملاً متفاوت حرکت میکند. همانطور که بسیاری اشاره کردهاند، مجموعه طرحهای بزرگ پرزیدنت بایدن – از جمله «طرح مشاغل آمریکایی» و «طرح خانوادههای آمریکایی» – در مقیاس، تازگی و بلندپروازی تنها با واکنش دولت «فرانکلین. دی. روزولت» به «رکود بزرگ» و بحران سرمایهداری جهانی در دهه 1930 قابلمقایسه است. رئیسجمهور امریکا در پاسخ به واقعیت جدید وضعیت اضطراری آبوهوای سیاره زمین، تغییرات آبوهوایی را برای اولینبار در رأس برنامههای داخلی و بینالمللی خود قرار داد. دولت بایدن همچنین بهسرعت در صدد بازسازی همبستگی میان لیبرال دموکراسیها، پیشبرد حقوق بشر و تقویت نهادهای بینالمللی است. بایدن باتکیهبر سیاست دولتهای ترامپ و اوباما، چالش چین را هم در اولویت دستور کارهای سیاسی خود قرار داده است. بایدن با بازگشت به کتاب راهنمای واشنگتن در دوران جنگ جهانی دوم و جنگ سرد، در جستوجوی ساخت امریکایی است که از ظرفیت رهبری ائتلاف جهان آزاد علیه چالش این خودکامه جدید [چین] برخوردار باشد. هدف استراتژی جدید حمایت از آرمانهای آزادی در همهجا است درحالیکه همزمان نشان میدهد که دموکراسیها میتوانند به طور مؤثری مشکلات بزرگ مدرنیته قرن 21 را حل کنند.
برنامه بایدن، مانند مدل اولیه قرن بیستم، تجدید حیات و بازسازی داخلی را با یک دستور کار بینالمللی جدید پیوند میدهد. تمرکز بایدن بر مبانی روبهزوال – فیزیکی و سیاسی – در داخل و خارج و بازسازی آنها برای مقابله با مشکلات نوظهور است. با سرمایهگذاریهای فدرال در زمینه زیرساختها، آموزش، و تحقیق و توسعه، برنامه بازسازی داخلی بایدن در خدمت هدف بینالمللی او برای کربنزدایی سریع از اقتصاد جهان است. هدف استراتژی بایدن نیز مانند مدل روزولت، همانا معکوس کردن موج رو به افزایشِ [حکومتهای] غیرلیبرال و خودکامه جهانی با عمق بخشیدن و نوسازی لیبرال دموکراسی است. با این دستور کار، دولت بایدن برنامهای جسورانه برای گسترش و جوان کردن دولت لیبرال و برقراری دوباره رهبری بینالمللگرایانهی جهانی در حل مشکلات ارائه کرده است. در حقیقت، بایدن به دنبال این است که نشان دهد نهتنها آمریکا هنوز آمریکا است بلکه آماده است تا دوباره آنچه را که قبلاً با موفقیت انجام داده است، دوباره انجام دهد.
دستور کار بایدن ادامه و نه خروج از مسیر اصلی موفقیت ایالات متحده در قرن بیستم و پس از آن است (و بهصراحت هم خود را نشان میدهد)؛ مسیری است که به طور اساسی مسیری «روزولتی» بوده است. بااینحال، به طرز شگفت انگیزی، آدمی بیهوده به دنبال سنت روزولتی در میان مکاتب مختلفِ پرجنبوجوش سیاست خارجی ایالات متحده است؛ مکاتبی که بر مباحث معاصر ایالات متحده در میان محققان روابط بینالملل، مفسران و کارآموزان مسلط است. در نتیجه، هیچ سنت خودآگاهانهای در اندیشه سیاسی و بینالمللی وجود ندارد که چارچوب آن برنامه بایدن بهآسانی قابلفهم و ریشه تاریخی داشته باشد. بااینحال، برنامه بایدن را باید گام بعدی در تکامل آن چیزی دانست که تأثیرگذارترین و موفقترین سنتِ قرن بیستمیِ ایالات متحده بوده است؛ سنتی که باید بهعنوان سنت روزولتی برچسبگذاری شود. در بطن رویکرد روزولت، این تشخیص وجود دارد که بقا و موفقیت لیبرال دموکراسی به انجام اصلاحات دورهای سیاسی و نوآورانه نهادین در داخل و خارج بستگی دارد تا به سطوح بیوقفه در حال افزایشِ وابستگی متقابل و پیچیدگی ناشی از صنایع و انقلابهای فناورانه پاسخ دهد.
وقتی آدمی به مکاتبِ معاصرِ رقیب و مختلف سیاست خارجی ایالات متحده نگاه مینگرد، نام بسیاری از رؤسای جمهور و شخصیتهای برجسته تاریخی را در برچسب آنها مشاهده میکند: الکساندر همیلتون، توماس جفرسون، اندرو جکسون، وودرو ویلسون و حتی جان کوئینسی آدامز. مکاتب دیگر در قالب «ایسم»ها شناخته میشوند: نو محافظهکاری، واقعگرایی، انزواطلبی، ضد امپریالیسم، آرمانگرایی و بینالمللگرایی لیبرال [بدیهی است که معادل فارسی این مکاتب آورده شد که فاقد «ایسم» است و غالباً با «گرایی» همراه است اما در زبان انگلیسی میتوان به رئالیسم، ایده آلیسم، ضد امپریالیسم و … اشاره کرد]. نامی که به طرز چشمگیری دیده نمیشود نام «روزولت» و هر مکتب فلسفیای است که ویژگیهای اساسی رویکرد روزولتی را به تصویر بکشد. باتوجهبه مسیر ایالات متحده و سیاست خارجی آن، این غیبت حتا آشکارتر است زیرا سیاستهای اجرا شدهی برگرفته از دستور کار روزولتی، بی شک تأثیرگذارترین، مهمترین و موفقترین دستور کارها در حرکتدادن ایالات متحده به اوج موقعیت و موفقیت تاریخی – جهانی خود بوده است. اساس صلح امریکایی – پیشرفت بزرگ قرن بیستمِ پروژه لیبرال دموکراتیک به رهبری ایالات متحده در جهان – اگر به طور مستقیم روزولتی نباشد، چیز دیگری نیست.
درک ملزومات سنت روزولتی و تأثیر آن در قرن بیستم، منطق و جهت اصلی چرخشهای داخلی و خارجی بایدن را به طرز حیاتی روشن میکند. با درک این سنت، میتوانیم مبانی فکری برنامه بایدن را درک کنیم. نگاهی به تحولات معاصر از طریق نگرش روزولتی، روایتی از برتری نگاه بایدن نسبت به سایر مکاتب معتبر سیاست خارجی ارائه میدهد. در تداوم سنت مبهم و تکهتکهی روزولتی، برنامه بایدن در زمینی قرار گرفته است که از نظر تاریخی اثبات شده و محکم است. نظمی که روزولت از دیگ رکود و جنگ بیرون کشید، پایه و اساس سیاستهای ایالات متحده در بقیه قرن بیستم و پس از آن بود و جانشینان وی در هر دو حزب، حک و اصلاحات و تعدیلات و تغییرات مهمی در آن اعمال کردند. باوجود پیشرفتهای مستمر مهم، نظم روزولتی نیز از بسیاری جهات مورد حمله قرار گرفته و پیشرفت آن را دشوار و در برخی مواقع ناقص کرده است. از زمان انقلاب ریگان در دهه 1980، تلاش برای خنثا سازی به فشاری برای برچیده شدن تبدیل شد؛ روندی که در دوران ریاستجمهوری ترامپ به اوج خود رسید. آن رویکرد بر خلاف این پسزمینه انقلاب روزولتی و دههها ضدانقلابی گری است که ماهیت برنامه بازسازی و تعمیمهای بایدن را روشن میشود.
سنت روزولتی
اینکه روزولت یک غول در تاریخ ایالات متحده است یک حقیقت است. وی در طول 12 سال حضور بیسابقه خود در قدرت، بازسازی انقلابی نظم داخلی و جایگاه امریکا در جهان را به انجام رساند. در داخل، دولت او تا حد زیادی «دولت لیبرال دموکراتیک» را بازسازی کرد و فعالیتها، منابع و دسترسیهایش را بسیار گسترش داد. در سطح بینالمللی، ایالات متحده از یک قدرت بزرگ منطقهای به یک ابرقدرت نظامی، اقتصادی و دیپلماتیکِ جهانی تبدیل شد. این کشور در میان دموکراسیها به «هژمون»، رهبر جهانی یک اتحاد چند قارهای در زمان جنگ و بهطورکلی معمار و آغازگر مجموعهای از سازمانها و نهادهای جدید جهانی تبدیل شد. روزولت بیش از هر کس دیگر مبانی صلح امریکایی را پیریزی کرد و آغازگر آن چیزی بود که «قرن امریکایی» معروف شد. انقلاب روزولتی در توسعه لیبرالیسم مدرن و بینالمللگرایی تعیینکننده بود، اما بر پیشینیان خود مانند «ناسیونالیسم جدید» تئودور روزولت و «آزادی جدید» ویلسون اتکا داشت و به نوبه خود، رویکرد جانشینان او نیز بر مبانی پیشینیان از جمله «معامله عادلانه» هری. اس. ترومن و «مرز جدید» جان اف. کندی و «جامعه بزرگ» لیندون. بی. جانسون بنا شد. این پروژهای سیاسی بود – که بایدن به آن بازگشت – که ایالات متحده را به اوج عظمت خود رساند.
در اصل، سنت روزولتیِ لیبرالیسم و بینالمللی گرایی مبتنی بر درک ویژگیهای بدیع دنیای مدرن است. بینش اساسی این است که جهان – هم به لحاظ داخلی و هم به لحاظ بینالمللی – با سطوح بسیار بالاتری از وابستگی متقابل در عرصههای بیشتری نسبت به دورههای گذشته مشخص شده است. انقلاب صنعتی و تکنولوژیکیِ متعاقب آن، جهان معاصر را کاملاً متمایز از حرکت گسترده تاریخ بشر کرده است. دنیای امروز با سرریزهای بزرگ و روبهرشد، عوامل خارجی و پیامدهای ناخواستهای مشخص میشود که وابستگی شدید متقابلی را در خشونت، اقتصاد و اکولوژی ایجاد کرده است. حرکت لیبرالیسم مدرن و انترناسیونالیسم لیبرال همانا تضمین، تأمین و تحقق ارزشهای اصلی لیبرال در این شرایط صنعتی و جهانی بهشدت تغییریافته است. لیبرالهای مدرن و بینالمللگرایان برداشتهای قدرتمندی از ارزشها و اهداف اساسی لیبرال دارند اما در تلاش برای پیوند دادن این تعهدات اساسی با مجموعهای جدید از تحولات جهانی متمایز هستند. در مقابل، رویکرد «سیاست واقعگرایانه» به سیاست که بر قدرت نسبی متمرکز است، نمیتواند تغییر موقتی را در سطوح مطلق قدرت به ثبت برساند که ناشی از مدرنیته صنعتی است. در این شرایط بسیار وابسته به هم، نظامهای «نظم گریز» و «بازار آزاد» بهسادگی قادر به ارائه سازوکارهای مناسب و کافی برای مهار و همکاری نیستند. سنتهایی که در دنیایی با وابستگی متقابلِ کم به وجود آمده و شکوفا شدهاند، برای ارائه بینش و راهنمایی در دنیایی بسیار متصلبههم کاملاً نامناسب هستند.
سنت روزولتی بیش از هر زمان دیگری اهمیت دارد زیرا بسیاری از مشکلات اصلی در سیاست جهانی – از گسترش سلاحهای هستهای و تغییرات آبوهوایی گرفته تا مهاجرت فراملی و مدیریت همهگیری کرونا – مشکلاتی مربوط به وابستگی متقابل هستند که از مرزها عبور میکند. برای پرداختن به این مشکلات – چه در سطح داخلی و چه بینالمللی – بینالمللگرایان لیبرال استدلال میکنند که همکاری و نهادها که آزادی همه را تا حدی محدود میکنند لازم هستند. پیگیری منافع عمومی و عملکرد موفق جوامع صنعتی مدرن نهتنها مستلزم بهحداقلرساندن محدودیتها بلکه مستلزم ایجاد محدودیتهایی با پیکربندی و توزیع مناسب است. در دنیایی از وابستگی متقابلِ زیاد، تحقق امنیت و رفاه اولیه با محدودیتهای کمتر حاصل نمیشود بلکه با محدودیتهای هوشمندانهتر به دست میآید. این جهانبینی مدرنیستی و جهانی کاملاً با رویکردهای واقعگرایانه و «بازار آزاد» بیگانه است.
ایجاد دولت لیبرال مدرن
دگردیسیِ روزولتی بر بهروزرسانی لیبرالیسم متکی است. با اتکا بر لیبرالیسمِ منتسکیویی، آدام اسمیتی، جیمز مدیسونی و جان استوارت میلی، لیبرالهای قرن بیستمی مانند لئونارد هابهاوس، جان دیویی و جِین آدامز به دنبال جوانسازی دولت به شیوههایی بودند که به جهان صنعتی جدیدِ مشتمل شهرهای غولپیکر، شرکتهای قدرتمند، قشربندی شدید اقتصادی و پیچیدگی جوامعی راغب تر بودند که به طور فزایندهای به مجموعهای از فناوریهای جدیدی وابسته هستند که جوانب زندگی را شکل میدهد. ماهیت این رویکرد جدید در برداشت دیویی از «مردم» بهعنوان گروهی با وابستگی متقابل محدود میشود که دامنه این رویکرد زمانی تغییر میکند که فناوری تغییر کند. ازاینرو، مستلزم اَشکال جدیدی از جامعه و دولت است. این سنت لیبرالیسم مدرن پراگماتیسم را بهعنوان یک فلسفه به وجود آورد و بسیار تجربی و سازگار است. این به دانش و مهندسی مدرن بهمثابه منابع ثروت، قدرت و اقتدار جدید مینگرد. بدون یک دولت تنظیمگرِ مدرن، آثار منفی صنعتی گرایی بیتردید آثار مثبت آن را تحتالشعاع قرار میدهد. در هر مرحله از اصلاح، لیبرالهای قدیمی و لیبرتارین های معتقد به بازار آزاد استدلال میکردند که این تعدیلها و حکواصلاحهای حکومت دموکراتیک اساساً فرسایش آزادی فردی است. اما لیبرالهای مدرن استدلال میکنند که شرایط جدید، دولت را ملزم میکند که ترتیبات جدیدی را برای تحقق آزادی و منافع عمومی ارائه دهد.
از نظر اقتصاددانان لیبرال مدرن، مانند جان مینارد کینز و جان کنت گالبرایت، یک اقتصاد مختلط که سرمایهداری را با مقررات دولتی گسترده اما با دقت تدوین شده ترکیب میکند، هم برای شکوفایی سرمایهداری و هم برای تحقق سایر ارزشها و اهداف اصلی لیبرال دموکراتیک ضروری است. با افزایش قدرت فناوری صنعتی مدرن، دولت تنظیمگر مدرن رشد کرده تا بسیاری از عوامل جانبی منفی – از جمله آلودگی هوا، آلودگی آب، آلودگی صوتی و تخریب منابع – که رفاه انسان را تهدید میکند و مبانی پیشرفت و شکوفایی را از بین میبرد، مهار کند. وظیفه اساسی دولت لیبرال مدرن محافظت از شهروندان خود با تحت کنترل در آوردن نتایج علم و فناوری است. پروژه مدرن لیبرال با تعهد خود به آموزش جهانی و ایجاد نیروی کار ماهر در تلاش است تا اطمینان حاصل کند که توده عظیم مردم قادر به خودگردانی و شکوفایی اقتصادی هستند. جوامع سرمایهداری که به حال خود رها شدهاند با مزیتهای فراوان برای افراد اندک و فرصت و شرایط محدود برای بیشمار انسانها طبقهبندی میشوند. درحالیکه دنبالکردن برابری کامل، نفسگیر و اجبارآمیز است، نابرابری شدید مشکلی ویژه برای نظمهای اجتماعی است که متعهد به تحقق آزادی هستند. پول، قدرت میآورد و زمانی که ثروت بسیار متمرکز شود، قدرت هم چنین میشود. بازتوزیع از سوی دولت به نمایندگی از اکثریتی بزرگ تهدیدی برای جوامع آزاد نیست بلکه برای حفظ آنها ضروری است. دموکراتهای لیبرال مدرن، نابرابری شدید را بهمثابه مشکل مینگریستند. همانطور که روزولت گفت: «سلطنت طلبی اقتصادی» تهدیدکننده مبانی دموکراسی است. میتوان با مالیات مترقیانه بر درآمد، سرمایه و ارث با آن به مبارزه برخاست.
انترناسیونالیسم روزولتی
لیبرالیسم از همان آغاز، از طرحهای سیاست خارجی در راستای تغییر نظم جهانی برخوردار بوده است. در چارچوب خانواده رویکردهای بینالمللگرایان لیبرال، بینالمللگرایی روزولتی در تاکید بر اینکه وابستگی متقابل جهانیِ روزافزون و زیاد تأثیراتی عمیق بر صلح، امنیت، رفاه، سرمایهداری، ثروت و محیطزیست داشته است متمایز است. از زمان روزولت به اینسو، این نوع بینالمللگرایی لیبرال درحالتوسعه و تحول تدریجی بوده است و برای حل مشکلاتی که در مخیله دولت او نمیگنجید دست به ابداعاتی میزد. ظرف چند دهه، این پروژه با افزایش بسیار زیاد تعداد و نقش سازمانهای بینالمللی و تلاشهای چندجانبه برای حل مشکلات، نظم جهانی مدرن را شکل داده است. بینالمللگرایی روزولتی همچنین بر این اعتقاد استوار است که انقلابهای پیدرپی صنعتی و تکنولوژیکی ماهیت جنگوصلح را عمیقاً تغییر داده است. لیبرالهای اولیه به دنبال معاهدات و دیپلماسی برای تعدیل درگیریهای بینالمللی و کاهش شدت و فراوانی جنگ بودند. اما با ظهور جنگ صنعتی و پتانسیل بسیار بیشتر آن برای خشونت، لیبرالهای مدرن در اواخر قرن 19 و اوایل قرن بیستم به طور فزایندهای استدلال کردند که نهتنها جلوگیری از جنگ و مهار خشونت مفید و سودمند است بلکه برای جلوگیری از فاجعه تمدنی بهشدت ضروری است. در دوران روزولت، این وابستگی متقابل جدیدِ خشونت به طور گستردهای در این ادعا مطرح شد که علم و فناوری مدرن موجب تولید و شکلگیری «یک جهان» شده است. با ظهور تسلیحات هستهای در دهه 1940، اجتناب از جنگ قدرتهای بزرگ و ایجاد معماریهای جدید محدودیتی، در پروژه بینالمللی لیبرال بسیار مهمتر شد. بینالمللگرایان لیبرال امریکایی برای پاسخ به این خطرات جدید، یک دستور کار متمایز و گستردهای را برای بازسازی بینالمللی نهادین ایجاد کردند. جامعه ملل، سازمان ملل و رژیمهای کنترل تسلیحاتی که از ویژگیهای بارز سیاست جهانی در قرن بیستم بودند، همگی تلاشهایی از سوی لیبرالها برای انطباق با این واقعیتهای جدید بود.
در نگرش روزولتی، انقلاب صنعتی و گسترش جهانی سرمایهداری اَشکال جدیدی از وابستگی متقابل را به وجود آورد که مستلزم وجود نهادهای اقتصادی جدید بینالمللی بود. اقتصاد جهان، مانند اقتصاد داخلی، به حمایتها و محدودیتهایی بهدقت طراحی شده نیاز داشت. لیبرالهای روزولتی در پرتو اختلال گسترده و فقیر شدنِ ناشی از «رکود بزرگ»، برنامهای تکاملی برای هدایت و فعالسازی تجارت و امور مالی بینالمللی ارائه کردند. در پی جنگ جهانی دوم، لیبرالهای مدرن «صندوق بینالمللی پول»، «بانک جهانی» و «توافقنامه عمومی تعرفه و تجارت» را طراحی و به اجرا درآوردند که آخرین آنها در نهایت به سازمان تجارت جهانی تبدیل شد. این نهادهای بینالمللی پس از جنگ جهانی دوم چارچوبی را برای بازگشایی و احیای اقتصاد جهان فراهم آوردند و زمینه را برای دوران طلایی رشد پایدار اقتصاد جهانی و گسترش سرمایهداری و رونقِ متعاقب آن در جوامع بسیار فقیر در سراسر جهان فراهم کردند.
گسترش تولیدات صنعتی و سرعت بخشیدن به رشد اقتصادی، به نوبه خود، مشکلات عمده جدیدی را در زمینه تخریب محیطزیست ایجاد کرد. ترقیخواهان لیبرال در اوایل قرن بیستم، حفاظت طبیعیِ مدرن و محیطزیست گرایی را ابداع کردند. روزولت اهمیت زیادی برای جنگلکاری و حفاظت از منابع طبیعی قائل بود. «یگان حفاظت غیرنظامی» او ترکیبی هنرمندانه از احیای محیطزیست، برنامه مشاغل و آموزش مدنی بود. در دوران پس از جنگ، آگاهی از ظرفیتهای محدود کره زمین برای تاب آوردن خواستههای مربوط به استخراج منابع و افزایش آلودگی، موج دیگری از نهادسازی را ایجاد کرد که معمولاً توسط بینالمللگرایان آمریکایی و دولت ایالات متحده هدایت میشد. در سطح بینالمللی، پروژه پارادایمیِ بینالمللگرایان لیبرال یک رژیم جهانی بسیار مؤثر برای محافظت از لایه ازن بود که ابتدا «کلره فلوروکربن ها» را در همهجای زمین مهار و سپس از بین میبرد. بهتازگی، انتشار دیاکسیدکربن و متان تأثیراتی جدی بر سیستم آبوهوایی سیاره به جا گذاشته است. باز هم واکنش بینالمللگرایان لیبرال جستوجو برای جلوگیری از یک فاجعه تمدنی با گستره جهانی است.
اندیشکده جریان، جریانی است نواندیش از جوانانی که باور به تحول در حوزه سیاست ورزی جهانی دارند.
جمعی از جوانان تحصیلکرده در رشته های علوم سیاسی و علوم اجتماعی و ارتباطات و اقتصاد و باورمند به اصول اخلاقی شریعت رهایی بخش حضرت دوست گرد هم آمده اند تا با انگیزه های غیر انتفاعی و غیر جناحی جهت بهبود اوضاع حیات جمعی بشر به تشریک مساعی پرداخته و با رویکردی دانش بنیان، مسئله محور، زمینه نگر و آزاداندیشانه امکان ایجاد یک هویت جمعی فضیلت خواهانه و معطوف به بازاندیشی در سیاست های جهانی را فراهم آورند.