توافق صلح اسرائیل و امارات متحده عربی از منظری کلان نشانه تحولی عمده در معادلات ژئوپولتیک و الزامات و اولویت های خاورمیانه نوین است. خاورمیانه نوین، آوریل 2003 فردای پس از سقوط رژیم بعثی در بغداد ظهور کرد، سال ها پس از آنکه دولت های محافظه کار حاشیه خلیج فارس دیگر آن را یک تهدید امنیتی جدی و فوری محسوب نمی کردند. پیامدهای مداخله خشن واشنگتن اما فراتر از یک ” رژیم چنج ” صرف بود، یک دستور کار جدید که با حذف عراق به عنوان یک قدرت منطقه ای توام بود، پایه های نظم سایس پیکویی را به لرزه درآورد و به نوعی محرک انقلاب های بهار عربی شد که سیمای منطقه را دگرگون کردند. یکی از تبعات مهم این تحولات تقویت ژئوپولتیک شیعه از رهگذر دگرگونی ماهوی در نظام سیاسی عراق و تبدیل ایران به یک قدرت منطقه ای برتر بود.
تغییر سیاست خارجی ترکیه پس از هفتاد سال پشت کردن به خاورمیانه و زدن درهای اروپا، پیامد سرنوشت ساز دیگری بود که تاثیری قاطع بر معادلات سیاسی منطقه برجای گذاشت.
در واقع جهان عرب به یکباره با ظهور دو قدرت جدید و غیرمنتظره مواجه شد. انقلاب های بهار عربی که آغاز شد سه ضلع اصلی ماجرا هر یک تفسیری خاص از تحولات ناشی از آن داشتند و در پی ارائه دستور کارهای ویژه خود بودند. ایران تحولات جهان عرب را بیداری اسلامی می نامید و مشتاقانه در پی بهره برداری از آنها به سود بازنویسی نقشه سیاسی منطقه بر اساس اولویت های استراتژیک و ژئوپولتیک خود بود. ترکیه هم در مقام یک قدرت اقتصادی و سیاسی تازه نفس، خود را نماینده نسخه ای از اسلام سنی می دانست که باید به سرنمون بازتعریف نظم سیاسی جدید منطقه تبدیل شود.
عربستان و امارات اما در راس “ضد انقلاب” قرار گرفته و با صرف پول و لابی سیاسی می کوشیدند، سونامی را که در منطقه به راه افتاده بود، مهار کنند و نگذارند زمام امور از دست نیروهای محافظه کار خواهان حفظ وضع موجود خارج شود.
می شود به تاسی از تعبیر ارنست نولته که انقلاب روسیه در سال 1917 را آغازگر تحولات سیاسی در اروپا و روندهای منتج از آن تا آوریل 1945 و فتح برلین را “جنگ داخلی اروپا ” می نامد، رقابت این سه تلقی متفاوت از آینده منطقه را “جنگ داخلی خاورمیانه ” خواند! جنگی که در سوریه، لیبی و یمن به صورت منازعات حاد نیابتی و مستقیم جریان دارد و در کشورهای مصر، سودان و تونس و لبنان و .. به صورت مداخلات آشکار و پنهان سیاسی.
اسلام ایرانی/ شیعی، اسلام ترکی/ اخوانی و اسلام محافظه کار و غیرسیاسی امارات و عربستان علیرغم داشتن خاستگاه های عقیدتی مشترک، در صورت بندی مدرن و حاکمیتی، ظرفیت های تقابلی و خصمانه شان، نمودار شده و با منازعات ژئوپولتیک جاری هم افزایی پیدا می کند.
اگر ترکیه مدعی ارائه یک الگوی سیاسی و اقتصادی موفق با تلفیق اسلام و دمکراسی – دستکم تا سال 2012 که هنوز کیش شخصیت اردوغان به منصه ظهور نرسیده بود – است، امارات هم به طریق اولی، سرنمون یک توسعه اقتصادی موفق و تبدیل به یک مرکز مالی معتبر بین المللی در غیاب ایستارهای دموکراتیک است.
ایران نیز منهای تحریم ها و مشکلات اقتصادی فعلی، مبلغ نوعی راه توسعه بومی با الگوبرداری از چین است.
با این وصف سه نظام سیاسی و اقتصادی متفاوت بر سر بسط نفوذ منطقه ای و ایجاد عمق استراتژیک بیشتر در خاورمیانه با هم در حال رقابت و منازعه هستند. همانگونه که پیشتر اشاره شد، بخش عمده پویایی این منازعه از شل شدن چفت و بندهای خاورمیانه سایس پیکو و ورود آن به نوعی دوران گذار ناشی می شود.
اهمیت این تحول تا اندازه ای است که منازعه هفتاد ساله اعراب و اسرائیل که قبلا مهمترین دستور کار خاورمیانه بود، از دید خارج شده و به مساله ای فرعی تبدیل شده است. طرح صلح عربی سال 2002 که به ابتکار امیر عبدالله پادشاه سابق عربستان مطرح و توسط سران عرب پذیرفته شد، ماحصل غلبه نگاه واقع بینانه و دیپلماتیک سران عرب بر دیدگاه های آرمانی و بیفایده گذشته بود که مبنای اصلی آن صلح در برابر زمین و به رسمیت شناختن اسرائیل در قبال تشکیل کشور مستقل فلسطین در اراضی اشغالی 1967 بود. اما با گرم شدن آتش منازعات و رقابت ها، اولویت های امنیتی کشورهای عرب تغییر و تهدید ایران در درجه اول و سپس ترکیه، جایگزین مخاصمه با اسرائیل شد.
صد البته کار به اینجا ختم نشد، در جنگ داخلی خاورمیانه، اسرائیل که قبلا بیگانه و زائده ای در خاورمیانه محسوب می شد، عملا جانب محور عربی را گرفت و به یکی از طرف های درگیر تبدیل شد. اتحاد اسرائیل و کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس علیه ایران و سرد شدن روابط آن با ترکیه همزمان با خصومت میان آن و کشورهای یاد شده، یکی از عمده ترین تحولاتی است که در چند دهه گذشته در این منطقه رخ داده و سمت و سوی تازه ای به حوادث و روندهای کلی آن بخشیده است.
پیمان صلح اسرائیل و امارات صرفا یک رونمایی متهورانه از رخدادی است که سال ها پیش اتفاق افتاده و عملا تغییر جدیدی محسوب نمی شود، هر چند به لحاظ فتح بابی که از لحاظ رسمیت دادن به روابط کشورهای عربی خلیج فارس و اسرائیل ایجاد می کند، مهم و سرنوشت ساز است.
در واقع وقتی عراق و سوریه و لیبی به عنوان اصلی ترین مخالفان و قدرت های نظامی ضد اسرائیل در هم شکسته و به کشورهای ضعیف و ناتوان تبدیل شده اند، عدم تغییر در مناسبات و توازن های قبلی میان اسرائیل و کشورهای عرب، انتظاری غیرواقعی و دور از منطق است.
چه جنگ داخلی خاورمیانه نه تنها مساله فلسطین را به حاشیه رانده، بلکه اسرائیل را از خصم به دوست و هم پیمان کشورهای عربی تبدیل کرده است.