اجتناب از رقابت تسلیحاتی راه مقابله آمریکا با چین

در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
مجله نشنال اینترست در تازه‌ترین یادداشت خود نوشت: استراتژی‌های رقابتی آمریکا نسبت به چین، باید بر اساس اجتناب از رقابت‌های تسلیحاتی پرهزینه شامل تقویت ظرفیت قدرت‌افکنی پیش برود تا در دام بازی چین نیفتد.

بلافاصله پس از پیروزی بر نیروهای دولت‌های محور در جنگ جهانی دوم، آمریکا اقدام به اتخاذ تفکر و روشی جدید و تطبیق استراتژی‌های نوی خود برای مقابله با چالش‌های اساسا متفاوت در محیط تهدید پساجنگ نمود. به‌همین ترتیب، امروز پس از چند دهه تمرکز بر کاهش و برچیدن شبکه‌های تروریستی در سراسر جهان، رهبران ارشد دفاعی آمریکا به‌تازگی به ارتش آمریکا دستور داده‌اند تا تمرکز «بسیار دقیق» خود را معطوف به مقابله با تهدید جدید و اساسا متفاوت یعنی چین نماید. در پی بیش از ۳۰ سال رشد اقتصادی پایدار و بی‌رقیب و اکنون مسلح به سیاست خارجی قاطع که منعکس‌کننده اعتماد نظامی و اقتصادی یک کشور است، چین یک چالش منحصر به‌فرد برای قدرت آمریکا ایجاد کرده است که احتمالا روابط قدرت‌های بزرگ را در قرن بیست و یکم مشخص خواهد نمود.

با توجه به این خطرات، پاسخ‌های موثر آمریکا به چالش‌های به‌وجود آمده از سمت چین، مستلزم درک روشنی از رویکرد چین نسبت به رقابت و همچنین نقاط قوت سنتی و پایدار آمریکاست که باید در استراتژی‌های رقابتی مطرح شود. برای آمریکا، رقابت موفق مستلزم تعهد به سیاست «کانتر پانچ» (مشت ضد ضربه هوشمندانه در پاسخ به حمله رقیب در بوکس پس از جا خالی دادن) کلاسیک موفق آمریکایی است. یعنی توانایی سازگاری قاطع و پاسخگویی در صورت تهدید. چنین رویکردی منعکس‌کننده نقاط قوت ذاتی و سنتی نهادهای آمریکایی است، اما در شرایط مدرن، اکنون رهبران آمریکایی ملزم شده‌اند تا مزایای تاکید بر سیاست «حفاظت از قدرت» در مقابل سیاست «قدرت‌افکنی» (نمایش قدرت با استقرار نیرو در فضای برون‌مرزی) در رقابت با یک قدرت بزرگ را دوباره درک کنند.

تجزیه و تحلیل استراتژی بلندمدت چین برای تسلط -به ویژه در برابر غرب- جنبه‌های مهمی از رویکرد چین در رقابت را آشکار می‌کند که باید به چارچوب فکری رهبران آمریکا جهت مقابله با (و ضربه زدن به) اهداف چینی که با هدف تضعیف قدرت و نفوذ آمریکا شکل گرفته‌اند، کمک کند. رهبران نظامی چین، پارادوکسی را در درون رقابت‌های دوران جنگ سرد تشخیص داده‌اند که در آن، تلاش برای حفظ مستمر هزینه‌های قدرت‌افکنی، هزینه‌های ناپایدار اقتصادی را به‌دنبال دارد و در نهایت موجب سقوط قدرت‌های بزرگ خواهد شد. در تحلیل آن‌ها، اتحاد جماهیر شوروی سابق به‌عنوان بهترین نمونه این پارادوکس مخرب معرفی شده است.

در حالی‌که دلایل تعیین‌کننده و موثر در فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در جنگ سرد بسیار زیاد و قابل‌بحث است، اما جنبه مهم در این‌جا این نیست که آیا آن پارادوکس درست است یا نه، بلکه ظاهرا چینی‌ها معتقدند که این امر واقعیت دارد و بر این باورند که آن‌ها دست بالا را در کسب برتریت اقتصادی نسبت به غرب و بهره‌وری از میوه آن دارند. برای این منظور، آن‌ها رسما چنین رویکردی را در استراتژی رقابتی خود در برابر غرب اتخاذ کرده‌اند. شواهد قدیمی دوران جنگ سرد و شواهد معاصر اقتصادی نشان می‌دهند که هر دو فرض چینی‌ها در مورد آن پارادوکس، ممکن است در رقابت‌های نوظهور، معتبر باشد. بنابراین، استراتژی‌های رقابتی آمریکا نسبت به چین، باید بر اساس اجتناب از رقابت‌های تسلیحاتی پرهزینه شامل تقویت ظرفیت قدرت‌افکنی پیش برود تا در دام بازی چین نیفتد.

استراتژی‌های رقابتی آمریکا به‌جای افتادن در «دام» رقابت تسلیحاتی مربوط به قدرت‌افکنی که چین خواهان آن است، باید چارچوبی مبتنی بر کانترپانچ را اتخاذ کند. همان‌طور که از نامش پیداست، ضد ضربه شامل عناصر دفاعی (ضد) و تهاجمی (مشت) است. علاوه بر این، این یک مانور تطبیقی ​​است که نیاز به درک اصولی و قدرت کنترل‌شده دارد که به‌طور موثر جایگزین‌های بهتری برای حفاظت و مراقبت از قدرت آمریکا در مواجهه با چالش‌های صادره از سوی چین ارائه می‌دهد. عنصر دفاعی کانترپانچ آمریکایی، شامل اتخاذ محدودیت نظامی و بازنگری در مسئله بازدارندگی است. استراتژی بازدارندگی کلاسیک شامل القای تهدید قابل‌اتکای نیرو به دشمنان جهت ایجاد خطرات نامطلوب علیه متجاوزان احتمالی است.

کلید بازدارندگی، همان‌طور که «کنت والتز» یک بار گفت، مشخص می‌کند که چه میزان بازدارندگی برای بازداشتن متجاوزان «کافی» است. به این معنا که بازدارندگی لزوما مستلزم نمایش قدرت‌افکنی برای از بین بردن کامل دشمن نیست، بلکه فقط نیاز به دارایی‌ها و ظرفیت‌های کافی برای پیشگیری از خطر رفتارات پرخاشگرانه -آن‌هم نه به قیمت ضررهای پیش‌بینی‌شده- دارد. از این منظر، استراتژی‌ای که اندازه کافی میزان بازدارندگی را مورد آزمون قرار می‌دهد، به‌طور بالقوه انگیزه برای ورود به قمار روزافزون رقابت تسلیحاتی پرهزینه را از بین می‌برد؛ در حالی‌که منتقدانه، فرصتی برای سرمایه‌گذاری مجدد منابع «بازدارندگی» مازاد در فضاهایی که از قدرت آمریکا محافظت می‌کنند را فراهم می‌کند.

منابع ملی آزادشده از رقابت تسلیحاتی گذشته با چین، نشان‌دهنده عنصر تهاجمی قوی سیاست کانترپانچ است. این منابع می‌توانند در زمینه‌های دیگر مانند بخش خصوصی سرمایه‌گذاری مجدد شوند. منابعی که علاوه بر این‌که مشخصه شکوفایی آمریکا بوده‌اند، دلیل مهم حفاظت از قدرت آمریکا در طول تاریخ و تعیین‌کننده تلاش‌های موفق این کشور برای جنگ نیز بوده‌اند. با تقویت بخش خصوصی قوی و پر جنب و جوش که در آن آمریکا همچنان قطب جهانی مطلوب برای نوآوری و فناوری باقی می‌ماند، توانایی‌های مورد نیاز برای جنگ (یا رقابت شدید) را می‌توان به‌صورت تطبیقی خلق کرد و به‌سرعت برای پیشبرد ظرفیت‌های رقابتی (یا جنگی) به جلو و به‌سمت پیروزی در صورت لزوم، ترغیب شد. البته ، سیاست «مشت» بدون محرک‌های مشخص برای اشتغال، اثربخشی خود را از دست می‌دهد.

اگر چین به‌دنبال این است که آمریکا را وارد رقابت تسلیحاتی کنترل‌نشده نماید، پس وسواس فعلی آمریکا در مورد چین -که به‌نظر می رسد هر اقدام چینی در هر زمینه‌ای را تهدیدی می‌داند که نیاز به واکنش دارد- طبعا باید در پکن بسیار دلگرم‌کننده تلقی شده و مورد استقبال قرار گیرد. یک کانترپانچ موثر از سوی آمریکا، نیاز به خطوط قرمز مشخصی دارد که انتظارات رفتاری را بین قدرت‌های بزرگ تنظیم و اعمال می‌کند و نشان می‌دهد که چه زمانی یک اقدام رقابتی از سوی چین، مستلزم پاسخ آمریکاست.

مخالفان سیاست کانترپانچ، بی‌درنگ آن را محدودیت نظامی می‌بینند و به‌عنوان یک نسخه واکنشی برای ضعف نظامی آن‌هم دقیقا در زمانی‌که نیاز به نیروی نظامی فعال است، تفسیر می‌کنند. اما محدودیت نظامی، دیگر به‌معنای ضعف نیست، زیرا خوردن کالری کمتر به‌معنی سوء‌تغذیه است. این به‌سادگی به‌معنای اتخاذ تصمیمات دقیق‌تر است که با نقاط قوت آمریکا و گریز از دام استراتژی چین مطابقت دارد. همچنین مستلزم مشاهده صحیح خطرات ذاتی رقابت با چین است. بدبینان به سیاست کانترپانچ، به‌اشتباه خطرات بیشتری را در مهار نظامی کوتاه‌مدت (که برای سرمایه‌گذاری و تقویت اقتصادی لازم است) نسبت به رقابت تسلیحاتی بلندمدت (که برای سقوط احتمالی اقتصادی لازم است) متصور هستند.

این بدبینان، همچنین نمی‌توانند ارزش قدرت تاریخی آمریکا در اتخاذ این رویکرد را درست درک کنند. در حقیقت، آمریکا مهارت فوق‌العاده‌ای را به‌عنوان یک کانترپانچر سازگار از خود نشان داده است و به‌خوبی خود را با مشکلات و موانع سازگار کرده و از آن‌ها فراتر رفته و آثاری مثبت را برای حفظ قدرت و ایده‌های خود خلق کرده است. نهادهای آمریکایی، از سیاست کانترپانچ خود در قبال مشکلات برای موفقیت در عرصه‌های سیاسی (از «اصول کنفدراسیون» که موفق نبود گرفته تا «قانون اساسی» موفق)، اجتماعی (از بردگی نفرت‌انگیز تا حقوق شهروندی) و نظامی (از فاجعه «پرل‌ هاربر» تا پیروزی در جنگ جهانی دوم) برای خلق ملتی پایدار و مرفه که امروز وجود دارد، بهره برده‌اند.

همان‌طور که «جان میرشایمر» ​​خاطرنشان می‌کند، چین از نظر جمعیت و ظرفیت اقتصادی («نیروگاه قدرت») می‌تواند چالش‌های بی‌نظیر و بی‌سابقه‌ای را برای قدرت آمریکا ایجاد کند. علاوه بر این، بهره‌برداری‌های اسراف‌گرایانه نظامی -که غالبا به‌عنوان وسیله‌ای برای رقابت با رقبا صورت می‌گیرند- باعث سقوط مکرر قدرت‌های جهانی در طول تاریخ شده‌اند. چین این بدیهیات آشکار را درک کرده و حقیقت خود را در استراتژی رقابتی خود برای جانشینی آمریکا به‌عنوان قدرت برتر جهان در قرن بیست و یکم جای داده است. بنابراین، استراتژی رقابتی آمریکا در برابر چین، باید در برابر میل شدید (اما به‌ظاهر محتاطانه) به افزایش مستمر مشارکت در صحنه قدرت‌افکنی علیه چین مقاومت کند.

در عوض، آمریکا باید یک چارچوب متمرکز و اصولی از سیاست کانترپانچ جهت حفاظت و مراقبت از قدرت (و نه قدرت‌افکنی) خلق کند. این چارچوب از عناصر یک سیاست موفق کانترپانچ بهره می‌برد: چیزی که نشان‌دهنده درک برتر از استراتژی دشمن است (تمایل چین به فرسایش اقتصادی آمریکا با استفاده از سیاست قدرت‌افکنی)، از عناصر دفاعی هوشمند استفاده می‌کند (استفاده از بازدارندگی «کافی» برای تأثیرگذاری بر اقدامات چین) و شرایط قدرت اقتصادی را تقویت می‌کند تا اطمینان حاصل شود که اقدامات تهاجمی در صورت لزوم در شرایط رقابت یا درگیری (سرمایه‌گذاری مجدد منابع در بخش خصوصی پیشرو در سطح جهانی) انجام می‌پذیرد.

یک چارچوب کانترپانچ، نیازمند اعتماد مردم آمریکا به نهادهای کشورشان است -که در مواجهه با چین در حال ظهور، کاری دشوار است. اما درخواست برای اعتماد که ایرادی ندارد. به‌عنوان کشوری با کمتر از یک ششم جمعیت جهان، آمریکا به‌عنوان یک ابرقدرت ده‌ها سال است که فراتر از وزن خود عمل کرده و از لحاظ تاریخی موفق بوده تا آن‌جا که هر زمان که با مشکلات روبرو می‌شود، پاسخ‌های سازگارانه و فوق‌العاده‌ می‌دهد. آمریکا باید این انگیزه‌های تاریخی را دنبال کند تا در قرن بیست و یکم همچنان یک ابرقدرت باقی بماند.

منبع:http://iras.ir/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *