شاهزاده تازه نفس- بخش اول

در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
«گریگوری گاس» نامی آشنا برای دانشجویان و اساتید مطالعات منطقه‌ای خاورمیانه و شمال افریقا است. در کنار آثار ارزنده‌ای که از این تحلیلگر و استاد روابط بین‌الملل وجود دارد، احتمالا نام ایشان بیشتر با مفهوم «جنگ سرد جدید خاورمیانه» پیوند خورده است. گاس در تازه‌ترین یادداشت بلند خود، تحلیلی درباره سیاست‌های داخلی و خارجی ولیعهد سعودی برای نشریه معتبر فارن افرز منتشر کرده است. موسسه آینده پژوهی جهان اسلام در دو بخش، ترجمه این یادداشت را در اختیار خوانندگان محترم قرار می‌دهد. بخش اول این ترجمه را در زیر می‌خوانید:

زیاد پیش نمی‌آید که هتل «ریتز کارلتون» تبدیل به بازداشتگاه شود. اما نوامبر سال گذشته، وقتی بخش بزرگی از نخبگان سعودی به اتهام فساد بازداشت شدند، این هتل مجلل در ریاض به زندانی طلایی برای صدها شاهزاده، میلیاردر، و مقامات ارشد دولتی تبدیل شد. پشت سر این سرکوب، ولیعهد جوان محمد بن سلمان که قصد دارد زندگی اقتصادی و سیاسی این پادشاهی و حتی خود آل سعود را دوباره بسازد، قرار داشت.

محمد بن سلمان در 32 سالگی قدرتمندترین شخصیت در تاریخ معاصر سعودی است که دیگر اعضای خاندان حاکم را با حمایت کامل پدرش ملک سلمان، به حاشیه رانده است. اقتدار متمرکز او که نظام سعودی را تکان می‌دهد، انجام کارهای بزرگ را برای بن سلمان میسر می‌کند. اما او محدودیت‌هایی را هم که سیاست خارجی و داخلی سعودی را در میان بحران‌های خاورمیانه مدرن، محتاطانه، محافظه‌کار، و در نهایت موفقیت‌آمیز می‌کرد، حذف کرده است. هرچند اینکه آیا ولیعهد می‌تواند قمار خیلی خطرناکش، که برنارد هیکل (کارشناس خاورمیانه) آن را «انقلاب از بالا» می‌خواند، را تکمیل کند بی آنکه کشورش را بی‌ثبات سازد و به هرج و مرج منطقه بیفزاید، یک سوال باز باقی مانده است.

عقل متعارف مبتنی بر این است که رژیم سعودی بر مبنای توافقی اجتماعی میان خانواده حاکم، ساختار مذهبی، و نخبگان اقتصادی قرار دارد. نظام سعودی توسط ثروت کافی ناشی از نفت روغن‌کاری می‌شود تا همچنین یک دولت رفاه واقعی را تامین مالی کند. اما این فقط نیمی از واقعیت است. در عرض چند دهه ثروت نفت، خاندان حاکم را از شریکانشان و شاهزادگان حاکم را از دیگر اعضای خاندان گسترده سعودی فراتر قرار داد. نخبگان مذهبی در حال حاضر بروکرات‌های دولتی و نه شریکان برابر در حکمرانی هستند. جامعه تجاری هم شریک پایین دستی و بیش‌تر یک لابی است تا بازیگری مستقل. کمپین ولیعهد هم بازتعریف نقش ستون‌های سنتی حمایت از رژیم را تشدید می‌کند در حالیکه به صورت خیلی غیر سلطنتی، برای افکار عمومی نابالغ سعودی جذاب است. تاکنون محمد بن سلمان ظاهرا در میان سعودی‌های بسیاری محبوب بوده است (هرچند ارزیابی دقیق افکار عمومی در رژیم‌های اقتدارگرا به سختی میسر می‌شود). مشکل این است که افکار عمومی بی ثبات است. منافع نهادی نخبگان، هر چقدر محافظه‌کار و خودخواه باشد، مبنای بسیار قابل اعتمادتری برای حکومت سلطنتی است.

جاه‌طلبانه‌ترین هدف ولیعهد، که آن را در چشم‌انداز 2030 مشخص کرده، متنوع سازی اقتصاد سعودی و کاهش وابستگی آن به نفت است. کاهش قیمت نفت در سال 2014، او را قانع کرد که پادشاهی سعودی دیگر نمی‌تواند دولت رفاهی که از دهه 1970 پا برجا است را حمایت کند. او تاکنون یارانه خدمات رفاهی مثل آب و برق، که در گذشته عملا رایگان بود، را کاهش داده و 5 درصد مالیات ارزش افزوده بر بسیاری از معاملات تجاری اعمال کرده است. بخش خصوصی برای موفقیت این طرح نقشی کلیدی دارد. همین حالا، اکثریت کارکنان سعودی توسط دولت استخدام می‌شوند. چشم‌انداز 2030 از بخش خصوصی می‌خواهد که در اقتصاد بیش‌تر سرمایه‌گذاری کند و منبع اصلی استخدام شود. هدف از خصوصی‌سازی پنج درصد شرکت نفت سعودی به نام آرامکو، جمع آوری پول برای صندوق سرمایه‌گذاری عمومی دولت است که هم در داخل کشور، در بخش خصوصی بومی، و هم در خارج به عنوان صندوق سرمایه‌گذاری حکومتی، سرمایه‌گذاری کند.

همه این موارد گردهم‌آوری ریتز کارلتون را حتی سردرگرم‌کننده‌تر می‌کند. چرا ولیعهد، ستون‌های بخش خصوصی را بازداشت کرد- یعنی همان افرادی که به آنها برای عملیاتی شدن چشم انداز 2030 نیاز دارد؟ مقامات سعودی مدعی هستند که حمله عمومی علیه فساد در سطح عالی، وضعیت را عادلانه‌تر و متوازن‌تر کرده و سرمایه‌گذاری بیش‌تر را تشویق می‌کند. اما عدم شفافیت سرکوب و روش‌های خودسرانه- بازداشت بدون اتهام عمومی، توافقات مالی که برای جرایم نامشخص مذاکره شد، و استفاده ادعایی از تاکتیک‌های وحشیانه اجبارآمیز- می‌تواند کشور را در جهت متضاد پیش ببرد.

تاثیر بلند مدت گامبی ولیعهد به اینکه بن سلمان واقعا چگونه رهبری است، بستگی دارد. اگر او شبیه رئیس جمهور چین (شی جین پینگ) باشد، نه تنها از کمپین ضد فساد امتیاز سیاسی به دست می‌آورد بلکه واقعا اقتصاد را هم اصلاح می‌کند. در این صورت احتمالا، بخش خصوصی دوباره بازسازی و تصفیه شده، با انگیزه‌های حقیقی و سیاست دولتی صحیح، موتور رشد خواهد شد. از سوی دیگر اگر محمد بن سلمان بیش‌تر شبیه به رئیس جمهور روسیه (ولادیمیر پوتین) باشد، او به سادگی الیگارش‌های قدیمی را با الیگارش‌های جدید که خودش انتخاب کرده، جا به جا می‌کند. این مسیر قطعا باز است: دولت سعودی سهام قابل توجه در حداقل یک شرکت بزرگ، گروه سعودی بن لادن، را در ازای آزادی رئیس اجرایی آن به دست آورده، و احتمالا با مرکز پخش خاورمیانه هم همین کار را می‌کند. این رویکرد، قدرت ولیعهد را تقویت اما احتمالا اصلاح واقعی را تضعیف می‌کند.

بن سلمان احتمالا بیش‌تر شبیه هنری هشتم است. پادشاه انگلستان در مواجه با مخارج رو به افزایش ناشی از جنگ‌های خارجی و تثبیت حکومتش در داخل کشور، با نامیدن خود به عنوان رئیس کلیسای انگلستان، کنترل صومعه‌ها و دیگر ساختارهای مذهبی را به دست گرفت. اما به جای اینکه این نهادها را به عنوان منبع دائمی درآمد حفظ کند، بیش‌تر آنها را صرف تزریق یکباره بودجه کرد. نشانه‌هایی وجود دارد مبنی بر اینکه بن سلمان، فشارهای مالی مشابهی را احساس می‌کند. وال استریت ژورنال گزارش داده که ملک سلمان پیش از بازداشت‌های نوامبر از تاجران برجسته خواسته بود که به خزانه دولت کمک کنند. حالا دولت حدود 500 میلیارد دلار در ذخائر خود دارد. اما برخی از طرح‌های جاه‌طلبانه‌تر ولیعهد، مثل ساختن شهر مدرن آینده به نام «نئوم»، چندان اشتیاق تاجران سعودی را برنینگیخت. غارت تاجران، پول پروژه‌هایی که مورد علاقه شخصی [ولیعهد] است را تامین می‌کند اما این تاکیتک فقط یکبار قابل استفاده است. اگر سرمایه‌گذاران خارجی و تاجران داخلی فکر کنند که همیشه در خطر بازداشت شدن یا توقیف اموار هستند، کمتر احتمال دارد که در داخل کشور سرمایه‌گذاری کنند.

حداقل، ولیعهد اینکه فساد در پادشاهی به چه معنا است را دوباره از نو تعریف کرده است. مشکل این است که ناظران، هم داخلی و هم خارجی، روشن نشدند که تعریف جدید چیست. [به هر حال] مسیری که ولیعهد بعد از سرکوب ریتز کارلتون پیش گرفت، آینده کشورش را تعیین می‌کند.

در جبهه اجتماعی [هم] ولیعهد تصمیمات جسورانه‌ای اتخاذ کرده است. او در سپتامبر با اعلام اینکه زنان سعودی از ژوئن 2018 حق رانندگی دارند، با پر التهاب‌ترین مسئله اجتماعی سعودی دست و پنجه نرم کرد. این تصمیم مخالفت داخلی مختصری را به دنبال داشت. چنانچه سطح آموزش بالا رفته و بیش‌تر سعودی‌ها زندگی در خارج از کشور را تجربه کردند، این ادعا که پادشاهی «آماده نبود» یا برای این تغییر «خیلی محافظه‌کار» بوده، دقیق نیست. و مخالفت برخی از روحانیون که رانندگی، جایگاه اخلاقی زنان سعودی را به خطر می‌اندازد، خنده‌دار بود با توجه به اینکه در غیر این صورت رانندگان مرد (یا در تاکسی یا در ماشین‌های شخصی) که اعضای خانواده‌هایشان نبودند، برای زنان رانندگی می‌کردند. جامعه [سعودی] مدت‌ها برای این تغییر آماده بود؛ [اما] رهبران سیاسی صرفا فاقد اراده سیاسی برای چکاندن ماشه بودند. ولیعهد این اراده سیاسی را به شدت دارد.

اینکه زنان رانندگی کنند، تغییرات گسترده‌ای را برای کشور به ارمغان می‌آورد. زنان بیش‌تری می‌توانند به نیروی کار بپیوندند. دیگر به صدها هزار کارگر خارجی که به عنوان راننده استخدام شده بودند، نیازی نیست. مردان دیگر ساعات پر حاصل خود را برای اینکه همسران، مادران و خواهران خود را به مطب دکتر یا دیگر جلسات ببرند، از دست نمی‌دهند. [البته] بیش از حد دست بالا گرفتن تاثیر این تصمیم سخت است.

ولیعهد علنا درباره «بازگشت به اینکه چگونه بودیم، به اسلام معتدل اهل مدارا که در برابر جهان باز است» صحبت کرده است. هرچند تفسیرش از تاریخ سعودی، مورد سوال است اما تعهدش به تغییر واقعی است. علاوه بر تصمیم برای اجازه رانندگی دادن به زنان، او اختیارات پلیس مذهبی را محدود و زندگی اجتماعی سعودی را باز کرده است. کنسرت‌های موسیقی، تئاترها، شرکت زنان در استادیوم‌های فوتبال، و برگزاری رویدادهای اجتماعی عمومی، به «عادی»‌تر شدن کشور، حداقل برای سعودی‌هایی که خارج زندگی یا سفر کردند، کمک می‌کند. بدون تردید برخی در حلقه‌های مذهبی محافظه‌کارتر با تمام این کارها مخالف باشند ، و در مثال‌های معدودی واکنش خشونت‌آمیز هم نشان دادند، همانطور که وقتی کشور تلوزیون و آموزش برای دختران را در دهه 1960 معرفی کرد. اما تاریخ نشان داده که این تغییرات به سرعت عادی می‌شود. زنان روحانیون جزو اولین کسانی خواهند بود که پشت فرمان می‌نشینند.

تمام این تغییرات اجتماعی، تصویر دقیق‌تری از رابطه میان ساختار مذهبی و خاندان حاکم می‌دهد. در نهایت نخبگان مذهبی، کارکنان دولت هستند که دستورات را از بالا می‌گیرند، نه بازیگران برابر با حق وتوی سیاست‌های دولت. در طول تمام بحران‌های بزرگ در تاریخ معاصر سعودی، ساختار مذهبی از تصمیمات دولت (از جمله اعمال تغییرات اجتماعی در دهه 1960، بازپس گیری مسجد الحرام در مکه در 1979، دعوت از نیروهای خارجی برای ورود به کشور در طول جنگ خلیج [فارس] 91-1990، و نابودی عناصر بومی القاعده در سال‌های اولیه این قرن) حمایت کرده است. نخبگان مذهبی ممکن است سیاست‌های ولیعهد را دوست نداشته باشند اما علیه آنان [هم] دست به کاری نخواهند زد. مخالفت مذهبی با رژیم‌ها از حلقه‌های رسمی خارجی، از گروه‌های رادیکال مثل القاعده یا داعش، و از پوپولیست‌های اسلام‌گرا که خواستار تبعیت بیش‌تر از قوانین اسلامی و آزادی سیاسی بیش‌تر هستند، ناشی می‌شود. دولت سعودی توانسته این جنبش‌ها را قرن گذشته سرکوب کند.


از دهه 1960 پادشاهی سعودی توسط کمیته دوفاکتویی از شاهزادگان ارشد- تمام پسران ملک بن سعود، بنیانگذار عربستان معاصر- با پادشاه اداره شده است. گرچه برخی از پادشاهان از دیگر پادشاهان قوی‌تر بودند اما همگی در رابطه با تصمیمات مهم به دنبال جلب اجماع میان اعضای خاندان خود بودند که وزارت‌خانه‌ها و فرمانداری‌های سراسر کشور را در دست داشتند. این شکل از حکومت کردن، همه بدی‌های حکومت توسط کمیته را داشت: پر زحمت و محافظه‌کار بود، و به آسانی قادر به استفاده از فرصت‌ها نبود. اما در عین حال مزایای خود را هم داشت: تصمیمات آن به خوبی ارزیابی می‌شد، ارزیابی‌هایی بر ایده‌های بد صورت می‌گرفت، و وقتی تصمیمی اتخاذ می‌شد همه افراد مهم [به لحاظ اثرگذاری] با آن موافق بودند. با پیر شدن پسران پادشاه بنیانگذار سعودی، برخی از ناظران این سوال را مطرح می‌کردند که این سیستم چگونه حفظ خواهد شد. بسیاری از ناظران سعودی، از جمله خودم، تصور می‌کردیم که پسران این نسل جای پدران خود را بگیرند و حکمرانی کمیته را بازسازی کنند. اما اشتباه می‌کردیم.

وقتی ملک سلمان در سال 2015 سلطنت را به دست گرفت، ابتدا برادر ناتنی خود شاهزاده مقرن بن عبدالعزیز را به عنوان ولیعهد منصوب کرد که [در واقع بدین‌ترتیب] جانشینی را در نسل خود حفظ کرد. اما پادشاه چند ماه بعد شاهزاده مقرن را به نفع یکی از برادرزاده‌هایش یعنی محمد بن نایف، کنار گذاشت. بن زاید بخشی از نسل سوم خاندان سلطنتی سعودی است، پسر وزیر کشور سابق که رهبری آن وزارتخانه را از پدرش به ارث برد. بن زاید همچنین به نقطه اساسی تماس مقامات امریکایی در اطلاعات این کشور و مشارکت ضد تروریسم که بعد از حملات یازده سپتامبر بین دو کشور توسعه یافت، تبدیل شد. بن زاید انتخاب امنی بود برای اینکه اولین پادشاه نسل خود باشد- با تجربه در حکومت کردن، موفق در حفظ امنیت داخلی علیه تهدیدات ناشی از القاعده و داعش، و خوشنام و مورد احترام در غرب.

اما ملک سلمان در ژوئن 2017، بن زاید را از سمتش به عنوان ولیعهد و مقام وزارتش برکنار کرد و پسر مورد علاقه‌اش را [به سمت ولیعهدی] ارتقا دارد تا وارث یقینی [سلطنت] شود. صعود ولیعهد جدید به طور قابل توجهی سریع بود- بن سلمان فقط دو سال قبل وزیر شده بود، یعنی وقتی جانشین پدرش به عنوان وزیر دفاع شد. در آن زمان، ملک سلمان همچنین او را به عنوان رئیس کابینه‌ای که بر سیاست‌های اقتصادی و اجتماعی نظارت می‌کرد، منصوب کرد. با بیرون کردن بن نایب، ولیعهد جدید به نقطه کانونی تمام تصمیمات اصلی در حکومت تبدیل شد. هرچند برخی، گردهم‌آوری ریتز کارلتون را به عنوان تثبیت قدرت می‌دیدند اما بن سلمان تا آن زمان جایگاه خود را امن کرده بود. [و] تعدادی از شاهزادگان مهمانان ناخواسته هتل بودند. مهم‌ترین‌شان متعب بن عبدالله، پسر پادشاه پیشین بود که به عنوان فرمانده گارد ملی خدمت می‌کرد. بعد از بازداشت در نوامبر، او از مقامش و از کابینه عزل شد.

امروز، کابینه سعودی نسبت به هر زمان دیگری از دهه 1950 شامل اعضای کمتری از خاندان حاکم است. پادشاه همچنان نخست وزیر و ولیعهد هم وزیر دفاع و هم معاون نخست وزیر است اما تنها مقام وزارتی دیگر که توسط یک عضو خاندان سعودی پر شده، وزارت کشور است که تحت کنترل برادرزاده جوان ولیعهد پیشین (یعنی بن نایف) است و بنابراین عضوی از نسل چهارم خاندان محسوب می‌شود.

ولیعهد در عمل تعداد بسیاری از عموزاده‌های خود که سابقا مناصب بالای حکومت داشتند و منتظر بودند تا کرسی‌های پدرشان پشت میز تصمیم‌گیری را به ارث ببرند، را برکنار کرد. این امر باعث ایجاد نارضایتی‌هایی در حلقه‌های خاندان شد که برخی از آنها به رسانه‌های غربی هم درز کرد. اما هیچ نشانه‌ای، حداقل به صورت عمومی، از شکل‌گیری بسیجی جدی در داخل خاندان سعودی برای جلوگیری از اینکه بن سلمان در نهایت جانشین پدرش شود، وجود ندارد. شکاف‌های خطرناک درون خاندان قبلا شکل گرفته بود، در اواخر دهه 1950 و اوایل دهه 1960، وقتی که ملک سعود و ولیعهد شاهزاده فیصل بر سر قدرت ستیز کردند. اما نشانه‌های آن شکاف آشکار و عمومی بود. مردم از شغل‌هایشان اخراج شدند و وقتی مردانشان در راس [قدرت] بودند به سر کار خود بازگشتند، و شوراهای خانوادگی برای داوری منازعه فراخوانده شدند. در نهایت خاندان، ملک سعود را در 1964 برکنار کرد. هیچ چیزی نزدیک به آن نوع منازعه آشکار برای قدرت در حال حاضر اتفاق نمی‌افتد.

ممکن است که بن سلمان وقتی پدرش فوت کند با مخالفت خانوادگی مواجه شود. معروف است که آل سعود تلاش می‌کنند تا مسائل خانوادگی را از انظار عمومی دور نگه دارند، بنابراین ممکن است اتفاقاتی در حال رخ دادن باشد که افراد خارج از خاندان ندانند. شاید با پیش بینی حرکتی علیه خود، ولیعهد با انتصاب بسیاری از اعضای جوان‌تر خاندان در مناصب شبه کابینه‌ای در ریاض و در فرمانداری‌های منطقه‌ای، آنها را، به ویژه نسل چهارمی‌ها که به لحاظ سنی نزدیک به او اما به لحاظ سلسله‌مراتب پایین‌تر از وی قرار دارند، جذب کرده است. اگر مشکلی بوجود آید، آنها می‌توانند به حامیان او تبدیل شوند. فعلا مسیر ولیعهد به قدرت نهایی امن به نظر می‌رسد.

ولیعهد در حال حاضر در راس فرایند تصمیم‌گیری سعودی قرار دارد. او فقط به پادشاه پاسخگو است، که به ولیعهد اختیارات گسترده‌ای داده که به وی اجازه اتخاذ تصمیمات دشوار مثل دنبال کردن اصلاحات اقتصادی و اجازه رانندگی دادن به زنان، را می‌دهد. اما این [امر] همچنین به این معنا است که نظارت کمی بر رهبری جاه طلب و تهاجمی وجود دارد که احتمالا پیامدهای ثانویه و ثالثیه برخی از اقدامتش را به طور کامل محاسبه نمی‌کند.

برخی از تصمیمات اخیر سعودی در سیاست خارجی، میزانی از بی‌پروایی را نشان می‌دهد. مثلا در نوامبر 2017 وقتی که گردهم آوری ریتز کارلتون در جریان بود، نخست وزیر لبنان سعد حریری سفری از قبل برنامه‌ریزی نشده به ریاض انجام داد. چند روز بعد، او از پایتخت سعودی استعفایش را تحت فشار آشکار بن سلمان اعلام کرد. این [امر] آشکارا بازی قدرت سعودی برای اعمال فشار بر نظام سیاسی لبنان به امید ضربه زدن به حزب الله، متحد ایران در لبنان، بود. در عوض وقتی ایالات متحده و متحدان سعودی در اروپا به پادشاهی گفتند که عقب‌نشینی کند، این اقدام تاثیر معکوس داشت. چند هفته بعد حریری به لبنان بازگشت و استعفای خود را پس گرفت. به همین ترتیب عربستان و امارات متحده عربی در تابستان 2017 تعدادی از کشورهای دیگر عربی را در تحریم علیه قطر رهبری کردند، آنها قطر را به حمایت از گروه‌های اسلام‌گرا، حمایت از تروریست‌ها، و مداخله در سیاست داخلی همسایگانش متهم می‌کردند. اما قطر به جای تسلیم شدد، در برابر فشارها ایستادگی و حمایت ایران و ترکیه را جلب کرد. در هر دو مورد، عربستان به هیچ کدام از اهدافش دست نیافت.

بسیاری احتمالا حمله نظامی امارات- سعودی در یمن را نمونه دیگری از سیاست تهاجمی و ناموفق بن سلمان می‌دانند. بدون تردید سعودی‌ها و شریکانشان تصور می‌کردند عملیات، که در 2015 آغاز شد، به سرعت حوثی‌ها را عقب می‌راند و متحد سعودی یعنی عبد ربه منصور هادی را به کاخ ریاست جمهوری در صنعا برمی‌گرداند. اما اوضاع اینگونه پیش نرفت، و فشار بین‌المللی علیه ریاض با رسیدن تلفات انسانی ناشی از این عملیات به سطوح هشداردهنده، در حال افزایش است. اما برخلاف گامبی‌های لبنان و قطر، عملیات یمن به صورت مستقیم‌تری با آنچه بیش‌تر سعودی‌ها به عنوان امنیت ملی خود می‌دانند، مرتبط است. می‌توان درباره میزانی که حوثی‌ها به ایران وابسته هستند صحبت کرد اما عربستان، کنترل حوثی‌ها بر صنعا را برابر با این می‌دانند که ایران یک پایگاه نفوذ در شبه جزیره عربستان داشته باشد. هیچ دولت سعودی دست روی دست نخواهد گذاشت و اجازه نخواهد داد که این اتفاق بیفتد. جنگ در یمن باری بر منابع سعودی و باعث بدنامی اعتبار بین‌الملل کشور است اما همچنان از حمایت گسترده میان نخبگان سعودی برخوردار است. مسئله الان این است که چطور این جنگ را به پایان رساند.

بن سلمان برخلاف رهبران سابق سعودی، می‌تواند تصمیمات یکجانبه و دراماتیک اتخاذ کند. اما این آزادی عمل همچنین به معنای این است که او می‌تواند وارد ماجراجویی‌هایی شود که تحت زعامت حاکمان قبلی اتفاق نمی‌افتاد. احتمالا از اشتباهاتش درس بگیرد اما با توجه به جاه طلبی و بی پروایی‌اش، جهان باید انتظار شگفتی‌های بیش‌تری داشته باشد. هرچند ولیعهد نظارت‌های کمی بر قدرت تصمیم‌گیری خود از درون نظام سیاسی سعودی دارد اما همچنان باید به تقاضاهای عمومی پاسخ دهد. بن سلمان بیش از هر رهبر سعودی معاصر دیگر، حمایت عمومی به ویژه در میان سعودی‌های جوان را جلب کرده است.

بن سلمان در ماه ژانویه در پاسخ به نارضایتی عمومی از افزایش قیمت آب، برق، و بنزین، و اعمال پنج درصد مالیات ارزش افزوده که در اواسط 2017 و اوایل 2018 عملی شد، افزایش سالانه حقوق کارکنان دولتی که پیش‌تر به عنوان بخشی از اقدامات ریاضتی متوقف شده بود را از سر گرفت، و به کارکنان دولتی بن ماهانه 250 دلار برای «هزینه‌های زندگی» پرداخت کرد. ولیعهد همچنین «حساب شهروندی» ایجاد کرد که به صورت مستقیم پول نقد را به سعودی‌ها در گروه اقتصادی متوسط و پایین منتقل می‌کند. مقامات حالا می‌گویند پولی که از بازداشت‌شدگان ریتز کارلتون گرفته شد در حمایت از این صندوق استفاده می‌شود.

این مزایای جدید را می‌توان به عنوان اقدامی دور از اهداف موازنه‌سازی بودجه دولتی و کاهش جاذبه شغل‌های دولتی دانست اما بهتر است که [این اقدامات] به عنوان واکنشی ضروری به  تسکین افکار عمومی دیده شود. دو سال از افزایش قیمت نفت، تحمیل ریاضت را دشوار کرده است. فداکاری کردن برای [سیاست ریاضتی] که برای سعودی‌ها در زمان نفت بشکه‌ای 30 دلار پذیرفتنی بود، زمانی که دلار بالای بشکه‌ای 60 دلار رسیده است کمتر محتمل به نظر می‌رسد. هرچند ولیعهد ممکن است خود رای و تهاجمی باشد اما باید فهم جدیدی از اینکه دولت قرار است چه چیزی برای شهروندانش فراهم کند بیاموزد. کاهش دولت رفاه بدون اینکه مردم ضد ولیعهد شوند، سخت‌ترین چالش او خواهد بود.

در امریکای دونالد ترامپ، بن سلمان یک حامی پر شور دارد- که بعضی مواقع هم خیلی پرشور است. این حقیقت که بن سلمان درست چند هفته بعد از سفر ترامپ به عربستان سعودی در می 2017 ولیعهد شد، این تصور را ایجاد کرد که واشنگتن با این تغییر مرتبط است و کاخ سفید به سرعت نشان داد که بن سلمان از حمایت صریح امریکا برخوردار است. دوستی افراطی رئیس جمهور پیامدهایی داشته است. در ماه ژوئن ترامپ در توییتی حمایت خود از تحریم امارات- سعودی علیه قطر را ابراز کرد با بیان اینکه منزوی کردن این کشور احتمالا «آغاز پایان وحشت تروریسم باشد». این [حمایت] باعث تنش با قطر شد که پایگاه مهمی برای عملیات‌های هوایی ارتش امریکا در خاورمیانه است، و اقدامات وزیر امور خارجه رکس تیلرسون و وزیر دفاع جیمس متیس برای پایان دادن سریع به این وضعیت پیچیده را هم تضعیف نمود. این احساس که سعودی‌ها (و اماراتی‌ها) می‌توانند مستقیما کاخ سفید را از طریق داماد رئیس جمهور، جرد کوشنر، جذب کنند، تبدیل بن بست خلیج [فارس] به نتیجه‌ای دیپلماتیک را برای نهادهای اصلی سیاست خارجی امریکا دشوارتر کرده است.

اگرچه پذیرش علنی ولیعهد توسط ترامپ در بلند مدت به نفع هیچ کدام از دو طرف نیست، اما بدون تردید در کوتاه مدت اهرم فشار قابل توجهی به واشنگتن در رابطه با ریاض می‌دهد. جلب توافق سعودی‌ها برای تلاش جدید جهت حل و فصل بحران اسرائیل- فلسطین قابل فهم است اما فقط در صورتیکه طرح ترامپ، شانس واقعی برای موفقیت داشته باشد. اگرفرایند صلح به جایی نمی‌رسد- و دلیل کمی برای خوش‌بینی وجود دارد- دولت ترامپ نباید از کارت سعودی‌های بر این فرایند استفاده کند. درباره سوریه، ترامپ علاقه کمی به یک ابتکار جدید صلح نشان داده است، بنابراین دلیلی برای تعامل با سعودی‌ها در آنجا وجود ندارد. ریاض تاکنون با سیاست تقابل‌جویانه‌تر در برابر ایران موافق بوده است. و دولت ترامپ به صورت موفقیت‌آمیزی سعودی‌ها را به تعامل مجدد با دولت نخست وزیر عراق حیدر العبادی سوق داده است که گامی مثبت در تلاش بلند مدت برای با ثبات‌سازی عراق و کاهش نفوذ ایران در آنجا محسوب می‌شود.

جایی که ترامپ می‌تواند به صورت سازنده از روابط نزدیکش با ولیعهد استفاده کند، یمن است. دولت باید به تلاش‌هایش ادامه داد تا سعودی‌ها را به بررسی فاجعه انسانی [این کشور] از طریق کمک‌رسانه موثرتر و اقدام نظامی با قابلیت تمایزگذاری بیش‌تر [بین نظامیان و غیرنظامیان] سوق دهد. حوثی‌ها هم با توجه به رنج غیرنظامیان یمنی تا حد زیادی باید پاسخگو باشند، و فشار بین‌المللی باید به اندازه سعودی بر آنها هم باشد.

هر ابتکار دیپلماتیک برای پایان دادن به این جنگ نیازمند این است که امریکا تصمیم بگیرد که آیا می‌خواهد شاهد تقسیم دوباره کشور به دو دولت باشد یا خیر، یعنی همان وضعیت پیش از 1990. این امر همچنین شامل تماس در سطح بالا با ایران، تنها قدرت منطقه‌ای که روی حوثی‌ها نفوذ دارد، می‌شود. این مهم می‌تواند انجام شود حتی اگر دولت ترامپ برای مهار و عقب راندن نفوذ ایران در جهان عرب تلاش کند. عمان پیش‌تر کانالی برای ارتباط با ایران بوده و کشورهای اروپایی هم مستقیما با ایرانی‌ها در تعامل هستند.

ایجاد ثبات در یمن آسان نخواهد بود اما چنین تلاشی به سعودی‌ها  فرصت خروج از نبردی پر هزینه، که به شدت به آن نیاز دارد را می‌دهد و یکی از حادترین تراژدی‌های انسانی جهان را تسکین می‌بخشد.  در همین حال واشنگتن باید به دقت توجه کند که ولیعهد چگونه وضعیت بعد از کمپین ضد فسادش را مدیریت می‌کند. اگر بن سلمان به شی جین پینگ کشورش تبدیل شود، امریکا باید ائتلاف عمل‌گرایانه خود را با او- که بر مبنای منافع دو جانبه است تا ارزش‌های مشترک- حفظ نماید. اما اگر مشخص شود که بن سلمان بیش‌تر شبیه پوتین یا هنری هشتم است، که به پیوندهای سیاسی امتیاز ویژه اعطا  و با بخش خصوصی به مثابه خودپرداز شخصی خود رفتار می‌کند، بنابراین آینده طولانی مدت پادشاهی سعودی در جهانی که بعید است قیمت نفت به دوران اوج تاریخی خود در سال‌های اولیه قرن حاضر برسد، بسیار کمتر مشخص است. در آن صورت، لازم است که امریکا به دنبال کشور دیگری به عنوان شریک برای باثبات سازی منطقه باشد.

منبع:https://iiwfs.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
باز کردن قفل باقی مانده : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟