فرانسه، حافظ مسیحیان در سوریه

در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید

از دهه ها قبل، فرانسه خود را به عنوان حامی مسیحیان امپراتوری عثمانی معرفی می کرد. جمهوری سوم فرانسه نیز، به رغم رودررویی های داخلی با کلیسای کاتولیک، این روش را تغییر نداد. در طول جنگ ١٩١٨- ١٩١۴، پاریس تلاش کرد که به نام قیمومیت حقوق خود را در برابر بلندپروازی های انگلستان حفظ کند ولی موفقیتی که دراین کار داشت چندان درخشان نبود.

در قرن نوزدهم، ارتباط بین فرانسه و شام (١) برای حمایت از دیپلوماسی فرانسه ازنو برقرار شد. این ارتباط از راه عملکرد درکنار ترک های عثمانی برعلیه روسیه، در دوران جنگ کریمه (١٨۵۶- ١٨۵٣) بود که فرانسه را از انزوای دیپلوماتیکی که پس از شکست در جنگ واترلو در سال ١٨١۵ به آن دچار شده بود خارج کرد و به آن امکان رسوخ در بازار عثمانی را داد و به افزایش مدرن سازی فنی و سیاسی آن پرداخت. به همین دلیل نیز بود که امپراتوری عثمانی توانست دوام بیاورد و نظام فرانسه نیز تداوم یافت.

به موازات این امر، جهت گیری ای بر زمینه «کاپیتولاسیون» و تحت حمایت گرفته شدن توسط فرانسه، با پشتیبانی واتیکان – که خود روابط دیپلوماتیک با باب عالی [استانبول] نداشت- دنبال می شد. فرانسه به طور طبیعی تحت حمایت قراردادن مسیحیان «شرق» از شر امپراتوری عثمانی را گسترش داد و این امر به ویژه با اقدام به نفع مارونی های لبنان در سال ١٨۶٠ انجام شد. «این یک کار بر اساس تمایلی فلسفی- مسیحی نیست، دفاع از منافع فرانسه است». «ساختار مادی حمایت از کاتولیک ها در “شرق” (…) در خدمت نفوذ فرانسه است، نه برعکس» (٢). این سنت از سال ١٨۶٠ همواره مبنای سیاست فرانسه بود: تامین منافع مسیحیان در همه گزارش های نمایندگان فرانسه بازتاب یافته بود. این امر به ویژه در حفاظت از مارونی ها، سوادآموزی به مردم یا دادن یارانه به کارهای کاتولیکی دیده می شد.

به علاوه، فرانسه دست به کارزاری به نفع امپراتوری عثمانی زد: سرمایه گذاری های اقتصادی و مالی، کارهای بزرگ عمرانی دولتی، توسعه حمل و نقل سریع، ایجاد شبکه های مدارس، آموزش کارکنان فنی… مدیریت بدهی عثمانی نیز به سرمایه گذاری های اقتصادی و مالی افزوده شد.

موسسات آموزشی و درمانی پیشگام حضور فرانسه در امپراتوری عثمانی بودند: به رغم قانون جدایی کلیسا از حکومت در سال ١٩٠۵، تامین مالی شامل موسسه های لائیک و مذهبی می شد. این امر امکان آموزش نخبگانی فرانسوی زبان را پدید آورد که ابزاری واقعی برای نفوذ فرانسه بودند. درکل، عثمانی ها این وضعیت را پذیرفتند زیرا در آن سودی به مفهوم پیشرفت مردم امپراتوری می دیدند.

با این حال، نمی توان گفت که فرانسه پیش از جنگ های بالکان سیاستی درمورد سوریه داشت، اگرچه سوریه تاحد بسیار زیادی مورد توجه علاقه فرانسه بود. علاقه ای که می توان آن را همسان پایبندی فرانسه به یکپارچگی امپراتوری عثمانی و عدم مداخله قدرت های خارجی رقیب در امور سوریه دانست.

تحول سیاسی، و رشد آگاهی ملی عرب به سختی مورد توجه نمایندگان فرانسه قرار گرفت و آنها غالبا آن را به شکل نوعی نفی نظم فرانسوی از جانب انگلیسی ها می دیدند. رئیس جمهوری ریمون پوآنکاره نسبت به خواست های استقلال طلبانه لبنانی ها نظر مساعد داشت. در این زمینه، انقلاب ترک های جوان، در وهله اول به عنوان یک پیشرفت و بعد رادیکال شدن «ترک گرایی» در امپراتوری به هزینه عرب ها دیده شد. در فرانسه در جمهوری رادیکال ژرژ کلمانسو از این امر استقبال شد. اما اعتماد نسبت به امپراتوری عثمانی خیلی به سرعت فروریخت: کشتار ارمنی ها، اراده حذف امتیازهای داده شده به لبنانی ها، که شباهت زیادی به زیر سئوال بردن نظام کاپیتولاسیون داشت در این کاهش اعتماد موثر بود. در این وضعیت، اندیشیدن به تغییر قدرت سرپرستی کننده به نفع فرانسه، بیش از پیش جا باز کرد: از این منظر می بایست در جهت مخالف جریان انگلیسی حرکت و «نشان داده» می شد که فرانسه با درپیش گرفتن شیوه های صلح آمیز جایگزینی مناسب است.

درسال ١٩١٢، فرانسه می بایست در موضع و سیاست خود تجدیدنظر می کرد. جمهوری میانه رویی که جای جمهوری تندرو را در سال ١٩٠٩ گرفت ملی گراتر بود. این دولت از سال ١٩١١ به تجدید پیوند با «مسئله» مراکش پرداخت (٣). حزب استعماری، که در نتیجه بحران آغاز قرن بیستم ناشی از جدایی کلیسا از حکومت و قطع روابط با واتیکان (١٩٠۵- ١٩٠۴) دچار تفرقه شده بود، یک «کمیته شرق» (۴) درسال ١٩٠٨ تشکیل داد. از آن زمان کارزاری به نفع تشکیل یک فضای مدیترانه ای فرانسوی تحت نظر کمیته «آسیایی» فرانسه تشکیل شد که آن نیز همچنان معتقد به حفظ یکپارچگی امپراتوری عثمانی بود.

انگلیسی ها بیش از پیش به منطقه علاقمند می شدند. این کار از راه برنامه ریزی های دیپلوماتیک یا نظامی در فلسطین انجام می گرفت. فرانسه به شدت این علاقمندی را تحت نظر گرفت زیرا یادآور «فاشودا» (Fachoda) بود که در آن فرانسه ناگزیر شده بود در سال ١٨٩٨ به بلندپروازی های خود در سودان پایان دهد و تحقیری مداوم را تحمل کند.

جنگ های بالکان به فرانسه امکان داد که تجهیزات دریایی خود در شرق مدیترانه را تقویت کند تا بتواند با اغتشاش های احتمالی مقابله نماید و به این ترتیب یک بار دیگر به عنوان مدافع منافع مسیحیان ظاهر شد. در سراسر امپراتوری عثمانی، یک نظام دفاعی با برنامه حفاظت از مسیحیان در محوطه ها و موسسات فرانسوی، در انتظار رسیدن نیروهای اعزامی تشکیل شد. وضعیت زمانی وخیم شد که همه جوامع مسیحی در امپراتوری عثمانی خواهان حمایت شدند. در آن زمان مراجعه به کنسولگری های فرانسه برای درخواست حمایت- مانند درخواست این که پاریس منطقه کوهستانی لبنان را تصرف کند تا بتواند به طور قاطع از مارونی ها حمایت نماید- افزایش یافت. در آن زمان فرانسه نگران آن بود که همین درخواست از انگلیسی ها هم بشود. کنسول های فرانسه در محل نیز مداخله را ترغیب می کردند ولی با متارکه جنگ « چاتالجا» در ٣ دسامبر ١٩١٢، که به نخستین جنگ بالکان پایان داد، فرانسه که نگران بین المللی شدن مسئله سوریه بود اطمینان یافت. در مجموع، این بحران موجب تقویت موضع فرانسه در منطقه شد.

دومین جنگ بالکان این ثبات را زیر سئوال برد: موقعیت موسسات فرانسوی و به طور کلی فرانسه توسط حکومت های جدید زیر سئوال رفت. این کاهش نفوذ فرانسه در بالکان خطر این را داشت که پیامدهایی در موقعیت آن در «مغرب» داشته باشد.

در نتیجه توجه ها بیش از پیش به سوی سوریه جلب شد که در صورت فروپاشی امپراتوری عثمانی، آینده فرانسه در آن باید تامین می شد. در چنین زمینه ای، برگزاری «کنگره عرب های سوری» در ژوئن ١٩١٣ در پاریس موجب انباشت الزامات سیاسی آن زمان شد که شامل حمایت از سوریه در عین جلوگیری از فروپاشی امپراتوری عثمانی بود. همچنین، این گردهمایی بازتاب یک نگرانی جدید نیز بود: سازماندهی یک سیاست واقعی برای سوریه که فقط شامل حمایت از موسسات کاتولیک نباشد.

به موازات تشکیل کمیسیون بین وزارت خانه های امور مسلمانان، یک کمیسیون امور سوری ها نیز در محل وزارت امور خارجه تشکیل شد (که پس از کنگره عرب های سوری در پاریس منحل گردید). این کمیسیون برنامه دقیقی درباره سوریه، شامل بیت المقدس، تنظیم کرد که تا تصویب سیاستی مساعد نسبت به عرب های مسیحی و مسلمان، که یک رشته خواست های مشترک داشتند، ادامه یافت. جنگ این سیاست جدید را قطع کرد اما اراده گسترش میدان عملکرد فرانسه، با درنظر گرفتن مردم مسلمان، که بیش از پیش شمار و درنتیجه وزن سیاسی شان افزایش می یافت را نشان داد. فرانسه دیگر نمی خواست فقط حامی مسیحیان باشد، بلکه خواهان درنظر گرفته شدن منافع امپراتوری خود و جایگاهش در میان مسلمانان نیز بود.

پیش از آغاز جنگ جهانی اول، سوریه به معنای گسترده آن، جایگاهی مهم در دیدگاه فرانسه در مغرب داشت. اما درمورد آینده سیاسی و عدم توافق بین فرانسوی ها – آیا فلسطین باید بخشی از سوریه باشد ؟- همراه با بدگمانی نسبت به انگلیسی ها، فرانسه چه نظری درمورد فلسطین داشت ؟

تمرکز قدرت

در فرانسه قدرت به سرعت در دست های نظامیان متمرکز شد. درحالی که از امکانات وزارت امور خارجه کاسته می شد،ژان گو، مدیر بخش آسیایی این وزارت خانه و چند دیپلومات، از پائیز سال ١٩١۴ کفالت آن را عهده دار شدند و درپی ورود به جنگ امپراتوری عثمانی، کارکنان فرانسوی آن به کشور بازگردانده شدند. در نهایت، قدرت در دست های افراد معدودی متمرکز شد که شامل تبلیغاتچی ها، سوری گراها و شرق گراهایی مانند روبر دو کائیکس، لویی ماسینیون و هانری هوپنو بود که هرسه به حلقه های تصمیم گیری نزدیک بودند و حرفشان گوش شنوا داشت.

امپراتوری عثمانی پس از توافق محرمانه بین آلمان و استانبول در ماه اوت ١٩١۴، وارد جنگ شد. اعلام پایان دادن به کاپیتولاسیون در ٩ سپتامبر – که از اول اکتبر اجرایی می شد-، خشم قدرت های «متفق» را برانگیخت چون می بایست ورود عثمانی به جنگ درکنار آلمان را مدنظر قرار می دادند. کنسولگری ها بسته، بایگانی ها سوزانده شد و منافع فرانسه تحت حفاظت قدرت های ثالث قرارگرفت و این امر فرانسه را از داشتن منابع اطلاعاتی مستقیم محروم کرد. فراخوان جهاد هم به این اعلام جنگ افزوده شد که همراه با اراده عثمانی ها برای به قیام واداشتن عرب ها بود. در آن زمان فرانسه باز کمیسیون بین وزارت خانه ای امور مسلمانان خود را به کار انداخت.

به موازات این امر، شایعاتی درمورد کشتار مسیحیان رواج یافت، درحالی که تظاهراتی علیه حضور اروپایی ها سازماندهی می شد. وحشتی واقعی لبنان را فراگرفت. حکومت عثمانی در ٢۴ اکتبر ١٩١۴ قیمومیت فرانسه را زیر سئوال برد و حاکمیت عثمانی بر اماکن مقدس استقرار یافت. موسسات مذهبی هم به عنوان «دارایی های دشمن» ضبط شدند. واتیکان درحالی که فرانسه نسبت به ایتالیای هنوز بیطرف بدگمان بود، با استانبول تماس گرفت و خواستار یافتن جای پایی در آن سرزمین شد. فرانسه تصمیم گرفت به پرداخت مقرری به موسسات تحت حفاظت خود در امپراتوری عثمانی ادامه دهد. این امر برمبنای باور کلی به این بود که جنگ کوتاه مدت خواهد بود و امکان اجرای لغو کاپیتولاسیون را پدید نخواهد آورد.

فرانسه همچنین کارهای دیگری نیز انجام داد. از جمله این کارها برنامه ای برای قیام در سوریه با تکیه به عوامل مسیحی بود. برنامه ای دیگر خواهان تهدید جنوب سوریه به بمباران مجتمع های پروتستان آلمانی مستقر در فلسطین، در صورت مورد تهدید قرارگرفتن موسسات فرانسوی بود. از زمانی که عثمانی وارد جنگ شد، به این برنامه ها به شکلی جدی تر توجه شد. فرانسه درنظر داشت در مناطقی که نفوذ مستمر دارد، مانند سوریه شمالی و بجز اماکن مقدس به اقدام بپردازد. در این شرایط، در پاریس نظر براین بود که این آلمانی ها هستند که بیشترین اقدامات تخریبی علیه موسسات فرانسوی را هدایت می کنند. مداخله نظامی مدنظر قرارگرفت اما کار بیشتری انجام نشد تا یکپارچگی امپراتوری عثمانی زیر سئوال نرود. برای دیپلومات های فرانسوی، هنوز چشم انداز یک سوریه مستقل تصور ناپذیر بود. برعکس، فرانسه نگران حفظ نفوذ خود در منطقه بود و برای این کار شبکه ای از جاسوسان برای مقابله با پان اسلامی های تحریک شده توسط آلمان به راه انداخته بود. ایده دیگر فرانسه طرح بین المللی کردن مداخله نظامی، و بی اعتنایی به اکراه وزارت امور خارجه در دیدن این خطر بود که قدرت های دیگر، به ویژه ایتالیا، نیز در امور سوریه مداخله کنند بود. برنامه ای برای پیاده کردن نیرو در ساحل سوریه، بین حیفا و اسکندرون، تدارک دیده شد، اما پیشنهاد انگلستان برای حمله به داردانل این عملیات را به تعویق انداخت.

در نهایت، ازنظر نظامی، فرانسه هیئتی به مصر فرستاد که هدف آن پیگیری همکاری های آغاز شده در پایان سال ١٩١۴ (علیه ترک ها در کانال سوئز) و ارزیابی برنامه انگلستان در قیام عرب ها بود. این از آن جهت بود که فرانسه متوجه شد که انگلیسی ها رفتار خود را تغییر داده اند. آنها از مرحله بی علاقگی نسبت به قلمرو عثمانی، به نگرانی شدید نسبت به تقویت نیروهای ترک در فلسطین رسیده بودند. فرانسوی ها دربرابر رادیکال شدن عثمانی (تبعید روسای مارونی در بیت المقدس در ماه مارس ١٩١۵)، نیروهای خود را در سواحل سوریه جمع کردند و دستگاهی اطلاعاتی به وجود آوردند که در آغاز فلسطین را پوشش نمی داد، اما از تشکیل یک واحد دقیق نظامی علیه عثمانی ها، متشکل از نیروهای «محلی» خودداری کردند. حضور نامنظم مسیحیان در ارتش فرانسه نشانه جنگ مقدس و اقدام علیه اسلام بود که از دید سیاست درپیش گرفته شده نسبت به امپراتوری استعماری درمورد مسلمانان ناهمگون بود.

چه آینده ای در انتظار امپراتوری عثمانی بود؟

هنگامی که روسیه به علاقه خود درامور مربوط به شرق تاکید کرد، فرانسه خواست منافع خاص خود را علیه ارتودکس ها در مورد فلسطین و روس ها در استانبول حفظ کند. دستور کار «حفظ وضعیت موجود» بود. ایتالیا نیز درکنار کشورهای «متفق» وارد جنگ شد و به زیان فرانسه جایگاهی مهم در موضوع های مربوط به «شرق» پیدا کرد. مسئله سرنوشت امپراتوری عثمانی از نو مطرح شد: آیا تکه پاره و تجزیه خواهد شد ؟ برخی از یک سوریه مستقل سخن می گفتند؛ کسانی دیگر می خواستند راه حل فرانسوی، که روس ها با آن مخالف بودند را تحمیل کنند. کمیته فرانسوس «آسیا» که یک لابی استعماری بود، به حمایت خود از حفظ امپراتوری عثمانی ادامه داد. ازنظر این کمیته، این امر می توانست منجر به برقراری آسان تر وضعیت پیشین و جبران خسارت های وارد شده به موسسات فرانسوی شود. اما، کمیته این را نیز قید می کرد که اگر فروپاشی امپراتوری عثمانی مدنظر باشد، می باید منطقه مورد نظر برای فرانسه تامین شود. سناتور اتین فلاندر، عضو حزب استعماری طرفدار «سوریه بزرگ» با منطقه ای بین المللی برای بیت المقدس و بیت اللحم بود. او به استدلال های سنتی فرانسه در منطقه، قدرت مسلمانان را نیز افزود: فرانسه می باید در آنجا باشد تا از زائران مسلمانی که از آفریقای شمالی می آیند حفاظت کند. سرانجام، سرکنسول پیشین فرانسه در بیروت، که در آن زمان در پاریس بود، ژرژ- پیکو براین تاکید کرد که بیت المقدس به صورت بین المللی اداره شود تا از درگیری های آتی اجتناب گردد.

مسئله به تدریج با وقوع «شورش عرب» تغییر یافت. فرانسه نیروهای خود که در سالونیک مستقر بودند را تقویت کرد. انگلستان فکر کرد که آلمان درصدد تصرف مصر است و حضور خود را با کاستن از از نیروهایش در سالونیک تقویت کرد. فرانسه در وضعیت معکوس سال ١٩١۴ بود که طی آن با گشودن یک جبهه دوم مخالفت کرد تا درسوریه مسئله ای ایجاد نکند. در پایان سال ١٩١۵، فرانسه خواستار جبهه دوم اما در شمال منطقه شد.

در محل، سرکوب در سوریه شدیدتر شد: جمال پاشا، یکی از مسئولان اصلی ترک های جوان، که فرماندار نظامی عثمانی در سوریه و فلسطین بود، از کشف اسنادی در کنسولگری فرانسه بهره برد که افشاگر تومارهای استقلال خواهی در پیش از جنگ بود.

به منظور انتقامجویی قحطی در دستور کار قرارگرفت. پاریس در آن زمان تصمیم به موضع گیری نظامی گرفت: اشغال جزیره آروآد، واقع دربرابر بندر طرطوس در سوریه ، در پایان ماه اوت ١٩١۵، برای ایجاد یک پایگاه پیشرفته در شرق مدیترانه از آن جمله بود.

دربرابر شورش عرب (١٩١٧- ١٩١۵)

با قرارگرفتن آریستید بریان در راس دولت، گشایش جبهه دوم مدنظر قرار گرفت. با این حال، تجدیدنظر درمورد «شرق» بیشتر ناشی از تغییر جهت انگلیسی ها بود که منجر به شورش عرب شد. از دید پاریس، لندن می بایست بلندپروازی های فرانسه، به ویژه درمورد فلسطین، را محترم شمارد. بنابراین، مسئله تقسیم منطقه مطرح شد. نیات انگلستان درمورد فلسطین که از آغاز مطرح شده بود، در فرانسه پاسخی واقعی نیافت: هیچ چیز برای آن آماده نبود. از این زمان بود که «مذاکرات سایکس- پیکو» آغاز شد که حاکی از پیشرفت هایی در سیاست شرقی فرانسه بود:
-  پذیرش تجزیه امپراتوری عثمانی؛
-  درخواست غرامت های سنگین برای جبران ازدست رفتن نفوذ فرانسه؛
-  پذیرش تشکیل یک حکومت عرب؛
-  مذاکره تنها درمورد مرزهای سوریه؛
-  اراده فرانسه درمورد به دست آوردن سوریه بزرگ، که اگر الزاما از دیدگاه اقتصادی مهم نبود «برای قدرت فرهنگی و روشنفکری فرانسه ضرورت» داشت (۵). فرانسه به طور کامل در برنامه ای که ژرژ- پیکو به فکر آن بود جا داشت. اساس این فکر ایجاد یک نظام بین المللی برای بیت المقدس و اماکن مقدس بود. حزب استعماری فرانسه، به نوبه خود، بین المللی شدن فلسطین را رد کرد زیرا آن را خیلی در تضاد با منافع فرانسه می دانست. رد قاطع نیات انگلستان درمورد فلسطین بر این مبنا بود که این کشور قدرتمند پروتستان، که کار چندانی در فلسطین نداشت، نمی باید درمورد آن مطالبات سرزمینی داشته باشد.

١٩١۶ سال ظهور مولفه صهیونیست بود. گزینه ای که به تدریج توسط انگلیسی ها به حساب می آمد و فرانسوی ها با قاطعیت آن را رد می کردند زیرا آن را شگردی برای استقرار انگلستان در فلسطین می دانستند. ایتالیا هم به نوبه خود خواهان سهم خود از غنیمت شد.

زمانی که در سال ١٩١۶ شورش عرب درگرفت، فرانسه بسیار محتاط بود: نگرانی آن این بود که این جنبش به سود انگلستان تمام شود. برای محدود کردن خسارت ها،این فکر پیش آمد که هیئتی برای تجهیز بخشی از نیروهای تازه عرب فرستاده شود، زیرا در غیر این صورت همه چیز عربی می شد و این خطر را درپی داشت که دربرابر قدرت های مسیحی قدعلم کند. این مداخله امکان داد که حجاز در سیاست اسلامی فرانسه جا بگیرد. به موازات این امر، تبلیغات گسترده ای اجرا شد که عمدتا علیه آلمان ها بود و نشان می داد که فرانسه کاملا آماده ایجاد اصلاحات درمورد مردم محلی است.

به طور موازی، دومین موج سرکوب نسبت به سوری های جدایی طلب از سوی عثمانی ها اجرا شد. گسترش قحطی در سوریه هم به این امر افزوده شد. بریان اصل مداخله انسان دوستانه را رد کرد و این درحالی بود که با چندبرابر شدن احتمال ایجاد یک جبهه جدید در اروپا، انگلستان بیش از پیش به فکر این بود که مداخله انسان دوستانه را در جنوب فلسطین انجام دهد.

در پایان دسامبر ١٩١۶، تصرف ال- عریش، آخرین سنگر عثمانی در صحرای سینا، ، موجب تصمیم فرانسه برای همراهی با حرکت انگلستان به سوی فلسطین شد، تا از این که انگلستان به تنهایی به آنجا برسد جلوگیری کند: با انتصاب ژرژ- پیکو به عنوان کمیسر فرانسه در فلسطین، اصل اشغال موقت مختلط پذیرفته شد. در ژانویه ١٩١٧، تدارکات مواد غذایی در سوریه، با همکاری بین ایالات متحده و امپراتوری عثمانی به تحریک فرانسه کاری بیهوده بود. سوریه، که خیلی تضعیف شده بود، دیگر نمی توانست به عنوان یک کانون بالقوه شورش محسوب شود: فرانسه ناگزیر تسلیم راه حل حجازی شد که توسط انگلستان ترغیب می شد و از زمان شورش عرب در نیمه سال ١٩١۶فعال ترین راه حل بود.

در مجموع، در طول این دوره، عربی سازی مسئله «شرق» به زیان فرانسه و به ویژه هواداران عمدتا مسیحی آن انجام شد.

ضدحمله انگلستان (١٩١٨- ١٩١٧)

سال ١٩١٧ سرشار از تلاطم های عمیق بود. ورود ایالات متحده به جنگ، عقیدتی سازی جنگ، انقلاب روسیه، شکست های نظامی فرانسه و طغیان ها، بحران سیاسی فرانسه، بازگشت به قدرت طرفداران گسترش طلبی در انگلستان، مانند جرج کرزون و آرتور بالفور و کار توماس ادوارد لورنس از آن جمله بود. به آنها به حساب آوردن قطعی نیات ایتالیا در منطقه (توافق سن ژان – دو- مورین) نیز افزوده شد.

فرانسوی ها که تسلیم شده بودند، در رم با حضور یک واحد بدون خاصیت سیاسی موافقت کردند. به موازات این امر، به توافقی با حسین شریف مکه پرداختند که در آن از «سوریه مسلمان» صحبت شده بود و فرانسه به فکر صلحی جداگانه با عثمانی ها افتاد. یک نظامی، فرمانده سارو، در ماه مارس ١٩١٧ به ماموریتی برای دیدار با جمال پاشا و ارائه پیشنهاد صلح به او، به شرط بازگشت به وضعیت پیش از جنگ، فرستاده شد.

این صلح ایده هانری مورگنتو، سفیر پیشین ابالات متحده در باب عالی بود که می خواست فلسطین را تحت اقتدار قدرت های مسیحی قراردهد. در میدان، «متحدین» کارزار فلسطین را برنامه ریزی کردند: اجرای جداسازی نیروهای فرانسوی انجام شد و به موازات آن هیئتی به ریاست ژرژ- پیکو مأموریت یافت که فکر سیاسی کردن عرب ها را ترویج نماید. درواقع، پاریس رودررو با بلندپروازی های عرب ها دریافت که باید از داخل منطقه اقدام و حمایت بخشی از دوستان سوریه را جلب کند و به آنها درمورد نیات حجاز هشدار دهد. بنابراین، یک «کمیته مرکزی سوری» تشکیل و برنامه ملی آن تحت سرپرستی فرانسه قرارداده شد، اما این اقدام به نتیجه نرسید و سوری هایی که به حجاز رسیدند، بیش از پیش به سیاست پان عرب روآوردند.

از تابستان سال ١٩١٧، پس از تسخیر بندر عقبه، تی. اچ. لورنس فلسطین را کنار گذاشت؛ برای پاریس این به معنای آن بود که این منطقه، بدون هرگونه پان عربیسم، باید در اختیار انگلستان قرار گیرد. در چنین زمینه ای، سوری های مصر که به اقدام مستقیم در آینده نزدیک فراخوانده شدند، اهمیت بیشتری یافتند. یک لژیون عرب که از جانب فرانسه توسط لویی ماسینیون و ستوان – و دیپلومات آینده- روبرت کولوندر تشکیل شده بود خیلی زود مبتذل به نظر آمد. اما گاستون موگرا، آجودان ژرژ- پیکو به نیروی احساسات ملی عرب باور داشت. ماسینیون وزن روشنفکری فرانسه در گسترش این احساسات را تائید می کرد اما این را نیز قید می کرد که نباید انتظار زیادی، جز در جهت دهی آن، به نفع خود داشت. این تجربه به نتیجه نرسید و ژرژ- پیکو در اول مارس ١٩١٨ به آن پایان داد.

بنابراین، به نظر می آمد که فرانسه امکان خروج از سیاست سنتی و ضعف های متعدد خود، که نمی توانست تصویر آن را بهبود بخشد را ندارد: اثر ورشکستگی ژرژ- پیکو در بیروت و تدارکات ناموفق مواد غذایی برای مسیحیان در سال ١٩١۶ ازجمله این ضعف ها بود… آخرین تلاش اعزام یک نیروی نظامی بود، اما نظامیان فرانسوی هزینه آن را خیلی زیاد دانستند و انگلستان با آن موافقت نکرد.

آغاز کارزار فلسطین همزمان با روی کار آمدن کلمانسو بود. رئیس جدید دولت فرانسه به «شرق» توجه داشت و خواهان نفوذ فرانسه بود، اما نمی خواست این کار از طریق موسسات مسیحی انجام شود. او به طور منطقی، اظهارات ریمون پوآنکاره به نفع مسیحیان شرق را رد کرد.

ژنرال انگلیسی، ادموند آلنبی اشغال فلسطین را از آغاز نوامبر ١٩١٧ شروع کرد. او درصدد استقرار یک دولت نظامی در آنجا بود و این امر خشم ژرژ- پیکو را برانگیخت زیرا آن را تخطی از توافق های مختلف می دانست. او توانست موافقت با حضور نظامی فرانسه در بیت المقدس را به دست آورد که به خاطر ادعاهای فرانسه درمورد فلسطین بود. در ماه دسامبر، فرانسه به هرصورت کوشید زمین ازدست داده را بازپس بگیرد: ازسرگیری پرداخت مقرری موسسات فرانسوی و فرقه فرانسیسکن در سرزمین مقدس، برگزاری مراسم در سن سپولکر، و بازگشایی برخی ازموسسات در فوریه ١٩١٨. پاریس کوشید حضور آجودان های نظامی را به ژنرال آلنبی تحمیل کند که به عنوان نمونه یکی از آنها فرماندار بیت اللحم بود. اما همه اینها بیهوده بود: تنها چیزی که به دست آمد نگهداری از سن سپولکر و محل تولد مسیح بود. در آغاز تابستان ١٩١٨، بخشی از دولت غیرنظامی بازسازی شد اما قضاوت کنسولی برقرار نگردید.

در نتیجه، فرانسه به فکر بقیه سوریه افتاد و نیروهای مهم تری در فوریه ١٩١٨ به فلسطین رسید: کلمانسو شمار نیروهای فرانسه در فلسطین را از ٢٨٠٠ به ۶٢٠٠ تن رساند . اما وضعیت در فرانسه مانع از اعزام نیروی بیشتر شد. اعلامیه بالفورهم کارها را ساده تر نکرد: این اعلامیه مسئله صهیونیستی را تحمیل کرد که فرانسه خواهان آن نبود. پاریس وادار به ابراز وابستگی خود به هدف سوری ها شد و اظهارات متعددی نمود اما اینها با عملیات نظامی که عملا به هیچ رسیده بود تناسب نداشت.

در تمام این ماجرا، سوریه به عنوان بازتاب تاریخی یک دیگاه از «شرق» به نظر می آمد. این دیدگاه در طول جنگ متحول شد و به همزیستی با دیدگاه قدیمی تقسیم مردم به گروه های مذهبی و بیم صدساله از تقسیم مردم به گروه های ملی تبدیل شد. این تحول ناشی از سیاست عربی انگلستان و شورش عرب بود، اما مسئولان فرانسوی از پذیرش این «پرش» خودداری کردند. در فردای جنگ، فرانسه ناگزیر شد به طور قطع از نیت خود چشم پوشی کند: حکم سرپرستی بر سوریه و لبنان تنها به خاطر فقدان یک جایگزین بهتر بود که تحقق خواست های ملی، که بر علیه منافع قدرت های سرپرستی کننده انجام شد را به تعویق انداخت.

١- این نامی است که قبلا در فرانسه به خاورمیانه و بویژه مناطقی که در بخش شرقی مدیترانه قرار داشتند داده می شد: لبنان و سوریه ( « دولت های شام» و همچنین فلسطین و اردن فعلی و حتی مصر)

٢- Vincent Cloarec, La France et la question de Syrie (1914-1918), Paris, CNRS-éditions, 1998.

٣- رویاروئی فرانسه و آلمان بر زمینه ادعاهای دو کشور براین منطقه : فرانسه در مقابل واگذار کردن سرزمین هائی در افریقای استوائی بر ادعاهای خود پافشاری کرد و در سال ١٩١٢ انرا تحت الحمایه قرار داد.

۴- گروه فشاری که تحت رهبری شارل ژونار، رئیس کانال سوئز، و ریموند پوآنکاره سیاستمداران و محافل اقتصادی را گرد آورده بود که منافع مستقیم در شرق داشتند.

۵- Cloarec, voir note 2.

 

منبع:https://ir.mondediplo.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
باز کردن قفل باقی مانده : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟