پیمان همکاری راهبردی چین و ایران: خواب آشفته برژینسکی تحقق یافت

در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
قرار بود احیای برنامه جامع اقدام مشترک با ایران یکی از دستاوردهای برجسته رئیس جمهوری جو بایدن در سیاست خارجی باشد. به گفته طرفداران برجام، بازگشت به انطباق به این توافق تهدید فوری ایران مسلح به بمب هسته ای را از بین می برد و خطر درگیری نظامی را از تنش های در خاورمیانه دور می کند و این امکان را برای بایدن فراهم می آورد تا سیاست خارجی ایالات متحده را بر چالش های بزرگ تر به ویژه چین، متمرکز کند.

هنگامی که ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم به یک قدرت بزرگ بین المللی مبدل شد، هدف اصلی راهبردی کلان آن، مبتنی بر مشارکت اندیشمندان بزرگ ژئواستراتژیک مانند هالفورد مکیندر و آلفرد ماهان، به منظور جلوگیری از شکل‌گیری فضای اوراسیای گره خورده با منافع و تعاملات مثبت در سطح سیاسی و بازداری از تسلط آن بر آنچه جهان قدیم می‌نامند؛ بود. 

این استراتژی در حقیقت بدین معناست که آمریکا تلاش کرد تا اصل “تفرقه بیانداز و حکومت کن” را که در گذشته توسط استعمارگران در کشورهای تحت قیمومیت آنها پیاده می شد، این بار در سطح جهانی پیاده کند. 

بدون کاستن از اهمیت ابعاد ایدئولوژیک در موضع گیری خود در قبال اتحاد جماهیر شوروی و همچنین جنبه ژئواستراتژیک یا همان گسترش هژمونی خود بر سایر نقاط جهان، از اروپا گرفته تا آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، به بهانه مقاومت در برابر گسترش کمونیسم؛ این خود به ذاته یک هدف بود. جلوگیری از هژمونی هدف و مبارزه با کمونیسم بهانه ای دردست ایالات متحده بود. تحولاتی که پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی و اردوگاه سوسیالیستی آن رخداد این واقعیت را تأیید کرد. 

سقوط اتحاد جماهیر شوروی نه تنها مانع از آن نشد که واشنگتن از ادامه سیاست های مهار و محاصره روسیه دست بردارد بلکه با اتخاذ سیاست های مشابه در سال های بعد، در قبال چین و همچنین دولت های مستقل جنوب از جمله ایران، پرده از این حقیقت استراتژی استعمارگرایانه آمریکا برداشت. 

کابوس زبگنیو یرژینسکی، و استراتژیست های بزرگ و برتر آمریکایی در حال تحقق یافتن اند و زشت تر این که “افتخار” آن تا حدی به دولت‌های آمریکا و یکی پس از دیگری بر می گردد. 

“غرور قدرت” که در میان تصمیم گیرندگان در قلب امپراتوری آمریکایی حاکم بود، این اعتقاد را تقویت کرد که می‌توان سیاست های خصمانه علیه دسته‌ای از کشورها که دارای اصول سیاسی، نظامی و اقتصادی و در عین حال از تاریخ و فرهنگ غنی برخوردارند اعمال کرد تا اینکه بتوانند آنها را به قبول رهبری یکجانبه خود وادار کند و دستوراتی را که با امنیت ملی و منافع حیاتی آنان مغایرت دارد را بپذیرند و این کشورها را تا حدی دست کم انگاشتند تا جایی که به این باور رسیدند که به بهانه جنگ با تروریسم می توانند نفوذ جهانی و خاورمیانه ای خود را گسترش دهند. 

همچنین از طریق نمایش قدرت بمب افکنهای شان در حمله به عراق در سال 2003 که عامدا نام آن عملیات را خنثی سازی هرگونه تمایل به چالش کشی هژمونی خود از طرف دیگر کشورها “شوک و ارعاب” نامیدند؛ برایشان کفایت می کرد. ادامه داستان کاملا آشکاراست. 

ایالات متحده در پی جنگ افروزی هایش در عراق و افغانستان غرق شد و نیز بحران اقتصادی 2008 – 2009 نشان دهنده شکنندگی مدل اقتصادی نئولیبرالی این کشور است تا اینکه بتواند از روسیه، چین و ایران و دیگر کشورهای جنوب جهان در این سیاق به اشکال مختلف به منظور گسترش توانایی های نظامی و اقتصادی خود و همچنین نقش سیاسی اش در سطوح منطقه ای و بین المللی بهره برداری کند. 

هنگامی که باراک اوباما به قدرت رسید، به سرعت اقدام به تغییر توازن قدرت های جهانی به خصوص قدرت هایی که در واقع نامزد رقابت با کشورش در آینده نزدیک برای اداره و رهبری جهان هستند، کرد. وی “چرخش” معروف خود را به آسیا اعلام کرد و چین را در رده یک تهدید بزرگ طبقه بندی کرد. و در عین حال، از طریق رساندن نیروهای ناتو به مرزهای روسیه با الحاق گرجستان و اوکراین به نیروهای ناتو و همچنین استقرار سیستم های ضد موشکی در جوار روسیه، از برنامه خود برای تنگتر کردن حلقه محاصره روسیه عقب نشینی نکرد. 

در آن هنگام، برخی از متفکران بزرگ استراتژیک آمریکایی مانند: زبیگنیو برژینسکی (مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری اسبق آمریکا، جیمی کارتر)، برنت اسکاکرافت (مشاور امنیت ملی، در زمان جورج بوش پدر) و هنری کیسینجر از عواقب خصومت همزمان با روسیه و چین هشدار داده بودند. 

با این حال، سیاست های دولت اوباما و سپس دونالد ترامپ و همچنین دولت فعلی، جو بایدن، تاکنون به این هشدارها بی توجهی کرده اند. 

نزدیک شدن تدریجی روسیه و چین، و همچنین نزدیکی آنها به ایران، عمدتا به دلیل مورد هدف قرار گرفتن این کشورها توسط ایالات متحده است. 

تجاوزات و تعدیات آمریکایی ها نقش مهمی در سوق دادن طرف ها بدون هیچ وجه مشترکی از جهت عقیدتی و ایدئولوژیکی برای همکاری با یکدیگر ایفا می کند. 

چین از ابتدای کار خود، محل برخورد و تلاقی ظرفیت ها و منافع، برای هماهنگی مداوم در برابر تجاوزات آمریکا به منظور صعود در سال های اخیر به سطح مشا کت راهبردی بوده است، که در حال حاضر با  توافق چین و ایران از آن یاد می شود، منابع آگاه به “الاخبار” گفته اند که مسکو در رفع برخی موانع برای رسیدن طرفین به تفاهمی کامل نقش مهمی ایفا کرده، و با تاثیرگذاری او همراه بوده است.

تجاوزات و تعدیات آمریکایی نقش مهمی در تحت فشار قرار دادن همه طرف ها بدون هیچ وجه مشترکی ایدئولوژیک بین طرف ها به منظور همکاری در زمینه های سیاسی، نظامی و توسعه ی شبکه عظیمی منافع اقتصادی در میان آنها داشته است، که در چارچوب ایجاد فضای اوراسیایی که چین نقش محرک مرکزی را ایفا می کند، قرار می گیرد. 

کابوس برژینسکی و استراتژیست های برجسته آمریکایی در حال وقوع است، و آنچه این مساله را بدتر جلوه می دهد این است که “افتخار” تحقق این کابوس تا حدودی معلول سیاست های اقتدارگرایانه و سلطه جویانه دولت های روی کار آمده آمریکاست، چه دموکرات و چه جمهوری خواه، که ناشی از توهمات قدرت و سلطه گری حاکم بر سیاست های خارجی ایالات متحده است. 

 

منبع:http://irdiplomacy.ir/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
باز کردن قفل باقی مانده : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟