نقدی بر سیاست ایران در قبال جنگ قره باغ

در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
 از نقطه‌نظر منطقه‌ای، جنگ اخیر دارای یک پیوست مشخص ضدّایرانی نیز بود. پیوستی که در اتاق‌های فکر ترکیه با هدف فشار و تحت تأثیر قراردادن سیاست‌های تهران از دو جنبهٔ مذهبی و قومی تدوین شده بود. می‌توان ادعاکرد که بر خلاف معمول در طول درگیری‌ چهل روزه، خبر یا مقاله‌ای با بار منفی علیه ایران در رسانه‌های باکو منتشر نشد. برعکس گویی این رسانه‌های دولتی ترکیه بودند که به طور هماهنگ مالیخولیایی به نام «آذربایجان جنوبی» را به‌صورت سازمان‌یافته برجسته‌کرده و حتی مدیران رسانه‌ای نزدیک به اردوغان ساعت و روز تظاهرات میدانی عوامل نزدیک به خود را در شهرهای ایران اعلام می‌کردند.کمال اوزتورک، مشاور رسانه‌ای اردوغان و مدیرعامل سابق خبرگزاری آناتولی یکی از این چهره‌ها بود./این یادداشت در نشریه «گفتگو» منتشر شده و مدیرمسئول این نشریه در اختیار دیپلماسی ایرانی قرار داده است.

نظریه‌پردازان علوم استراتژیک، هنگام تحلیل یک واقعه و رویداد مهم که با برنامه‌ریزی قبلی به منصهٔ ظهور رسیده است، بر تحلیل «اهداف دور» بیش از اهداف نزدیک تأکید دارند. اهداف نزدیک، یک واقعهٔ مهم سیاسی- نظامی، اغلب از زبان سیاست‌مداران یا به قلم روزنامه‌نگاران و ارباب جراید اعلام می‌شود. اما آنچه که سیاست‌مداران تمایلی به شفاف‌سازی در مورد آن ندارند، اهداف دور یک واقعه است که همه ترتیبات نظامی و امنیتی برای تأمین آنها در آینده برنامه ریزی شده‌است. در ژئواستراتژی فرض بر آن است که رویدادهای مهم ژئوپلیتیکی در مناطق بزرگ تحت‌تأثیر رویدادهای کلان ژئواستراتژیک شکل می‌گیرند. روی کار آمدن ترامپ در ایالات متحده، مقدمهٔ تغییرات موقتی اما مهمی در معادلات ژئواستراتژیک بخشی از جهان شد. یعنی تا زمانی که تغییر و تحوّل مهمی در سطح کلان پیش نیاید، در زیر زیرمنظومه‌ها نیز اتفاق مهمّی رخ نخواهد داد. در این لحظه است که قدرت‌های متوسط منطقه‌ای از فرصت پیش‌آمده به نفع اهداف خود استفاده می‌کنند.

در دوران چهارسالهٔ برنامهٔ ترامپ بر اساس سیاست خارجی معروف وی یعنی «اوّل امریکا»، خروج از خاورمیانه و افزایش تمرکز بر موضوعات دیگر بود. سیاست خروج از منطقه یک تحوّل ژئواستراتژیک بود که پیامدهای پردامنه‌ای در جهان در حال گذار به یک نظم جدید در پی داشت. طولانی شدن دوران گذار سلسله مراتب نظام جهانی از دو قطبی به نظمی جدید در کنار پاندمی فراگیر، زمینه‌های بیشتری برای ظهور یک وضعیت آشفتهٔ جدید در شرایط و موازنه‌های بین‌المللی شد. در اسناد سیاست خارجی این دوره از سیاست امریکا، علاقه یا سیاست روشنی در خصوص قفقاز دیده نمی‌شود. این بدان معنا است که بازیگران این منطقه بدون نگرانی از عامل امریکا می‌توانستند با فراغ بال بیشتری تصمیم‌گیری کنند. در همین دوره بود که ترکیه با استفاده از خلاء قدرت پیش آمده، بخش‌های مهمی از سوریه را به صورت دوفاکتو به خاک خود ضمیمه کرد و پایگاه‌های خود را در شمال عراق به چند برابر افزایش و سپس در لیبی و سایر مناطق نقش‌آفرینی‌کرد.

همزمانیِ آغاز و پایان جنگ قراباغ 2020 با فرایند انتخابات ریاست جمهوری در ایالات متحده نیز قرینه دیگری بر مورد ملاحظه قرار گرفتن عامل ایالات متحده یا به‌عبارت دیگر عدم حضور ایالات متحده در معادلات جاری، در این تصمیمات است. آنکارا و باکو به این مهم آگاه بودند که در صورت شکست ترامپ امیدی به راه حلّ نظامی گسترده نخواهد بود. لذا با عنایت به پایان یک دورهٔ مهم در سیاست جهانی دست به اعمال استراتژی زدند. نکته دوّمی که مورد توجه استراتژیست‌ها است، زمان اعمال یک استراتژی است. برای پیروزی یک استراتژی عملیاتی، باید زمان درست و شرایط جهانی مورد توجه قرار گیرد. حمله‌ای که در زمان درست خود صورت نگیرد، اصولاً حمله نیست زیرا محکوم به شکست است. لذا مسئله مهم برای بازیگران صرفاً طرح‌ریزی یک استراتژی خوب و منطبق با توان نیروها نیست. بلکه زمان پیاده کردن آن نیز دستِ‌کم به اندازهٔ خود طرح‌ریزی اهمیت دارد. معروف است که «برای اتحاد شوروی زمان پیاده کردن استراتژی هنگامی بود که منطقه حالت بحرانی داشته باشد در حالی که آمریکایی‌ها در زمان ثبات و امنیّت به چنین کاری اقدام می‌کنند» . در اینجا است که اصل غافلگیری که از نظر کلاوزویتس (یکی از نظریه‌پردازانِ بزرگ جنگ) مبنای تمام اقدامات نظامی را تشکیل می‌دهد، وارد معادله می‌شود . در ادامهٔ مقاله در این خصوص بیشتر صحبت خواهد شد. ادعای اصلی این مقاله، مبتنی بر این فرضیه است که جنگ قراباغ 2020، بیش از آن که جنگ جمهوری باکو باشد، جنگ ترکیه بود و بیش از آنکه جنگی برای آزادی یک منطقه باشد، دستکم در «اهداف دور» جنگی علیه منافع ایران نیز تلقی می‌شود.

دغدغهٔ دیگر این جُستار، نقد عملکرد دستگاه سیاست خارجی ایران و تصمیم‌گیری در این حوزه است. زیرا تضادها و تناقض‌های موجود و همچنین چالش‌های تحمیلی به ایران، موجب انفعال عنصر ایران در جنگ اخیر و تبدیل آن به عاملی خنثی و تماشاگر شد. به نظر می‌رسد اکنون که حدود شش ماه از پایان جنگ قراباغ کوهستانی گذشته است، وقت آن رسیده تا نگاهی نقّادانه به این عملکرد انداخته و از کاستی‌های موجود، تجربه کسب کرده و به سمت بهتر شدن شرایط فکری و تصمیم‌گیری در آینده حرکت کنیم. به ویژه که نباید مناقشه اخیر را تمام شده فرض کرد. زیرا منطقه قراباغ در طول تاریخ چندین بار تغییراتی از این دست را به خود دیده و از یدی به ید دیگر منتقل شده است. هر یک از ایادی نیز اعمال تصرّف ید قبلی را غاصبانه و متجاوزانه تلقّی و به این ترتیب چرخه‌ای دائمی از جنگ و خشونت پدید آمده است. اشارهٔ ولادیمیر پوتین در جنگ اخیر به این موضوع که هر یک از طرفین «واقعیّت‌های تاریخی خود» را دارند ، نکته‌ای حایز اهمیّت است و البته دامنه قاعده‌مندیِ این واقعیت‌های «ملّی‌شده» به سایر بازیگران نیز قابل تعمیم است. بدیهی است اگر آنها واقعیت‌های خود را در این خصوص دارند، ایران و روسیه نیز ممکن است واقعیّت‌های ملّی خود را داشته باشند.

ایران و همسایگان

موقعیّت جغرافیایی ایران به گونه‌ای است که با چند منطقه مهم که دارای گسل‌های ژئوپلیتیک هستند مرزهای طولانی دارد. از این رو همواره سرریز مشکلات آنها، پس‌لرزه‌هایی در ایران تولید کرده است. این منطقه پر از حفره‌های تاریخ شبه‌دولت‌ها و بازیگران منطقه‌ای غیردولتی است. این مناطق غالباً در محل تلاقی حوزه‌های تمدنی دیرپا و امپراطوری‌های سابق و همچنین مناطقی قرار دارد که جمعیتی مختلط با پیچیدگی‌های خاصّ قومی دارند. اگر به اطراف خود در خاورمیانه بزرگ بنگریم، تعداد قابل‌ملاحظه‌ای از این بازیگران را خواهیم دید که در هر دور موجبات بروز یک بحران و تنش سیاسی را پدید می‌آورند.

تعدد همسایگان ایران در این پدیده مؤثر بوده است. مهم‌ترین این مرزها در جنوب غرب کشور و همجوار با «نوار شکننده» خاورمیانه است. همسایگی با عراق که نه تنها از بدو تأسیس بلکه از دوره باستان (سرزمین میانرودان) گرفتار تنش‌های درونی و پیچیدگی‌های جمعیتی ناشی از قومیّت و مذهب بود، باعث سرریزِ چالش‌هایِ درونی این منطقه به ایران به ویژه خوزستان و کردستان شده است. همانطور که در اثنای جنگ اوّل جهانی، تحوّلات جاری در آن سوی مرز و به‌ویژه قتل‌عام مسیحیان در قلمرو عثمانی، ایران را بی‌نصیب نگذاشت و سبب‌ساز رشته اتفاقات ناخوشایندی در مناطقی چون ارومیه شد. یکی از آخرین نمونه تأثیرپذیری ایران از نواحی شکننده خاورمیانه ظهور داعش و بنیادگرایی وحشتناکی بود که در یک دورهٔ زمانی مشخص در این حوزه پدیدار و خواه و ناخواه استان‌های مرزی ایران را نیز تحت‌تأثیر قرار دارد. اگر پیچیدگی‌های قومی این مناطق را با ویژگی‌های جمعیّتی نیمهٔ غربی کشور تطبیق دهیم می‌توان حدس زد که تلاش برای بسیج سیاسی در میان گروه‌های همپایگاه درونی دستکم در یکصد سال گذشته به کرّات اتفاق افتاده است. تازه‌ترین نمونهٔ این نوع از چالش‌ها در جنگ 2020 قراباغ رخ داد. سابقه تلاش برای کشاندن پای ایران به زمین یک کشمکش بی انتها و نافرجام دستکم به زمان مظفرالدین شاه می‌رسد. تدابیر اتخاذشده از سوی مظفرالدین شاه و روحانیّت شیعه آن زمان به‌ویژه در تبریز موجب شد تلاش‌ها برای کشاندن پای ایران به معرکه قفقازی در رشته درگیری‌های 1905-1907 نافرجام بماند.

قراباغ 2020: جنگی برای ترکیه

در مرداد 1399 جنگی چند روزه در ناحیه طاوش ارمنستان و بیرون از حوزه قراباغ کوهستانی بین دو کشور رخ داد. به نظر می‌رسد این نبرد پیش از هر چیز نوعی ارزیابی اولیه برای محک واکنش‌های مختلف و توان نیروهای نظامی بود. ترکیه برای نخستین بار در این دوره از درگیری‌ها در حمایت از متحد خود در باکو واکنش بسیار خشن و کم‌سابقه‌ای را نشان داد. تغییرات بنیادین در سیاست خارجی ترکیه سال‌ها است که آغاز شده است و اصول سنتی آن احتمالا برای همیشه کنار گذاشته شده‌اند. بلافاصله پس از اتمام این جنگ، مدیر مؤسسه مطالعات ایرانی در ترکیه موسوم به «ایرام» مقاله‌ای را در رسانه‌های دولتی منتشر کرد. پیام مقاله آن بود که با توجه به دگرگونی «شرایط جهانی» که در ابتدای این یادداشت به جوانبی از آن اشاره شد و شرایط منطقه‌ای، اگر باکو قصد آزادی سرزمین‌هایش را داشته باشد، اکنون بهترین فرصت است. نویسندهٔ مقالهٔ «ستیزه‌جوبی ارمنستان و پیامدهای منطقه‌ای آن» با اشاره به شرایط مطلوب ایران (که به زعم نویسنده ناشی از ضعف و تفرقه داخلی است) چنین نوشته بود:

امتیاز دیگر باکو در مقایسه با ربع قرن پیش، افزایش احساسات ملی‌گرایی تُرک در ایران است. این آگاهی قومی که در سطوح مختلف جامعه در میان لایه‌های متعدد حکومتی و مردمی قابل مشاهده است،حمایت پنهانی و ضمنی تهران از ایروان، همانند آنچه که در دهه نود در جریان بود را دشوارتر خواهد کرد. همچنین، در شرایط کنونی حاکم بر اقتصاد ایران، درآمد حاصل از پروژه‌های مشترک انرژی با آذربایجان، منبع اقتصادی با ارزشی است که این کشور حاضر به از دست دادن آن نخواهد بود.

گذشته از صحّت و سقم دعاویِ فوق، نکته مستتر در ماهیّت مقاله به‌لحاظ تحلیلی قابل‌توجه است. اصولاً انتظار می‌رفت، مقاله و توصیه‌های سیاسی به دولت ترکیه از سوی یک مرکز مطالعاتی مرتبط با قفقاز انجام شود نه مرتبط با ایران. همین که چنین مقاله‌ای از سوی مدیریّت «مرکز مطالعات ایران»، به رشته تحریر در می‌آید، نشانگر سیاستی پنهان و همه جانبه در خصوص زمان‌سنجی جنگ قراباغ است. براساس یک چنین نشانه‌هایی است که سویه‌های ضدّایرانی جنگ قراباغ بسیار برجسته‌تر می‌شود.

جمیع تحرّکات نظامی و تبلیغات جنگ قراباغ به‌گونه‌ای رقم خورد که می‌توان پیش از هر چیز آن را جنگ ترکیه برای کسب یک پیروزی قاطع منطقه‌ای محسوب‌کرد. زیرا ترکیه نقش خود را در میدان و سیاست گذاری این جنگ هیچگاه پنهان نکرد و تا جایی پیش رفت که حتی پیام رهبران کشورهای جهان به ویژه کشورهای اروپایی برای برقراری آتش بس، ابتدا نه از سوی وزارت خارجه یا حکومت باکو، بلکه از سوی وزارت خارجه ترکیه رد می‌شد. بعدها مشخص شد که اتاق جنگ تشکیل شده در باکو زیر نظر وزارت دفاع ترکیه و گاه حتی با حضور خلوصی آکار، وزیر دفاع این کشور اداره می‌شد.

هدف از این جنگ نابودی کامل دشمن در محیط تعریف شده و زمان مشخّص بود که با توجه به انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده طراحی شده بود. بخش مهمی از این استراتژی بر دامن زدن احساس محاصرهٔ ارمنستان از طریق مسدود شدن مرزهایش با ایران و گرجستان بازمی‌گشت. به‌عبارتی مسدودسازی کامل مرز گرجستان با انسداد کامل مرز از سوی ایران در جنوب تکمیل می‌شد که منجر به تشدید احساس محاصره در داخل ارمنستان شده و بخشی از پروژه فروپاشی روانی طرف مقابل تلقی می‌شد. از این رو، شایعات رسانه‌ای گسترده‌ای در خصوص انتقال اسلحه و تجهیزات نظامی از طریق مرز ایران به ارمنستان در مراحل هفته‌های نخست جنگ منتشر شد. این شایعات به شکل گسترده در رسانه‌های ترکیه و باکو تکرار و از طریق فضای مجازی در ایران بازنشر شد. در این مقطع تلویزیون‌های ترکیه اخبار و تحلیل‌های سازمان یافته‌ای در خصوص به‌اصطلاح کمک‌های نظامی ایران به ارمنستان با استناد به همین شایعات پخش کردند.

پیوست روانی جنگ قراباغ در ایران معطوف به چند هدف بود. نخست ایجاد نوعی فشار داخلی برای انسداد کامل مرز ایران و ارمنستان و آنگاه لایهٔ دوّم این استراتژی که ناکام ماند اشغال منطقه زنگِزور یا سیونیک که حوزهٔ اتصال مرزی ایران و ارمنستان را تشکیل می‌دهد با حمله دوجانبه از شرق و غرب و عدم تخلیه آن تا زمان پرداخت یک غرامت سنگین جنگ از سوی ارمنستان بود. استراتژی‌ای که یادآوری ایجاد منطقه حایل از سوی ارمنستان در جنگ اول قراباغ بود.به این ترتیب بخشی مهم از گذرگاه مرزی ایران با قفقاز مسدود می‌شد. هدف دیگر، مشغول‌سازی ایران در داخل و کاهش تمرکز تصمیم‌گیران از مسائل فراسوی مرز بود.

در واقع شایعاتی از جنس آنچه در طول یک بازهٔ زمانی معیّن در آغاز جنگ قراباغ رخ داد، تنها در چارجوب و منطقِ «هنر جنگ» قابل تحلیل است. اگر به بازه زمانی انتشار شایعات و عملیّات روانی این مقطع توجه کنیم، خواهیم دید شایعات و فشارهای رسانه‌ای پس از یک دوره به تدریج کاهش یافته و سپس متوقف شد. این روند نزولی احتمالا با تصرّف جدار مرزی ایران در جنوب قراباغ کوهستانی یعنی پهنه حورادیز- زنگیلان در ارتباط بود. که این به آن معنا است که آنکارا و باکو با توجه به ارزش‌های استراتژیک این ناحیه از امکان مداخله نظامی ایران نگرانی‌هایی داشته و احتمالاً از این امر واهمه داشتند که ممکن است ایران با مداخله خود پیشروی نیروهای باکو و تکفیری‌هایی را که در ترکیب نیروهای وزارت کشور می‌جنگیدند سد کند. لذا استراتژی مشغول‌سازی در داخل از طریق دامن زدن به آشوب یا سردرگم کردن تصمیم‌گیران از طریق نشر شایعه صورت گرفت.
در ترکیه، تلویزیون‌هایی مانند اولوسال تی وی (وابسته به حزب کارگر)، TGRT و روزنامه ینی شفق بخش اصلی این هجمهٔ تبلیغاتی را در کنار رسانه‌های رسمی این کشور مانند خبرگزاری آناتولی و شبکه‌های نیمه خصوصی هدایت می‌کردند.

پیوست رسانه‌ای جنگ قراباغ 2020

در جهان امروز، هیچ جنگی بدون پیوست رسانه‌ای و مجموعه‌ای از استراتژی‌های روانی موسوم به «اقدامات فعّال» امکان پیروزی ندارد. کلاوزویتس سال‌ها پیش گفته بود که «جنگ هیچ‌گاه یک عمل مستقیم نیست بلکه صرفاً ادامه معاملات سیاسی یا اِعمال آن به‌وسیلهٔ ابزاری دیگر است و منحصر به فرد بودن جنگ به منحصر به فرد بودن ماهیّت ابزار آن بستگی دارد».

منحصربه‌فرد بودن جنگ قراباغ 2020 صرفاً در ابزاری جنگی یعنی استفاده گسترده از تجهیزات و تسلیحات «پست‌مدرن» مانند پهپادهای نظامی که عوارض جغرافیایی روی زمین و معادلات مربوط به آن را بی‌اثر می‌کرد، مربوط نمی‌شود. بلکه به استفاده درست از «پروپاگاندای رسانه‌ای» و اقدامات فعّال نیز ربط دارد. این شیوه بارها از سوی ترکیه و باکو اجرا شده است. تا جایی که به ایران مربوط می‌شود، عنصر پروپاگاندا بارها سیاست خارجی و حتی داخلی ایران را تحت‌تأثیر قرار داده‌است. اما این‌بار نکته عجیب آن بود که صفر تا صد سیاست‌های رسانه‌ای جنگ نه از سوی باکو، بلکه از سوی آنکارا تدوین و اجراء شد. در روز نخست درگیری، تلویزیون‌های دولتی ترکیه در منطقهٔ فضولی حاضر بودند که این خود نشانگر اطلاع و هماهنگی قبلی آنها از روز واقعه بود. در روزهای بعدی حضور شبکه‌های تلویزیونی ترکیه در صحنه به قدری پیشرفت که حتی شبکه‌های تلویزیونی باکو، اخبار نبردی را که ظاهراً مربوط به کشورشان بود، به نقل از رسانه‌های ترکیه مانند آ.هابر و تی آر تی پخش می‌کردند.

از نقطه‌نظر منطقه‌ای، جنگ اخیر دارای یک پیوست مشخص ضدّایرانی نیز بود. پیوستی که در اتاق‌های فکر ترکیه با هدف فشار و تحت تأثیر قراردادن سیاست‌های تهران از دو جنبهٔ مذهبی و قومی تدوین شده بود. می‌توان ادعاکرد که بر خلاف معمول در طول درگیری‌ چهل روزه، خبر یا مقاله‌ای با بار منفی علیه ایران در رسانه‌های باکو منتشر نشد. برعکس گویی این رسانه‌های دولتی ترکیه بودند که به طور هماهنگ مالیخولیایی به نام «آذربایجان جنوبی» را به‌صورت سازمان‌یافته برجسته‌کرده و حتی مدیران رسانه‌ای نزدیک به اردوغان ساعت و روز تظاهرات میدانی عوامل نزدیک به خود را در شهرهای ایران اعلام می‌کردند.کمال اوزتورک، مشاور رسانه‌ای اردوغان و مدیرعامل سابق خبرگزاری آناتولی یکی از این چهره‌ها بود.

ابراهیم کاراگول، چهرهٔ جنجالی نزدیک به آک پارتی در روزنامه ینی شفق، توانست با ادعاهای شاذ و تحریک‌آمیز در این خصوص پیشتاز باشد. این روزنامه قبل از آنکه از سوی خانواده آل بایراک در 2008 خریداری شود مشی رادیکال اسلام گرایانه داشت اما به واسطهٔ صادق آل بایراک و عضویت وی در خاندان اردوغان به یک ارگان وفادار در مجموعه رسانه‌های حزب عدالت و توسعه تبدیل شد. کاراگول علاوه بر آنکه در روزنامه و صفحات اینترنتی وابسته به این روزنامه مطالبی علیه ایران منتشر می‌کرد در صفحه شخصی توئیتر نیز یادداشتی مبنی بر لزوم قطع مرز زمینی ایران با ارمنستان که به معنی اشغال استان سیونیک بود، منتشر کرد که واکنش‌های زیادی برانگیخت. در این میان برنامه‌های سلسله‌وار شبکه تلویزیونی TGRT علیه ایران و با تأکید بر تجزیهٔ «آذربایجان جنوبی» و یا تحریک آذری‌ها علیه سایر هم‌میهنان‌شان، به طور آشکار برنامه‌ریزی‌شده و بر اساس دستورکارهای معیّنی بود که از سوی اتاق فکر رسانه‌ای دیکته شده بود.

در این جبهه، چهره‌های شناخته‌شده‌ای مانند مایکل دورن و برندا شیفر نیز بر دامنهٔ فعالیت‌های‌شان افزودند. مایکل دورن به شکل عصبی و قلدرمآبانه، مطالبی علیه ایران منتشرکرد. مایکل دورن چند روز پیش از آنکه در اثنای جنگ به مناطقی نظامی- امنیّتی مانند آغدام سفر کند (که چنین سفری نمی‌توانست بدون هماهنگی با دستگاه‌های امنیّتی باکو صورت پذیرد)، توئیت‌های تحریک‌آمیزی علیه ایران منتشر کرد. مانند یادداشتی که با بازنشر فیلمی یادآوری می‌کرد که، سربازها و نظامیان آذربایجان حین عبور از آن سوی ارس با مرزنشینان ایرانی گفت‌وگوهایی داشتند و به آنها گفته‌اند «به سمت شما هم خواهیم آمد»! برندا شیفر یکی دیگر از بازیگران خارجی این عرصه بود که در حوزه رسانه، فعالیت می‌کرد و سعی داشت سویه‌های ضدّایرانی این جنگ را برجسته کند. از سوی دیگر، پاول گوبل تحلیلگر سابق سیا و استاد دانشگاهی امریکایی باکو، در این مقطع به یکباره و پس از غیبتی طولانی، فعّال شد. رسانه‌های نزدیک به بریتانیا مانند میدل ایست آی، تحلیل‌ها و اخباری خود را بر مسئله انتقال و معاوضه سرزمینی در ناحیه زنگزور (استان سیونیک) متمرکز کردند. علاقهٔ بریتانیا به معاوضهٔ ارضی در این ناحیه، سابقهٔ طولانی دارد که به‌نظر می‌رسد بیشتر با منافع نفتی بریتیش پترولیوم در انتقال خط لولهٔ نفت و گاز از محور قراباغ به زنگزور-نخجوان در ارتباط است. این تمایل با وتو قطع‌نامه شورای امنیت سازمان ملل برای توقف جنگ قراباغ از سوی بریتانیا تکمیل شد.

واکنش‌های رسانه‌ای در ایران

تا پیش از بروز دور دوّم جنگ در قراباغ، منطقهٔ قفقاز در رده‌های آخر اولویّت سیاست خارجی ایران قرار داشت و مورد توجه رهبران و تصمیم‌گیران نبود. از این رو اجماع مشخصی در خصوص مسئله قراباغ تحوّلات آن وجود نداشت. ایران در مرزهای شمالغربی که دروازهٔ ورود به قفقاز است با مرزهای تقیسم‌شده به چهار ناحیه و دو کشور و یک شبه‌دولت روبرو بود. این وسعت از اراضی مرزی در عین حال که جذّابیت و فرصت‌های زیادی دربرداشت، می‌توانست خطرناک و تهدیدزا هم باشد. ولی عامل تهدید در زمانی فعال شده که نظام تصمیم‌گیری نتوانست به اجماع واحدی دست پیداکند. علیرغم آنکه پژوهشگران و نویسندگان بسیاری پس از فروپاشی اتحاد شوروی، آثار و تحقیقات متعددی در این باره تهیه کرده و در دسترس تصمیم‌گیران قرار دادند اما به نظر می‌رسد که در این زمینه در نهایت بین بدنهٔ تصمیم‌گیری و بدنه کارشناسی نسبتی برقرار نشد لذا عرصه برای تاخت و تاز لابی‌ها، احزاب و جریان‌های محفلی باز شد. ابتدا به نظر می‌رسد، درک عمومی در حوزهٔ سیاست و رسانه از ابهام در این زمینه به بی‌طرفی فعّال گرایش دارد. امّا به‌تدریج مشخص شد که بی‌طرفی مذکور تا اندازهٔ زیادی ناشی از فقدان اجماعی در سطح سیاست‌گذاری، کشاکشِ نیروها و خنثی شدن هر یک توسط دیگری است.
تفاوت اصلی سیاست اعلامی ایران در این زمینه با ترکیه، در آن بود که ایران بارها اعلام کرده‌بود که «راهِ حلِّ غیرنظامی» یعنی «مذاکره» را برای حلّ مناقشه قراباغ توصیه می‌کند و در عین حال از تمامیت ارضی جمهوری آذربایجان دفاع کرده و این منطقه را بر اساس مرزهای ترسیم شده در دورهٔ اتحاد شوروی، متعلق به این واحد سیاسی می‌داند. نگاهی به محتوای بیانیه‌های وزارت خارجه در طول جنگ نشان می‌دهد که ایران بارها و در هر فرصتی خواستار ترک مخاصمه و آغاز مذاکره شده است که به معنی توقف عملیّات نظامی است. رسانه‌ها نیز در چارچوب این فضای متناقض مطالب خود را منتشر کردند. برای درک این تناقضات مرور محتوای رسانه‌های وقت ضروری است. یکی از نخستین مقالات تحلیلی در خصوص جنگ قراباغ 2020 دو روز پس از آغاز آن توسط احمد نقیب‌زاده به رشته تحریر درآمد. نقیب‌زاده در مقاله خود در این‌باره، به‌شدّت و قوّت توصیه‌کرد که جمهوری اسلامی به هیچ‌وجه وارد این معرکه نشده و از هیچ‌یک از طرفین درگیر حمایت نکند. وی حتی توصیه کرد که ایران از ورود به میانجی‌گری در این مناقشه پرهیز کند:

ایران نباید وارد میانجی گری در موضوع قراباغ شود. این اقدام به‌شدّت غلط است و باید از آن پرهیز کرد. علاوه بر این میانجی‌گری چه از طرف ایران و چه از طرف سایرین بی‌نتیجه است. ایران، روسیه و ترکیه نیز باید از ورود و مداخله مستقیم پرهیز کنند. در ابتکارات منطقه‌ای کشورها اولویت‌های خود را لحاظ می‌کنند. تنها کورسوی امید برای حل مسئله شورای امنیّت است. ایران همیشه نقش بی‌طرفی داشته و باید بی‌طرف باقی بماند. اگر چه ممکن است ایران در ذهن خود این منطقه را متعلق به ارامنه بداند اما هرگز نباید ورودی به این مناقشه داشته باشد چرا که در طرف مقابل نیز نباید [جمهوری] آذربایجان را با یک دولت شیعی از خود برنجاند.

پس از روشن شدن آرایش نیروهای حاضر در صحنه عملیّاتیِ قراباغ به ویژه نقش برجستهٔ ترکیه در این جنگ و حضور نیروهای تکفیری، تحلیل گران ایرانی حسّاسیّت خود را بر این دو نکته متمرکز کردند. اسدالله اطهری، یک هفته پس از مقاله فوق، به روزنامه آرمان ملّی گفت که قراباغ به میدان زورآزمایی ترکیه بدل شده‌است و ترکیه به‌دنبال جبران شکست‌های خود در سوریه است. روزنامهٔ فرهیختگان در همان ایام از تیترِ «جنگ قراباغ، پروژهٔ مشترک تلاویو- آنکارا» استفاده کرد و روزنامه جوان از «توفان» در شبکه‌های اجتماعی ایران علیه «مداخله صهیونیست‌ها در قراباغ» گزارش داد. مردم‌سالاری نیز دقیقاً در همان روز از تهدیدهای ضدّایرانی این مناقشه گزارشی تهیه کرد. روزنامه شرق نیز در همان روز یکشنبه از تیتر «درگیری در قره‌باغ، خمپاره در ایران» استفاده کرد. در سپتامبر همین سال روزنامه اسرائیلی هاآرتص از «اتحاد پنهان بین اردوغان و نتانیاهو در قراباغ علیه ایران» خبر داد.

نگاهی به روزنامه‌های دولتی و غیردولتی نشان می‌دهد که هم بدنهٔ کارشناسی و هم بدنهٔ رهبری سیاسی و به دفعات خواستار توقف جنگ و پیشروی‌ها شده بودند. روزنامه دولتی ایران در چند مقطع تیتر اصلی خود را به این موضوع اختصاص داد. تیتر یک این روزنامه در بیست مهر به موضوع گفتگوی یک ساعته روحانی و پوتین مربوط می‌شد: «استقبال از آتش‌بس در قره‌باغ» با این سوتیتر «حضور تروریست‌ها می‌تواند هم برای ایران و روسیه و هم کل منطقه خطرناک باشد». همین روزنامه در 14 مهر، از تیتر اصلی«بی‌طرفی و میانجی‌گری» در خصوص توصیف «سیاست اصولی» جمهوری اسلامی ایران استفاده کرده‌بود.

سرانجام روزنامهٔ کیهان پس از امضای توافق‌نامه آتش‌بس به ابتکار روسیه در این خصوص تحلیلی ارائه داد سرمقالهٔ کیهان به آنچه لازم بود ایران در مورد جنگ انجام دهد مانند «سیاست اصولی بی‌طرفی و میانجی‌گری» که روزنامهٔ ایران از آن سخن گفته بود، مربوط نمی‌شد بلکه الزامات امنیّتی کشور را پس از آتش‌بس تشریح می‌کرد. این روزنامه در مقاله‌ای با عنوان «ملاحظات اساسی ما دربارهٔ توافق قره‌باغ» ابتدا نوشت:

ما در همین جنگ هم طرف [جمهوری] آذربایجان بودیم ضمن آنکه تصعید شعله‌های درگیری را هم قبول نداشتیم و لذا از حمایت نظامی از یکی یا دو طرف اجتناب کردیم. برخلاف تصور ترکیه…جنگ با توافق و با محوریت روسیه به پایان رسید و آذربایجان نتوانست به طور طبیعی به نخجوان برسد و کماکان ناگزیر است از یک کریدور که تحت مالکیّت ارمنستان باقی می‌ماند و زیر نظر روسیه اداره می‌شود، استفاده کند.

سپس در خصوص ملاحظات امنیّتی ایران در خصوص گشایش راه‌های ارتباط ادامه داد:

در عین حال در مورد سه موضوع یعنی حضور درازمدت نیروهای نظامی روسیه در این منطقه، نحوهٔ جانمایی موضوع «کریدور» نخجوان-آذربایجان و نیز نحوه مدیریت و کنترل این کریدور ملاحظاتی داریم. استدلال ما آن است که به دلیل قرار داشتن منطقه مورد نزاع – قره‌باغ کوهستانی- در نزدیکی مرزهای ایران، هر نوع ترتیبات امنیتی و تغییرات ژئوپلیتیکی، بر وضع امنیتی و منافع ایران اثر می‌گذارد و لذا ما لزوماً باید بخشی از این ترتیبات امنیتی باشیم و نیروهای نظامی ما لزوماً باید در ترتیبات امنیتی این کریدور حضور داشته باشند. از سوی دیگر ما نسبت به سوءاستفاده بعضی از کشورهایی که طی سال‌های اخیر با تروریست‌ها در منطقه همکاری آشکاری داشته و دارند، نگرانی داریم. این کریدور ضرورتاً باید کریدور بین نخجوان و آذربایجان باشد و هر گونه تردد کشور ثالث باید با موافقت ارمنستان صورت گیرد و بخشی از ترتیبات امنیتی این کریدور نباشد.

ناکامی در پیش‌بینی جنگ

بررسی بخش رسمی و غیررسمی رسانه‌های ایران در این مقطع نشان میدهد که تصوّری از بی‌طرفی و ‌گرایشی قوی به پایان درگیری در این مقطع وجود داشت هر چند کیهان به روشنی موضع بی‌طرفی را رد می‌کرد اما این روزنامه نیز مدعی بود «تصعید شعله‌های درگیری را هم قبول نداشتیم و لذا از حمایت نظامی از یکی یا دو طرف اجتناب کردیم». اما نکته این است که، دولتی که تا این اندازه از درگیری و جنگ در این حوزه گریزان است، چرا احتمال بروز آن را توسط دستگاه‌های مرتبط با سیاست خارجی و امنیّت ملّی پیش‌بینی نکرد و حتی شاید بتوان گفت بیش از ارمنستان غافلگیر شد؟ اهمیّت این پرسش زمانی بیشتر می‌شود که توجه‌کنیم که پس از درگیری‌های مرداد ماه در ناحیه طاوش و مواضع آشکار ترکیه و سپس جابجایی آن میزان نیروها و آرایش نظامی، پیش‌بینی جنگی قریب‌الوقوع در افق قفقاز جنوبی حتّی با چشم غیرمسلّح نیز ناممکن نبود. حتی مطالعهٔ مقاله «ستیزه‌جوییِ ارمنستان و پیامدهای منطقه‌ای آن»، مؤسسهٔ «ایرام» ترکیه که پیشتر به آن اشاره شد که در آن، نویسنده‌اش به طور آشکار به مساعد بودن شرایط جهانی، منطقه‌ای و انگیزه ترکیه برای ورود به این جنگ اشاره کرده بود می‌توانست، هشدارهایی برای هوشیاری بیشتر متولیّان امر باشد.

با این وجود قرینه‌ای وجود ندارد که نشان دهد بخشی از دستگاه تصمیم‌گیری در سیاست خارجی نسبت به بروز مجدد یک جنگ بزرگ در قراباغ کوهستانی، پیش‌بینی لازم را صورت داده و بر اساس آن تدابیری را سنجیده باشد. اهمیّت موضوع در اینجا است که عدم شناخت کافی و حساسیّت به این تحوّلات، کشور را از نظر امنیّتی نسبت به تهدیدهای نظامی که از این حوزه آسیب پذیر خواهد کرد و امکان استفاده دشمن از اصل«غافل‌گیری» همواره خواهد داشت.

برخی از ابعاد این ناکارآمدی شاید در ارتباط با رگه‌هایی از گرایش به مداخله در جنگ قراباغ قابل تحلیل نیز باشد. زیرا گرایش‌های غیرمسلط ولی محسوسی در ایران همواره علاقمند بوده که پای کشور را به این درگیری بی سرانجام باز کند. البته این توصیه‌ها، در مواجهه با واقعیت حضور و مشارکت نیروهای تکفیری در منطقه، به سرعت بخار شد. اما در خصوص بخش عمده این ناکارآمدی سیستمی (یعنی عدم پیش‌بینی جنگ)، موضوع به بی‌تفاوتی وزارت خارجه و سایر دستگاهای مرتبط و اولویّت‌بندی‌ها مرتبط است.
ناتوانی در پیش‌بینی بروز یک واقعه بزرگ از سوی وزارت خارجه و «سایر نهادهای مرتبط»، به ضعف در تحلیل باز می‌گردد. کارشناسان دولتی ما قادر به درک تحوّلات سیاسی در کشورهای ذی‌ربط نیستند. خوانش غلط از تحوّلات سیاسی حاکم بر مناسبات ترکیه و باکو و تقلیل نشانه‌ها و قرینه‌های زیاده‌خواهی ترکیه به تمایل آنکارا برای «دوشیدن» ثروت نفتی باکو از سوی برخی مسئولان پیش‌بینی چنین جنگی را دشوار کرد.

پس از فروپاشی شوروی، نظم سیاسی جهان در یک دورهٔ طولانی از گذار ژئوپلیتیکی از دوقطبی به چندقطبی قرار دارد امّا هنوز نظم تثبیت‌شده‌ای دیده نمی‌شود لذا تلاش دولت‌ها برای ارتقای جایگاه ژئوپلیتیکی در حقیقت کوششی برای یافتن جایگاه در نظم جدید آینده است. کلاوزویتس شناخت هویّت جنگ توسط فرمانده و سیاست‌مدار را فراگیرترین نکته در مسائل استراتژیک دانسته و توضیح داده بود که اولین و عالی‌ترین فعل یک فرمانده، آن است که شناخت صحیح از جنگی که در آن درگیر شده داشته باشد و آن را به «امر دیگری» تعبیر نکند و یا درصدد تغییر آن به امر دیگر برنیاید که بنابر اهمیّت مناسبات جنگ امکان‌پذیر نیست. وی در جای دیگری از این رسالهٔ مهم نوشته است که جنگ بر اساس تحوّلات و محرّک‌های سیاسی آغاز می‌شود. پس جنگ عملی سیاسی است ولی آنگاه که «لحظه‌ای از سیاست» باعث پدید آمدن جنگ شود، جنگ به‌عنوان پدیده‌ای مستقل از سیاست جایگزین آن شده و سیاست را به حاشیه می‌راند و تنها از قواعد خود پیروی می‌کند.

بنابراین پیش‌بینی جنگ، منوط به درک درست تحوّلات سیاسی جوامع و دولت‌ها است. اگر تحوّلات ایدئولوژیک مهم در آنکارا و باکو به‌درستی از سوی ایران درک و خوانده میشد، اگر منطق خطوط لوله گاز و نفت به‌درستی ادراک می‌شد و اگر درگیری مرداد ماه بین دو کشور ، به درستی و دقت مورد تحلیل و ارزیابی قرار می‌گرفت، منطق این جنگ نیز زودتر از آنچه که بود فهم می‌شد.

بی‌طرفی برای بی‌طرفی

پیشینهٔ تلاش ایران برای عدم ورود به مناقشه قراباغ و حفظ بی‌طرفی سابقه طولانی دارد و به رشته درگیری‌های 1905 و سپس 1918 باز می‌گردد. اما در جنگ اول قراباغ پس از فروپاشی شوروی نیز، تهران تلاش‌کرد «نقشی» در این مناقشه برای خود به‌عنوان «میانجی» انتخاب کند. بدیهی است پذیرش نقش میانجی، الزماتی دارد که مقدمهٔ آن، بی‌طرفی است. اجلاس تهران در بهار ۱۳۷۱ نخستین آزمون سخت در این زمینه بود که با سقوط شوشی و نقض آتش بس شکست خورد. پس از آن نیز هر چند ایران هیچگاه به طور رسمی از نقش و پیشنهاد برای میانجی‌گری عدول نکرد و وزارت خارجه طرح‌هایی را در این زمینه تهیه نمود اما، همگان نیک آگاه بودند که با حضور یک ابرقدرت منطقه‌ای به نام روسیه، میانجی‌گری کشور دیگر به آسانی ممکن نیست. به نظر می‌رسد به‌تدریج و با کمرنگ شدن احتمال و توان میانجی‌گری ایران، مسئله بی‌طرفی به عنوان مفهومی مجرد در آستانه نقدهای گوناگون قرار گرفت و همان توجیه نیم‌بند و مبهم خود را نیز از دست داد. ولی در نهایت انتظارات سایر بازیگران از نقش ایران از میانجی‌گری به بی‌طرفی تقلیل یافت.

اظهارات الهام علی‌اف در همایشی به نام «نگاه نو به قفقاز جنوبی و توسعه همکاری پس از مناقشه» که در فروردین 1400 برگزار شد نشان می‌دهد که انتظار باکو هم از ایران، چیزی در حدود همان «بی‌طرفی» بود. وی صراحتاً می‌گوید که هدف اصلی دیپلماسی آنها در این جنگ بی‌طرف ماندن سه کشور همسایه یعنی گرجستان، روسیه و ایران بود:

در این جنگ رفتارها و حرکات همسایگان‌مان ما را خشنود ساخت. البته که قدردان کشور برادر ترکیه بخاطر حمایت قوی معنوی و سیاسی از روز اول تا روز آخر جنگ هستیم. اما، درباره سه کشور دیگر همسایه نیز هدف اصلی ما بی‌طرف ماندن آنها بود. این نیز در برخی کشورها تا حدّ مشخصی و در دیگر کشورها نیز در حد نسبتا بالایی محقّق شد.

اگر از نگاه ایران به مسئله نقش‌آفرینی در قراباغ نگاه‌کنیم، قاعدتاً دولتمردان در تهران می‌بایست انتظار می‌داشتند با توجه به منافع و ملاحظات منطقه‌ای ایران و مرزهای طولانی و متنوّع با مناطق درگیری، نقش یک بازیگر فعّال را داشته باشد نه تماشاچی آرام. اما اگر از نگاه روسیه، ترکیه و یا گروه مینسک به منظره نگاه کنیم، آنها از ایران انتظار نقش تماشاچی دارند. این انتظار در تطبیق با واقعیت‌های قفقاز جنوبی، پُربیراه هم به نظر نمی‌رسد. نقش اعلامی تهران با نقش تجویزی (نقشی که مورد پذیرش سایر بازیگران باشد) تفاوت بنیادین دارد. آنها خواستار عدم مداخله ایران در هر شکل اعم از میانجی‌گری یا مداخله در قفقاز جنوبی بوده و هستند و برای آن ولی نقشی فراتر از فروش محصولات کشاورزی قائل نیستند. ولی نقشی که ایران لااقل در سطح سخن و خطابه برای خود تعریف کرده است، نقشی فعّال و با تکیه بر پشتوانه تاریخی است. ولی آنها خواهند گفت، ایرانی که در تمام این سال‌ها نه توجهی به قفقاز جنوبی کرده، نه در اقتصاد آن نقشی مؤثری دارد و نه اصولاً این منطقه را در اولویّت سیاست خارجی قرار داده است، نباید انتظاری بیش از همین نقش داشته باشد. بازیگران فعّال در حین جنگ آنهایی خواهند بود که در دوران انجماد مناقشه به سرمایه‌گذاری اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و تراتزیتی پرداخته و جای پایی برای خود باز کرده‌اند زیرا در هنگام بحران نمی‌توان در خلأ ایستاد و به چیزی تکیه کرد. اما در مقابل ایران در قفقاز جنوبی چه کرد و چه ابزاری به جز یک شبکه تلویزیونی ملال‌انگیز و یکی و نصفی ایستگاه رادیویی داشت؟

گویی دولتمردان انتظار دارند که صرفاً به واسطه مزیّت‌های ژئوپلیتیکی و تنوع مرزی -که برای به‌دست آوردن آن هم هیچ تلاشی نکرده‌اند بلکه به ارث برده‌اند – در یک بازی بزرگ که روسیه و بریتانیا صحنه‌گردان آن بودند، حضور داشته باشند. غافل از آنکه در جهان پر آشوب برای تماشای نزدیک چنین بازی‌هایی از بلیط رایگان خبری نیست تا چه رسد به بازی‌گری بدون ثبت نام در لیگ. منزلت ژئوپلیتیکی مانند جغرافیا به ارث نمی‌رسد، بلکه باید برای کسب و حفظ آن تلاش کرد و برنامه داشت. عجیب آنکه همان انتظار، یک‌بار دیگر پس از پایان جنگ قراباغ رخ داد. دیپلماسی ما انتظار داشت که در فرایندهای اقتصادی معطوف به بازسازی قراباغ مشارکت داده شده و به این ترتیب سهمی از «اقتصاد رقابتی» پس از جنگ در کنار ترکیه، روسیه، بریتانیا و اسرائیل کسب کند. متولّیان سیاست خارجی، به این اصل باستانی توجه نکرده‌اند که همواره این دولت‌های پیروز ِجنگ بوده‌اند که از منافع اقتصادی ناشی از پیروزی بهره‌مند شده‌اند نه قدرت‌های خنثیٰ و «بی‌طرف». البته اگر حتی این انتظار محصول توافق‌های پنهانی بین طرفین در حین جنگ هم بوده باشد، نقد کردن این وعدهٔ نسیه، چندان آسان نخواهد بود به ویژه اگر دِینی بدون وجه‌الضمان باشد.

بی‌طرف، برطرف می‌شود!

امّا بی‌طرفی چیست و چگونه تعریف می‌شود؟ صرف‌نظر از پیچیدگی‌های تئوریک، یکی از نخستین نشانه‌های آن، اتخاذ سیاست و رفتار واحد نسبت به طرفین درگیر است. اما همیشه به این شکل نیست که کشورها قادر به حفظ بی‌طرفی باشند. اصرار بر حفظ بی‌طرفی بدون زیرساخت‌ها و مقدّمات لازم حتی ممکن است به اشغال نظامی کشور نیز منجر شود زیرا موقعیّت کشورها برای بازیگران و طرف‌های درگیر جذّاب و حائز ارزش است و آنها در نهایت از تلاش خود برای اثرگذاری دست نخواهند شست. ایران در هر دو جنگ جهانی بی‌طرف بود، اما اشغال شد. موقعیّت حایل ایران بین دو جبهه ژئواستراتژیک برّی و بحری، اصولاً جایی برای بی‌طرفی در معادلات کلان بین آنها باقی نمی‌گذاشت. بی‌طرفی بر خلاف ظاهر ساده اش، موضعی نیست که هر دولتی قادر به اتخاذ و استمرار آن باشد. تجربه و واقعیّت‌های موجود نشان داده است که اتخاد، حفظ و تداوم بی‌طرفی، صرفاً از سوی دولت‌های مقتدر و منتظم میسّر است. اگر سوئیس در روابط بین الملل بی‌طرف است، به این دلیل است که نظریهٔ بی‌طرفی قبل از خودِ موضع بی‌طرفی تکوین یافته است. لذا بی‌طرفی باید مبتنی بر یک نظریّه سیاسی و دکترین مشخص بوده و فلسفه یا منطق حکومتی داشته باشد. آن نوع از بی‌طرفی که محصول انفعال و ناکارآمدی و عدم اجماع در داخل باشد، به آسانی فروخواهد پاشید و یا تلاش‌های طرفین درگیر برای رسوخ به بنیادهای اساسی آن، در نهایت به نتیجه خواهد رسید.
تجربهٔ بی‌طرفی ترکیه در جنگ دوّم جهانی، نشان می‌دهد که این کشور نیز بر اساس یک منطق مشخص مبتنی بر موازنه، بی‌طرف ماند. البته نیروها و جبهه‌های معیّنی از هر دو سوی جنگ در ترکیه فعال بودند که ممکن بود پای این کشور را به جنگ باز کنند، اما ترکیه سهم دیگری از جنگ می‌خواست. در جولای 1939 یعنی در روزهای آغاز جنگ جهانی، فرانسه سرانجام پس از کش‌وقوس‌هایی تقریباً ده ساله در ازای انعقاد قرارداد عدم تجاوز، با الحاق استان حاتای و بندر استراتژیک اسکندرون به ترکیه موافقت کرد. به موجب این قرارداد، سرزمین مهمی که ممکن بود در آینده بخشی از سوریه باشد در مقابل عدم همکاری آنکارا با آلمان نازی علیه فرانسه و بریتانیا به این کشور واگذار شد. یکی دیگر از شگردهای قابل تحسین ترکیّه در این مقطع فروش فلز منگنز و کروم در1940بود. ابتدا آلمان خواستار خرید این فلزات شد، اما ترکیّه به این بهانه که قول فروش این منابع را به بریتانیا داده است از فروش آن سرباز زد. آنکارا در نهایت توانست این فلزها را به بالاترین قیمت به هر دو طرف بفروشد و روابط حسنه خود را حفظ کند.

بنابراین راز موفقیت دولت‌های بی‌طرف را در هر مقطع باید در نظریهٔ سیاسی آن جست. ولی آن نوع بی‌طرفی که فاقد یک گفتار نظری مشخّص در بنیان خود باشد به‌راحتی قابل‌فروپاشی است. به نظر می‌رسد بی‌طرفی ایران در مناقشه قراباغ از این سنخ بود یعنی محصول فقدان اجماع نظری و خروجی نهایی در تحلیل مناقشه. این سنخ از بی‌طرفی خنثی موجب «برطرف شدن» منافع ملّی و مصالح عالیه یک کشور می‌شود. سیاست بین الملل عرصهٔ «رودربایسی» و تعارف نیست.

در چنین وضعیتی گروه‌های لابی، فشار و غیره تلاش می‌کنند تا بر فرایندها و تصمیمات اثرگذاری‌ کرده و در نهایت دورنمایی از تناقض‌ها نمودار می‌شود که در نتیجهٔ آن همان بی‌طرفی نیم‌بند نیز محو می‌شود. این گروه‌ها در مقاطع حساس با وارد کردن «امّا و اگرها» مانع تصمیم‌سازی و اجماع نهایی در ساختار سیاسی و یا دستِ‌کم تأخیر در تصمیم‌گیری برای واقعه‌ای می‌شوند که هر ساعت از آن اهمیّت دارد. شاید تن دادن به نتیجهٔ «اهداف نزدیک» جنگ قراباغ 2020 چندان هم برای ایران ناخوشایند یا هزینه‌بر نبوده نباشد، امّا این مسئله در خصوص اهداف دور آن صادق نیست. زیرا تحقّق اهداف دور این جنگ، ممکن است تأثیری در حد ترکمانچای داشته باشد.

بهرهٔ سخن

شواهد و قرائن پیش‌گفته نشان می‌دهد که این جنگ همان اندازه که برای باکو اهمیّت داشت برای آنکارا نیز مهم بود و حتی به ارتقای نقش و جایگاه منطقه‌ای‌اش کمک کرد. آنکارا توانست با هماهنگ کردن کدهای ژئوپلیتیکی بریتانیا و روسیه با خود، و انتخاب زمان مناسب نقش ایران و امریکا را ولو به طور موقّت خنثی‌کند. ناپلئون جمله‌ای طلایی در خصوصِ نسبت بحران و قدرت یک کشور داشت: «هرگز نمی‌توان در مواقع بحرانی و سرنوشت‌ساز به اندازه کافی قدرتمند بود». با توجه به در اولویّت نبودن قفقاز جنوبی در سیاست خارجی ایران و در نتیجه ضعف بدنه کارشناسی در این زمینه، پیش‌بینی خاصی از وقوع جنگ احتمالی صورت نگرفت هر چند مشاهده آتش جنگ در افق دوردست منطقه دستکم دو ماه پیش از آغاز نبرد چندان دشوار نبود. در نتیجه ایران در برابر عمل انجام شده‌ای قرار گرفت که تصمیم دربارهٔ آن آسان نبود. اما مسئله آن نیست که ایران در برابر انجام شده قرار گرفت، بلکه مسئله آن است که «چرا ایران غافلگیر» شد و چرا این فقدان آمادگی حتی بیش از ارمنستان بود؟ این موضوع به ناحیه‌ای از نظام تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری مربوط می‌شود که وظیفه حراست از منافع ملّی در مرزهایی بسیار دشوار را بر عهده دارد، تصوّر یک لحظه بی‌توجهی به تحوّلات جاری در امتداد دهلیزهایی (شمال و شمالغرب) که بیش از هفتاد بار حمله خارجی از آن به داخل فلات ایران تجربه شده است، بسیار وحشتناک است.

ایران در ابتدای مناقشه پس از فروپاشی اتحاد شوروی و به درستی نقش «میانجی‌گری و بی‌طرفی» را برگزید. اما کارآمدی این نقش اعلامی پیش از هر چیزی به میزان پذیرش آن از سوی دیگران بر می‌گشت. در ثانی، دولتی می‌تواند در یک مناقشه بی‌طرف باقی بماند که منافعی در آن نداشته باشد یا به عبارتی ذینفع نباشد. از همین رو بود که پس مدتی هر دو عبارت فوق، صرفاً تبدیل به کلماتی مؤدبانه برای تعارف‌های دیپلماتیک و یا ایفای نقش انفعالی شدند. پس از آنکه میانجی‌گری و ارائه ابتکار تبدیل به رفع تکلیف شد، بی‌طرفی نیز به دلیل فقدان نظریه و فلسفه وجودی خالی از رنگ حقیقی شد و صرفاً به‌عنوانی زیبا برای ایفای یک نقش خنثی تبدیل گشت.

همانطور که خاطرنشان گردید، مقدّمات دست‌وپاگیر زیادی برای تعیین یک سیاست استراتژیک در این زمینه وجود دارد. ضرورت نقش و حضور ایران در ترتیبات ناظر بر بحث ایجاد یک راه ارتباطی میان باکو و نخجوان برای امنیّت ملّی ایران ضروری است امّا نفس این موضوع که ایران مجبور باشد از بازیگران ذی‌مدخل که شامل چهار دولت اصلی (روسیه، آذربایجان، ترکیه و ارمنستان) می‌شود، خواهش و تمنّا کند که منافعش را مورد ملاحظه قرار دهد، تنزّل به موضعی پایین برای کشوری است که بیشترین اشراف جغرافیایی بر منطقه بحران را داشت اما نتوانست از این سرمایه استفاده درستی کند.

طرح ابتکاری وزارت خارجه ایران برای حلّ و فصل مناقشه که شامل سه کشور قفقازی و سه کشور همسایه بود، از این رو با استقبال کشورها روبرو نشد که اصولاً بر واقعیت‌های میدانی تکیه نداشت. گرجستانی که تمامیت ارضی آن عملا از سوی روسیه در دو منطقه آبخازیا و اوستیای جنوبی مختل شده است، چگونه می‌توانست در قالب این چارچوب با مسکو دور یک میز همکاری کند. با ترکیه‌ای که مسئله قبرس را پشت سر دارد و هم اکنون نیز بخش‌هایی از خاک سوریه و عراق را به اشغال خود درآورده است، چگونه می‌توان از احترام به اصل تمامیت ارضی کشورها سخن گفت؟ و اصولاً نقد اصلی بر این طرح آن بود که چرا، ترکیه را که هیچ نقشی برای ایران در معادلات قفقاز قائل نیست، وارد بازی کرده است، آن هم پس از تجربهٔ مذاکرات آستانه.

فقدان مرجع واحد در تصمیم‌گیری سیاسی برای مواجه با این مسئله و تعدد مراجع تصمیم‌گیر و تصمیم‌ساز، یکی از اصلی‌ترین چالش‌های ایران در خصوص سیاست‌پردازی در این حوزه است. طرح گوبل، طرح مبتنی بر قطع ارتباط مرزی ایران با ارمنستان در مقابل اعطای امتیازاتی در خصوص قراباغ، یکی از ضدّایرانی‌ترین طرح‌هایی که در دههٔ ۱۹۹۰ از سوی امریکا، ترکیه و اسرائیل توصیه شده بود، یک‌بار دیگر قوّت پیدا کرده است و کُد استراتژیک مهمی برای ایران است. این موضوع بخشی از اهداف دور مناقشه است که تمایلی به دیدن، تحلیل و اتخاذِ تصمیم در رابطه با آن نداریم. ایران برای بازگشت به صحنه عملیاتی قفقاز به بازاندیشی در بنیان‌های استراتژیک خود در حوزه قفقاز نیاز دارد و اتّخاذ یک سیاست واحد مبتنی بر منطق امر ملّی، راه برون رفت از انسداد حاضر است.

 

منبع:http://irdiplomacy.ir/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *