آمریکای پس از ترامپ و خاورمیانه

 
در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
جوامع در دل تجربه های نو دست به تصمیم گیری های بزرگ می زنند مانند انتخابات اخیر ایالات متحده که ترامپ را از کاخ سفید بیرون راند اگرچه ترامپیسم همچنان باقی است و در دل تحولات پسین این جامعه به زیست خود ادامه می دهد.

 اما پرسش این جا است که در آمریکای پسا ترامپ کدامین سیاست برای خاومیانه تجویز می گردد؟ آیا ادامه سیاست نفتی-دلاری ترامپ که به سنتز اسلحه عربی می انجامید در دنیای سیاست دموکرات ها نیز قابل تصور است یا این که باید شاهد نمایی دیگر از سیاست ایالات متحده در ارتباط با این منطقه باشیم؟

 

ایالات متحده در ازای بحران سیاسی دوره ترامپ و رادیکالیزه شدن شکاف های نژادی، جنسیتی و هویتی شاهد پیدایش تروریست های داخلی است چیزی از جنس بهانه ای که این کشور را مجاز می ساخت تا در جای جای کره خاکی حضور داشته باشد. با اگاهی از چرخش سیاست ورزی در این کشور باید گفت ایالات متحده همچنان به حضور استراتژیک خود در خاورمیانه ادامه خواهد داد اما با رویکردی متفاوت. این نوع رویکرد برخاسته از نگرش نئو لیبرالی است که امروزه برسرکار است. این نوع نگرش به شکل فعال در سیاست خارجی ریگان آغاز شد و مبنای آن اقتصاد ریگانومیکس (Reaganomics) یا اقتصاد چِکه از بالا (Trickle-down economics) بود.

 

این نگرش که در دولت اوباما نیز دنبال می شد به دلیل تبعات اقتصادی گسترده اش به پیروزی ترامپ انجامید اما در عین حال کم توانی سیاسی ترامپ در مدیریت بحران های داخلی و خارجی این بخت را به سرعت از او ستاند. نگرش نئولیبرال به اقتصاد محدود نمی شود و پیش و بیش از آن و در دوره کارتر ما شاهد بروز و ظهور وجوه فرهنگی و سیاسی آن بودیم. در واقع ذیل نگرش و باوری از این دست ایالات متحده رسالت به ارمغان آوردن دموکراسی را برای خود تعریف کرده است. رسالتی که ذیل باور به آن جنگ های طولانی افغانستان و عراق در دو سوی شرقی و غربی کشور ما با حضور نیرو های امریکایی و همپیمانانش ادامه دارد. گسترش دموکراسی در سطح جهانی را باید مهمترین اصل سیاست خارجی نئولیبرال ها دانست اما این نگرش سویه دیگری نیز دارد و آن وفاداری به قراردادها است. عموما لیبرالیسم و نئولیبرالیسم را امتداد نگرش قراردادگرایان دانسته اند و پیرنگ این اندیشه در سیاست خارجی به سوی پایبندی به پیمان ها می انجامد. رویه ای که دولت ترامپ می کوشید ضد آن عمل کند و ضمن خروج از پیمان های نوین تلاش در کاستن از تعهدات در پیمان ها پیشین داشت. نئولیبرال ها که با پیروزی بیل کلینتون در ۱۹۹۰ توانستند نگرش خود را در همه عرصه ها اجرایی نمایند اکنون با دشواره چگونگی به کار بستن دوباره این اصول در جهان پس از ترامپ روبرو اند. یکی از دشوارترین این بخش ها تعیین نوع سیاست ایالات متحده در خاورمیانه است که با پیمان شکنی ترامپ با ایران و همپیمانی نوین او با اعراب به دو پاره دوست و دشمن تقسیم شد.

 

تیم سیاست خارجی بایدن باید برای بازنگری در مسائل قدیمی بکوشد و ذیل نگرشی نو به این منطقه بنگرد. چالش این دولت تنها مصائبی نیست که ترامپ برای دست یازیدن به دلارهای نفتی ساخته است بلکه بخشی از آن شامل سیاست هایی است که لیبرال ها در شکل گیری آن ها دخیل بودند؛ در مکان هایی که اکنون وضعیت بسیار بدتری دارند. در عین حال با توجه به استماع های اعضای تیم بایدن در مجلس سنا باید گفت این تیم باور به برخی گشودگی ها و فرصت ها در این کشورها دارد. اگرچه این شیوه حضور را می توان به گذر از آنتی گلوبالیسم ترامپ به گلوبالیسم لیبرال تعمیم داد و از جهان گرایی عمومی لیبرال ها نوشت. اما باید از سویه دیگر معرکه یعنی خاورمیانه و به شکل ویژه جهان عربی نیز پرسید که در دولت جدید ایالات متحده می خواهد به بازی های دوره ترامپ ادامه دهد و یا به ایفای نقشی در میدان دوره اوباما باز گردد؟

 

پاسخ اعراب هرچه که باشد این نکته روشن است که ستاره بخت آن ها در سیاست جهانی رو به افول خواهد بود اگرکه بخواهند سیاست ورزی ترامپی را دست مایه کنش سیاسی خود قرار دهند- البته این حد از ناشیگری در جهان امروز بعید می نماید-. اما نکته این جا است که شیخ نشین ها تا چه اندازه می توانند از توقعات برخاسته از رابطه مالی و تسلیحاتی با غرب کوتاه بیایند؟ این مهم را باید در پیوند با ارتباط های تازه استوار میان رژیم صهیونیستی و شیخ نشین ها رصد نمود. چشم انداز پیش روی ما در کم ترین حالت خاورمیانه عربی با ثبات تری است نه تنها به این دلیل که دولت بایدن با توجه به بنیاد ایدئولوژیکش به پیمان ها وفادارتر است بلکه از آن روی که پیوستگی منافع میان غرب و اعراب به شکلی بنیادین به سوی اشتراک منافع بیشتر در حرکت است اما آنچه این رویه را تضعیف می کند سیاست های حقوق بشر گرایانه دولت جدید ایالات متحده است؛ رویکردی که به انفعال دولت ترامپ به مرگ جمال قاشقچی و رخدادهایی از این دست گره می خورد.

 

اما نخستین دشواره پیش روی بایدن در خاورمیانه نه اعراب که ایران است. ایران نه تنها به علت چالش ها و مشکلات چهل و دو ساله اش با ایالات متحده بلکه به علت عهدشکنی ترامپ به دشواره ای برجسته در سیاست ایالات متحده بدل شده است. اگر گذر و چرخش سیاست ایالات متحده را گذر از نمایش استیو بنن/ترامپ به نگرش اوباما بدانیم آن گاه باید به طور کلی به تفاوتی بزرگ در نمود سیاسی این کشور قایل گردیم. حرکت از سیاست ورزی با بازی های دو سویه یک جانبه گرایانه سنت مدار به ایفای نقش چند جانبه گرایانه مدرن را باید نقطه ثقل این چرخش دانست؛ رخدادی که در زمان کوتاه حضور بایدن در کاخ سفید نیز هویداست. دولت بایدن علاوه بر مصائب ساخته شده در دوره ترامپ تجربه دولت اوباما را نیز با خود دارد و علم به خطاهای سیاست ورزی او در خاورمیانه به مثابه خط قرمز کنش­ورزی در این منطقه روبروی اوست.

 

طی این دوره ایران و خاورمیانه نیز دچار تحولاتی شگرف شده اند؛ ایران پس از ترور ژنرال سلیمانی و خاورمیانه پس از بحران یمن و اضمحلال داعش با خاورمیانه ۲۰۱۵ فاصله بسیاری دارند. این معادله چند مجهولی کار بایدن را در برابر ایرانی که دولت امروزش فرصتی محدود دارد دشوارتر می سازد. اگر بخواهیم صادقانه به سنجش این پازل بنشینیم بازگشت به برجام را باید اقدامی دانست که نه تنها ایالات متحده را به ایده چندجانبه گرایی لیبرالش باز می گرداند و پایبندی به قراردادها را نمایان می سازد و او را به صف هم­پیمانان غربی اش می افزاید و از تنش با ایران می کاهد بلکه به اعراب نشان می دهد که گره زدن خط مشی سیاسی به دولتی مستعجل ریشه در خام اندیشی سیاسی دارد. اعراب بارها در میدان سیاست کوشیده اند بدون وابستگی پیش بروند اما هیچ یک موفقیت آمیز نبوه است و امروز با عبوری پر افت و خیز از بحران قطر در بحران یمن و عراق و لیبی سردر گم اند و در ارتباط با ایران نیز در چاله ترامپ افتاده اند. ترامپ با تمرکز بر ریاض نه تنها توانست معامله ای بزرگ را به سود خودش به انجام رساند بلکه با تضعیف حیثیت سیاسی مرکز جهان اسلام و پیش رفتن روی گسل های سیاست داخلی عربستان سعودی توانست محوری در خاورمیانه ایجاد نماید که روی پیوند اعرب و اسرائیل کشیده شده است. این محور را باید دستاورد شوم دولت ترامپ در خاورمیانه دانست.

 

ایران با برقراری دوباره برجام از تحریم ها رها خواهد شد و در نتیجه امکان عمل بیشتری در سیاست های منطقه ای و جهانی به دست خواهد آورد اما آیا تمرکز بر نیروهای مقاومت به تضعیف محور اسرائیل و اعراب می انجامد؟ آیا ایران بازهم دست دوستی را به سوی اعراب دراز خواهد کرد و از دیگر سوی آیا برجام به عنوان داستان موفقیت نادر دیپلماسی چندجانبه گرایانه می تواند در برابر همپیمانان عرب و محور برقرار میان آنها و اسرائیل دست بالاتر را داشته باشد؟ آنچه که در این میان خودنمایی می کند این است که اردوگاه بایدن و دولت ایران در یک چیز نگاهی همسان دارند و آن لزوم بازگشتن همه طرف ها به توافق هسته ای به طور کامل است. اگرچه این تمایل با مخالفت هایی در داخل و خارج ااین کشورها روبرو است اما به نوبه خود می تواند بردی برای سیاست چندجانبه گرایانه در جهانی باشد که پس از بحران های سیاسی برخاسته از حضور گروه های راست در برخی کشور ها و در راس همه ایالات متحده و شرایط دشوار پاندمیک کووید ۱۹ وضعیت سیاسی پر از رکود و رخوت را از سر می گذراند.

 

سخن فرجامین این که مهم ترین شعار تیم بایدن در سیاست خارجی تعامل است. پرسش این جا است که آیا در خاورمیانه کم ثبات که درگیر دسته بندی های جدید شده است می توان از تعاملی همه جانبه سخن گفت و این که اگر رویه نئولیبرال به سنگین تر شدن تعهدات و حضور بیشتر ایالات متحده در سرزمین های دور بیانجامد چه پیامد های منطقه ای و داخلی برای آن کشور خواهد داشت؟ بی گمان این تمایل می تواند به هرچه بیشتر درگیر شدن ایالات متحده در مناسبات و مشکلات خاورمیانه منتهی گردد؛ رخدادی که ذیل نگرش گلوبال دولت جدید قابل فهم است.

 

منبع:https://www.cmess.ir/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
باز کردن قفل باقی مانده : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟