این در مورد آینده نظم اروپایی است که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی ایجاد شد. در طول دهه 1990، ایالات متحده و متحدانش یک معماری امنیتی یورو-آتلانتیک را طراحی کردند که در آن روسیه هیچ تعهد یا سهم روشنی نداشت و از زمانی که ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه به قدرت رسید، این سیستم را به چالش کشید. پوتین به طور معمول شکایت می کند که نظم جهانی نگرانی های امنیتی روسیه را نادیده می گیرد و از غرب خواسته است که حق مسکو را در حوزه ای از منافع ممتاز در فضای پس از شوروی به رسمیت بشناسد. او حملاتی را به کشورهای همسایه مانند گرجستان که از مدار روسیه خارج شده اند، ترتیب داده است تا از تغییر جهت کامل آنها جلوگیری کند.
پوتین اکنون این رویکرد را یک قدم جلوتر برده است. او تهدید به تهاجم به اوکراین در سطحی بسیار فراگیرتر از الحاق کریمه و مداخله در دونباس که روسیه در سال 2014 انجام داد، میکند، تهاجمی که نظم کنونی را تضعیف و به طور بالقوه جایگاه برتر روسیه را در قاره اروپا و امور جهانی که او اصرار دارد «حق» آن است، مجدداً تأیید می کند. او این زمان را زمان خوبی برای بازیگری می داند. از نظر او، ایالات متحده ضعیف، متفرقه و کمتر قادر به دنبال کردن یک سیاست خارجی منسجم است. دهههای ریاست او، او را نسبت به قدرت ماندگار ایالات متحده بدبینتر کرده است. پوتین اکنون با پنجمین رئیس جمهور ایالات متحده دوران خود سروکار دارد و واشنگتن را به عنوان یک همکار غیرقابل اعتماد می بیند. دولت جدید آلمان همچنان بدنبال یافتن پایه ای سیاسی برای خود است، اروپا به طور کلی بر چالش های داخلی خود متمرکز است و بازار فشرده انرژی به روسیه اهرم بیشتری بر قاره می دهد. کرملین معتقد است که می تواند از حمایت پکن استفاده کند، همانطور که چین پس از تلاش غرب برای منزوی کردن روسیه در سال 2014 از روسیه حمایت کرد.
پوتین ممکن است همچنان تصمیم بگیرد که حمله نکند. اما چه او این کار را انجام دهد یا نه، رفتار رئیس جمهور روسیه توسط مجموعه ای از اصول سیاست خارجی به هم پیوسته هدایت می شود که نشان می دهد مسکو در سال های آینده مخل خواهد بود. آن را “دکترین پوتین” بنامید. عنصر اصلی این دکترین این است که غرب با روسیه به گونهای رفتار کند که گویی اتحاد جماهیر شوروی است، قدرتی که قابل احترام و ترسآور است؛ دارای حقوق ویژه در همسایگی خود و صدایی جدی در هر موضوع مهم بینالمللی است. این دکترین بر این باور است که تنها چند دولت باید از این نوع اقتدار همراه با حاکمیت کامل برخوردار باشند و سایرین باید در برابر خواسته های آنها سر تعظیم فرود آورند. این مستلزم دفاع از رژیمهای استبدادی فعلی و تضعیف دموکراسیها است و این دکترین با هدف اصلی پوتین گره خورده است: معکوس کردن پیامدهای فروپاشی شوروی، تجزیه اتحاد فراآتلانتیک و مذاکره مجدد در مورد حل و فصل جغرافیایی که به جنگ سرد پایان داد.
انفجار از گذشته
به گفته پوتین، روسیه حق مطلق داشتن یک صندلی بر سر میز همه تصمیمات مهم بین المللی را دارد. پس از آنچه که پوتین به عنوان تحقیر دهه 1990 توصیف می کند، زمانی که روسیه بسیار ضعیف شد، مجبور شد به دستور کار ایالات متحده و متحدان اروپایی آن بپیوندد، اکنون غرب باید تشخیص دهد که روسیه به هیئت مدیره جهانی تعلق دارد. او تا حد زیادی به این هدف دست یافته است. حتی اگر مسکو پس از الحاق کریمه از گروه هشت کنار گذاشته شد، وتوی آن در شورای امنیت سازمان ملل متحد و نقش آن به عنوان یک ابرقدرت انرژی، هسته ای و جغرافیایی تضمین می کند که بقیه جهان باید نظرات آن را در نظر بگیرند. روسیه پس از جنگ سال 2008 با گرجستان، ارتش خود را با موفقیت بازسازی کرد و اکنون به قدرت برتر نظامی منطقه ای تبدیل شده است که توانایی ارائه قدرت خود در سطح جهانی را دارد. توانایی مسکو برای تهدید همسایگانش به او این امکان را می دهد که غرب را به پای میز مذاکره بکشاند، همانطور که در چند هفته گذشته مشهود بوده است.تا آنجا که به پوتین مربوط می شود، اگر روسیه معتقد باشد که امنیتش در خطر است، استفاده از زور کاملاً مناسب است: منافع روسیه به اندازه منافع غرب مشروع است و پوتین تأکید می کند که ایالات متحده و اروپا به آنها بی توجهی کرده اند. در بیشتر موارد، ایالات متحده و اروپا روایت کرملین از نارضایتی را رد کرده اند که به طور عمده بر تجزیه اتحاد جماهیر شوروی و به ویژه جدایی اوکراین از روسیه متمرکز است.
وقتی پوتین فروپاشی شوروی را به عنوان “فاجعه بزرگ ژئوپلیتیک قرن بیستم” توصیف کرد، از این واقعیت ابراز تاسف کرد که 25 میلیون روس خود را خارج از روسیه دیدند و به ویژه از این واقعیت انتقاد کرد که 12 میلیون روس خود را در دولت جدید اوکراین یافتند. . همانطور که او در رسالهای 5000 کلمهای که تابستان گذشته با عنوان «درباره وحدت تاریخی روسها و اوکراینیها» منتشر شد، در سال 1991 نوشت، «مردم یک شبه خود را در خارج از کشور یافتند، در واقع این بار، از سرزمین مادری تاریخی خود دور شده بودند.» مقاله او اخیراً در میان نیروهای روسی توزیع شده است. این روایت از دست دادن اوکراین به وسواس خاص پوتین گره خورده است: این ایده که ناتو، صرفاً به پذیرش یا کمک به کشورهای پس از شوروی راضی نیست، بلکه ممکن است خود روسیه را تهدید کند. کرملین اصرار دارد که این دغدغه مبتنی بر نگرانی های واقعی است. به هر حال روسیه بارها توسط غرب مورد تهاجم قرار گرفته است. در قرن بیستم، نیروهای متحد ضد بلشویک، از جمله برخی از ایالات متحده، در طول جنگ داخلی از سال 1917 تا 1922 به آن حمله کردند. آلمان دو بار به آن حمله کرد که منجر به از دست دادن 26 میلیون شهروند شوروی در جنگ جهانی دوم شد. پوتین صراحتاً این تاریخ را به نگرانیهای کنونی روسیه در مورد زیرساختهای ناتو در نزدیکی مرزهای روسیه و درخواستهای مسکو برای تضمینهای امنیتی مرتبط میداند.
اما امروز روسیه یک ابرقدرت هسته ای است که موشک های مافوق صوت جدید را آمایش میکند. هیچ کشوری – حداقل همسایگان کوچکتر و ضعیفترش – قصد حمله به روسیه را ندارد. در واقع، همسایگان این کشور در غرب آن روایت متفاوتی دارند و بر آسیب پذیری خود در طول قرن ها در برابر تهاجم روسیه تاکید می کنند. ایالات متحده نیز هرگز حمله نخواهد کرد، اگرچه پوتین این کشور را متهم کرده است که به دنبال “بریدن یک تکه آبدار از پای ما” است. با این وجود، درک تاریخی از آسیب پذیری روسیه در میان جمعیت این کشور طنین انداز است. رسانه های تحت کنترل دولت مملو از این ادعا هستند که اوکراین می تواند سکوی پرتابی برای تجاوزات ناتو باشد. در واقع، پوتین در مقاله سال گذشته خود نوشت که اوکراین در حال تبدیل شدن به “سکوی پرشی علیه روسیه” است.پوتین همچنین معتقد است که روسیه حق مطلق بر حوزه ای از منافع ممتاز در فضای پس از شوروی دارد. این بدان معناست که همسایگان شوروی سابق آن نباید به هیچ اتحادی که خصمانه با مسکو تلقی می شود بپیوندند، به ویژه ناتو یا اتحادیه اروپا. پوتین این خواسته را در دو معاهده پیشنهادی کرملین در 17 دسامبر به صراحت بیان کرده است که در آن باید اوکراین و سایر کشورهای پس از فروپاشی شوروی – و همچنین سوئد و فنلاند – متعهد به بی طرفی دائمی باشند و از عضویت در ناتو اجتناب کنند. ناتو همچنین باید به موقعیت نظامی خود در سال 1997 عقب نشینی کند، قبل از اولین توسعه خود، با خارج کردن تمام نیروها و تجهیزات در اروپای مرکزی و شرقی. (این امر حضور نظامی ناتو را به چیزی که در زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود کاهش میدهد.) روسیه همچنین بر انتخابهای سیاست خارجی همسایگان غیرناتوی خود حق وتو خواهد داشت. این امر تضمین میکند که در کشورهای همسایه با روسیه – از جمله، اوکراین – دولتهای طرفدار روسیه در قدرت باشند.
تفرقه بینداز و حکومت کن
تاکنون هیچ دولت غربی آمادگی پذیرش این خواسته های فوق العاده را نداشته است. ایالات متحده و اروپا به طور گسترده این فرض را پذیرفته اند که کشورها در تعیین نظام داخلی و وابستگی های سیاست خارجی خود آزادند. از سال 1945 تا 1989، اتحاد جماهیر شوروی حق تعیین سرنوشت را در اروپای مرکزی و شرقی انکار میکرد و از طریق احزاب کمونیست محلی، پلیس مخفی و ارتش سرخ بر سیاست های داخلی و خارجی اعضای پیمان ورشو کنترل داشت. زمانی که کشوری از مدل شوروی بسیار دور شد – مجارستان در سال 1956 و چکسلواکی در سال 1968 – رهبران آن به زور برکنار شدند. پیمان ورشو اتحادی بود که سابقه منحصر به فردی داشت: تنها اعضای خود را مورد تهاجم قرار داد.
پیمان ورشو اتحادی بود که سابقه منحصر به فردی داشت: تنها اعضای خود را مورد تهاجم قرار داد.تفسیر کرملین مدرن از حق حاکمیت شباهت های قابل توجهی با تفسیر اتحاد جماهیر شوروی دارد.به تعبیر جورج اورول، کرملین بر این باور است که برخی از کشورها حق حاکمیتی بیشتری نسبت به سایرین دارند.پوتین گفته است که تنها چند قدرت بزرگ – روسیه، چین، هند و ایالات متحده – از حق حاکمیت مطلق برخوردارند و آزادند که انتخاب کنند به کدام اتحاد بپیوندند یا کدام اتحاد را رد کنند.کشورهای کوچکتر مانند اوکراین یا گرجستان کاملاً مستقل نیستند و باید به سختگیری های روسیه احترام بگذارند، همانطور که به گفته پوتین، آمریکای مرکزی و آمریکای لاتین باید به همسایه شمالی بزرگ خود توجه کنند. روسیه همچنین به دنبال متحدانی به معنای غربی کلمه نیست، بلکه در عوض به دنبال مشارکت ابزاری و تجاری سودمند دوجانبه با کشورهایی مانند چین است که آزادی روسیه را برای اقدام یا قضاوت در مورد سیاست داخلی آن محدود نمی کند.چنین مشارکت های مستبدانهای عنصری از دکترین پوتین است. رئیس جمهور، روسیه را به عنوان حامی وضعیت موجود، مدافع ارزش های محافظه کارانه و بازیگری بین المللی معرفی می کند که به رهبران مستقر، به ویژه خودکامگان احترام می گذارد. همانطور که وقایع اخیر در بلاروس و قزاقستان نشان داده است، روسیه قدرت پیشرو برای حمایت از حاکمان مستبد در حال مبارزه است. این کشور از خودکامگان چه در همسایگی خود و چه فراتر از آن – از جمله در کوبا، لیبی، سوریه و ونزوئلا، دفاع کرده است. به گفته کرملین، غرب در عوض از هرج و مرج و تغییر رژیم حمایت می کند، همانطور که در جنگ عراق در سال 2003 و بهار عربی در سال 2011 اتفاق افتاد.اما در «حوزه منافع ممتاز» خود، یا زمانی که منافع خود را در خطر میداند یا وقتی که میخواهد منافع خود را پیش ببرد، روسیه میتواند به عنوان یک قدرت تجدیدنظرطلب عمل کند، همانطور که در الحاق کریمه و تهاجم به گرجستان و اوکراین نشان داد. تلاش روسیه برای به رسمیت شناخته شدن به عنوان رهبر و حامی حکومتهای های قدرتمند در سالهای اخیر به طور فزایندهای موفقیتآمیز بوده است، زیرا گروههای مورد حمایت کرملین از طرف روسیه در بسیاری از نقاط جهان عمل کردهاند، مانند مورد اوکراین.
مداخله تجدیدنظرطلبانه مسکو نیز محدود به چیزی نیست که آن را حوزه ممتاز خود می داند. پوتین معتقد است که منافع روسیه به بهترین وجه توسط یک اتحاد فراآتلانتیک گسسته تامین می شود. بر این اساس، او از گروههای ضد آمریکایی و منتقد اتحادیه اروپایی در اروپا حمایت کرده است، جنبشهای پوپولیستی چپ و راست در دو سوی اقیانوس اطلس را پشتیبانی میکند، در انتخاباتها و به طور کلی برای تشدید اختلاف در جوامع غربی مداخله و اعمال نفوذ کرده است. یکی از اهداف اصلی او این است که ایالات متحده را از اروپا خارج کند. دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، اتحاد ناتو را تحقیر میکرد و برخی از متحدان اروپایی کلیدی ایالات متحده – بهویژه آنگلا مرکل، صدراعظم وقت آلمان – را نادیده میگرفت و آشکارا از خروج ایالات متحده از این سازمان صحبت کرد. دولت جو بایدن، رئیس جمهور ایالات متحده، مشتاقانه به دنبال ترمیم ائتلاف بوده است و در واقع بحران ساختگی پوتین در مورد اوکراین، وحدت میان دو سوی آتلانتیک را تقویت کرده است. اما در اروپا به اندازه کافی در مورد دوام تعهد ایالات متحده پس از سال 2024 تردید وجود دارد، امری که نشان میدهد روسیه به موفقیت هایی دست یافته است که شک و تردید را در این زمینه تقویت می کند، به ویژه از طریق رسانههای اجتماعی.تضعیف اتحاد فراآتلانتیکی میتواند راه را برای پوتین در راستای تحقق هدف نهایی وی هموار کند: کنار گذاشتن نظم بینالمللی لیبرال و مبتنی بر قوانین پس از جنگ سرد که توسط اروپا، ژاپن و ایالات متحده ایجاد شد، به نفع یک نظم بیشتر در جهت منافع روسیه. برای مسکو، این سیستم جدید ممکن است شبیه کنسرت قدرتها در قرن نوزدهم باشد. همچنین می تواند به تجسم جدیدی از سیستم یالتا تبدیل شود، جایی که روسیه، ایالات متحده و اکنون چین جهان را به حوزه های نفوذ سه قطبی تقسیم می کنند. نزدیکی فزاینده مسکو با پکن در واقع خواسته روسیه برای نظم پساغربی را تقویت کرده است. روسیه و چین هر دو خواستار سیستم جدیدی هستند که در آن نفوذ بیشتری در دنیای چند قطبی اعمال کنند.سیستم های قرن نوزدهم و بیستم هر دو قوانین خاصی از بازی را به رسمیت شناختند. از این گذشته، در طول جنگ سرد، ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی عمدتاً به حوزه های نفوذ یکدیگر احترام می گذاشتند. دو بحران خطرناک آن دوران – اولتیماتوم 1958 برلین نیکیتا خروشچف نخست وزیر شوروی و بحران موشکی کوبا در سال 1962 – قبل از شروع درگیری نظامی خنثی شدند. اما اگر اکنون نشانهای باشد، به نظر میرسد که «نظم» پوتین پس از غرب، یک دنیای آشفته هابزی است که قوانین بازی کمی دارد. روش کاری پوتین این است که در تعقیب سیستم جدید خود، غرب را از تعادل خارج کند، در مورد نیات واقعی خود حدس بزند و سپس هنگام اقدام، غرب را غافلگیر کند.
ولادیمیر پوتین معتقد است که منافع روسیه به بهترین وجه توسط یک اتحاد فراآتلانتیک گسسته تامین می شود. بر این اساس، او از گروههای ضد آمریکایی و منتقد اتحادیه اروپایی در اروپا حمایت کرده است، جنبشهای پوپولیستی چپ و راست در دو سوی اقیانوس اطلس را پشتیبانی میکند، در انتخاباتها و به طور کلی برای تشدید اختلاف در جوامع غربی مداخله و اعمال نفوذ کرده است. یکی از اهداف اصلی او این است که ایالات متحده را از اروپا خارج کند اما در واقع بحران ساختگی پوتین در مورد اوکراین، وحدت میان دو سوی آتلانتیک را تقویت کرده است. هرچند در اروپا به اندازه کافی در مورد دوام تعهد ایالات متحده پس از سال 2024 تردید وجود دارد، امری که نشان میدهد روسیه به موفقیت هایی دست یافته است که شک و تردید را در این زمینه تقویت می کند، به ویژه از طریق رسانههای اجتماعی.تضعیف اتحاد فراآتلانتیکی میتواند راه را برای پوتین در راستای تحقق هدف نهایی وی هموار کند: کنار گذاشتن نظم بینالمللی لیبرال و مبتنی بر قوانین پس از جنگ سرد که توسط اروپا، ژاپن و ایالات متحده ایجاد شد، به نفع یک نظم بیشتر در جهت منافع روسیه. برای مسکو، این سیستم جدید ممکن است شبیه کنسرت قدرتها در قرن نوزدهم باشد. همچنین می تواند به تجسم جدیدی از سیستم یالتا تبدیل شود؛ جایی که روسیه، ایالات متحده و اکنون چین جهان را به حوزه های نفوذ سه قطبی تقسیم می کنند. نزدیکی فزاینده مسکو با پکن در واقع خواسته روسیه برای نظم پساغربی را تقویت کرده است. روسیه و چین هر دو خواستار سیستم جدیدی هستند که در آن نفوذ بیشتری در دنیای چند قطبی اعمال کنند. سیستم های قرن نوزدهم و بیستم هر دو قوانین خاصی از بازی را به رسمیت شناختند. از این گذشته، در طول جنگ سرد، ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی عمدتاً به حوزه های نفوذ یکدیگر احترام می گذاشتند. اما اگر اکنون نشانهای باشد، به نظر میرسد که «نظم پساغرب» پوتین، یک دنیای آشفته هابزی است که قوانین بازی کمی دارد. روش کاری پوتین این است که در تعقیب سیستم جدید خود، غرب را از تعادل خارج کند، در مورد نیات واقعیاش حدس بزند و سپس هنگام اقدام، غرب را غافلگیر کند.
بازنشانی روسیه
با توجه به هدف نهایی پوتین و با توجه به اعتقاد وی به اینکه اکنون زمان وادار کردن غرب به پاسخگویی به اولتیماتوم های او فرا رسیده است، آیا روسیه می تواند از تهاجم نظامی دیگر به اوکراین منصرف شود؟ هیچ کس نمی داند که پوتین در نهایت چه تصمیمی خواهد گرفت. اما اعتقاد او به اینکه غرب به مدت سه دهه آنچه را که او منافع مشروع روسیه میداند نادیده گرفته است، همچنان به اقدامات او را هدایت میکند. او مصمم است تا حق روسیه را برای محدود کردن انتخابهای مستقل همسایگانش و متحدان سابقش در پیمان ورشو و مجبور کردن غرب به پذیرش این محدودیتها -چه از طریق دیپلماسی و چه با نیروی نظامی- تأیید کند.
این بدان معنا نیست که غرب ناتوان است. ایالات متحده باید به پیگیری دیپلماسی با روسیه ادامه دهد و به دنبال ایجاد روشی باشد که برای هر دو طرف قابل قبول باشد بدون اینکه حاکمیت متحدان و شرکای خود را به خطر بیندازد. در عین حال، باید به هماهنگی با اروپاییها برای پاسخگویی و تحمیل هزینه به روسیه ادامه دهد. اما واضح است که حتی اگر اروپا از جنگ اجتناب کند، هیچ بازگشتی به وضعیت قبل از آغاز جمع آوری نیروهای روسیه در مارس 2021 وجود ندارد. نتیجه نهایی این بحران می تواند سومین سازماندهی مجدد امنیت یورو-آتلانتیک از زمان اواخر دهه 1940 باشد. اولین مورد با تثبیت سیستم یالتا به دو بلوک رقیب در اروپا پس از جنگ جهانی دوم به وجود آمد. دومی از سال 1989 تا 1991، با فروپاشی بلوک کمونیستی و سپس خود اتحاد جماهیر شوروی و به دنبال آن تلاش بعدی غرب برای ایجاد یک اروپای «کامل و آزاد» پدیدار شد. پوتین اکنون مستقیماً این دستور را با اقدامات خود علیه اوکراین به چالش می کشد.
در حالی که ایالات متحده و متحدانش منتظر اقدام بعدی روسیه هستند و تلاش می کنند با دیپلماسی و تهدید تحریم های سنگین از تهاجم جلوگیری کنند، آنها باید انگیزههای پوتین و آنچه به تصویر میکشد را درک کنند. بحران کنونی در نهایت مربوط به این است که روسیه میخواهد نقشه پس از جنگ سرد را دوباره ترسیم کند و بر اساس این ادعا که امنیت خود را تضمین می کند، به دنبال تقویت مجدد نفوذ خود بر نیمی از اروپا است. شاید بتوان این بار از درگیری نظامی جلوگیری کرد. اما تا زمانی که پوتین در قدرت بماند، دکترین او نیز در قدرت باقی خواهد ماند.