افق های جدید در سیاست امنیتی و دفاعی اروپا؟

 
در twitter به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
می توان گفت که ناکامی ناتو در سال ۲۰۱۴ قطعی شد. در آن زمان، قدرت در افغانستان تثبیت نشده بود و ناتو یک ماموریت آموزشی برای ارتش افغانستان با هدف ادامه مبارزه با طالبان که همواره شکست ناپذیر بود را در این کشور نگه داشت. این همان «ماموریت حمایت قاطع»  بود که تا حدی برای سرپوش گذاشتن بر شکست آیساف صورت می گرفت. 

در آغاز سال ۲۰۲۱، این ماموریت شامل ده هزار سرباز از نیروهای ناتو می شد که دو هزار و پانصد نفر آن ها آمریکایی بودند. این تعداد در حالی در افغانستان ماندند که بعد از تصمیم باراک اوباما برای افزایش حضور ایالات متحده در افغانستان نیروهای ناتو صد و چهل هزار سرباز داشتند که نود هزار نفر آن ها را آمریکایی ها تشکیل می دادند. 

 از سال ۲۰۰۳، ناتو ماموریت ایجاد ثبات در افغانستان را با اجازه سازمان ملل متحد تحت نام «نیروهای بین‌المللی کمک به امنیت (آیساف)» بر عهده داشت، که در سال ۲۰۱۴ به ماموریتی برای آموزش ارتش افغانستان با نام «ماموریت حمایت قاطع» تغییر شکل داد. برای درک بهتر وضعیت، باید به مرور شرایط تاریخی بپردازیم.

از سال ۲۰۰۱ میلادی و سقوط دولت طالبان که پس از مداخله ایالات متحده به خاطر حملات ۱۱ سپتامبر انجام می شد، دو ماموریت همواره  با یکدیگر همپوشانی داشتند: در یک سو، ماموریت سازمان ملل متحد و آیساف بود که با هدف ایجاد ثبات در افغانستان انجام می شد و در سوی دیگر، یک عملیات ضد تروریستی به رهبری آمریکایی ها و علیه نیروهای القاعده با هدف دستگیری بن لادن که در سال ۲۰۱۱ در پاکستان کشته شد، در حال انجام بود. ماموریت آیساف در ژانویه ۲۰۰۱ آغاز شد. در ابتدا تمرکز آن بر کابل و محدوده ۴۰ کیلومتری اطراف پایتخت بود. این عملیات در آگوست ۲۰۰۳ به تمامی خاک افغانستان گسترش یافت و ناتو مسئولیت آن را که از سال ۲۰۰۱ تحت فرماندهی کشورهای عضو با سیستم چرخشی شش ماهه انجام می شد، در دست گرفت.

از سال ۲۰۰۳ به بعد، فرماندهی نیروهای آیساف به رهبری ناتو همیشه در دست یک ژنرال آمریکایی بود که این پست را با فرماندهی عملیات ضد تروریستی آمریکا در افغانستان ترکیب می کرد. علاوه بر این، همیشه اکثریت نیروهای آیساف، به ویژه پس از تصمیم باراک اوباما در سال ۲۰۰۹ برای افزایش حضور نظامی در افغانستان، همیشه از میان سربازان آمریکایی بودند. در نتیجه، استراتژی سیاسی و نظامی ناتو در افغانستان به واقع همیشه در واشنگتن شکل می گرفت و نه در نیویورک که مقر سازمان ملل است و یا در بروکسل که ساختمان فرماندهی ناتو را در خود جای داده است. برای اروپایی ها دشوار بود که بتوانند بر این استراتژی تاثیر بگذارند، چرا که تعهد نظامی آن ها در افغانستان بسیار کم تر از آمریکایی ها بود. اما، بگذارید قبول کنیم که اروپایی ها واقعا هم قصد نداشتند تا از این بیش تر انجام دهند. تنها فرانسوی ها در سال ۲۰۰۳ سعی کردند با گسترش ماموریت آیساف به کل افغانستان مخالفت کنند، زیرا این آگاهی وجود داشت که ممکن است آیساف با عملیات ضد تروریستی آمریکایی ها، که ما (فرانسوی ها) در آن زمان در آن هم مشارکت داشتیم، اشتباه گرفته شود.

از آن پس، ماموریت ناتو که با قطعنامه سازمان ملل متحد و برای ثبات در افغانستان انجام می شد، کم کم تبدیل به ماموریتی برای حمایت از دولت افغانستان در مقابل طالبان شد که اهداف خود را برای به دست آوردن قدرت به طور مستقل از اهداف القاعده دنبال می کرد. از ابتدای ۲۰۱۰، ما می دانستیم این جنگی نبود که بتوان در آن پیروز شد و خروج نیروهای فرانسوی از افغانستان حتی یکی از طرح های اصلی فرانسوا اولاند، نامزد انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۲ بود. در واقع نیروهای فرانسوی یک سال قبل از اتمام ماموریت آیساف در سال ۲۰۱۴ از افغانستان خارج شدند. 

بنابراین، می توان گفت که ناکامی ناتو در سال ۲۰۱۴ قطعی شد. در آن زمان، قدرت در افغانستان تثبیت نشده بود و ناتو یک ماموریت آموزشی برای ارتش افغانستان با هدف ادامه مبارزه با طالبان که همواره شکست ناپذیر بود را در این کشور نگه داشت. این همان «ماموریت حمایت قاطع»  بود که تا حدی برای سرپوش گذاشتن بر شکست آیساف صورت می گرفت. در آغاز سال ۲۰۲۱، این ماموریت شامل ده هزار سرباز از نیروهای ناتو می شد که دو هزار و پانصد نفر آن ها آمریکایی بودند. این تعداد در حالی در افغانستان ماندند که بعد از تصمیم باراک اوباما برای افزایش حضور ایالات متحده در افغانستان نیروهای ناتو صد و چهل هزار سرباز داشتند که نود هزار نفر آن ها را آمریکایی ها تشکیل می دادند. 

همچنین، باید به این نکته اشاره کرد که دونالد ترامپ در فوریه ۲۰۲۰ بدون مشورت با شرکای اروپایی خود و یا حتی مشارکت دولت افغانستان در مذاکرات، توافقنامه ای را با طالبان امضا کرد. اروپایی ها و دولت افغانستان بعدا هم دیدند که جو بایدن در روز ۱۲ آوریل خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان را، باز بدون مشورت با اروپاییان، اعلام کرد و در پایان ماه اوت رئیس جمهور ایالات متحده درخواست آن ها برای تمدید مدت تخلیه فرودگاه کابل را رد کرد.

با توجه به این ارزیابی، تامل در نقش روابط فراآتلانتیکی در سیاست های امنیتی و دفاعی برای اروپاییان و در ورای مخالفت آمریکایی ها با تمدید مدت حفاظت در زمان تخلیه فرودگاه کابل قطعا سودمند خواهد بود. آنچه رخ داد قابل پیش بینی بود، زیرا ۲۰ سال درگیری در افغانستان به ما نشان داد که منافع امنیتی آمریکایی ها همیشه با اروپایی ها یکسان نیست و ضعف سیاسی و نظامی ما باعث شده است که شریک آمریکایی به ما توجه نکند. به ناخواست و به دلیل این که ناتو یک اتحاد نظامی است، تنها به مکانی برای انجام این گفتگوی نامتقارن تبدیل می شود.

البته دلیل این که اروپایی ها انتطارات فراوانی هم ندارند مشخص است چرا که سیاست بازگرداندن «پسران آمریکایی» که دونالد ترامپ آن را در پیش گرفته بود در ایالات متحده پر طرفدار بود و جو بایدن که در نوامبر ۲۰۲۰ به سختی انتخاب شد، قطعا نمی خواست این سیاست را به چالش بکشد: رای دهندگان آمریکایی در تصمیم رئیس جمهور منتخب وزن بیشتری از اروپایی ها داشتند، اما آیا واقعا می توان رئیس جمهور آمریکا را برای آن مورد سرزنش قرار داد؟

درنهایت، چالش اروپایی ها را نمی توان به دانستن این موضوع محدود کرد که آیا آن ها می توانستند فرودگاه کابل را از نظر نظامی محافظت کنند یا نه، بلکه چالش اصلی باید ابداع دوباره سیاست دفاعی و امنیتی اروپا برای ۵۰ سال آینده باشد. به عبارتی دیگر، باید این واقعیت را در نظر گرفت که منافع امنیتی ما همیشه با منافع آمریکایی ها یکسان نیست. این بدان معنا نیست که آمریکایی ها دیگر متحدان ما نیستند، بلکه برای آن است که در مواقع تمایز منافع امنیتی ما از منافع آمریکایی ها، سر خود را در برف فرو نکنیم.

آیا یک نیروی خودمختار واکنش سریع اروپایی که بعضی آن را پس از سقوط کابل پیشنهاد دادند می توانست حفاظت فرودگاه پایتخت افغانستان را تامین کند؟

پروژه نیروی واکنش سریع پنج هزار نفری قبل از تابستان توسط فرانسه به عنوان بخشی از روند توسعه قطب نمای استراتژیک اروپا، که نقطه آغازین سند دفاعی است، پیشنهاد شد. اروپایی ها به طور طبیعی به این ظرفیت نیاز دارند تا بتوانند ماموریت های «سیاست مشترک دفاعی و امنیتی اروپا» را انجام دهند. بنابراین هیچ چیز انقلابی در این پیشنهاد وجود ندارد، و ما برای محافظت از فرودگاه کابل به چنین ظرفیتی احتیاج داشتیم، همان طور که قبلا هم برای ماموریت های دیگر به آن احتیاج داشتیم. با این حال، این امر باید برجسته و یادآوری می شد، چرا که با آن می توان دیگران را تحت تاثیر قرار داد! «قطب نمای راهبردی»، «همکاری ساختارمند دائمی»، «بازنگری سالانه و هماهنگ در زمینه دفاع»، «صندوق دفاعی اروپا»: ابتکارات در سال های اخیر برای توسعه یک سیاست دفاعی واقعا اروپایی زیاد شده است، اما حقیقت این است که نام آن ها، به غیر از موضوعات دیگر، تبدیل به کابوسی برای بازگوکنندگان شده است. باید گفت طرح چنین ابتکاری توسط اروپایی ها و پس از امتناع آمریکایی ها از حفظ حمل و نقل هوایی برای تخلیه فرودگاه در روز ۳۱ اوت مفید خواهد بود. اما، به سه دلیل نباید در مورد مطلوبیت چنین پیشنهادی در مورد کابل هم دچار توهم شد:

اولین دلیل، واقعیت وجود چنین نیروی واکنش سریع است: آیا ما واقعا همه توانایی های نظامی لازم را داشتیم تا بتوانیم فرودگاه کابل را بدون کمک آمریکا تخلیه کنیم؟ آیا ما واقعا از نظر نظارت، حمل و نقل هوایی نظامی یا حتی ارتباطات خودمختار هستیم؟ هدف از پیشنهاد فرانسه برای ایجاد نیروی واکنش سریع در درجه اول توانایی داشتن ظرفیت لازم نظامی به صورت خودمختار است.

دلیل دوم این است که اگر ما تصمیم می گرفتیم که از فرودگاه کابل محافظت کنیم، کدام کشورها واقعا نیروهای خود را برای شرکت در این ماموریت اعزام می کردند؟ تصمیم گیری برای داشتن یک نیروی واکنش سریع نکته ای خوب است، اما لازم است که دولت ها آمادگی خود را برای مشارکت در زمان مناسب نشان دهند، و در مورد افغانستان، هیچ چیز قطعی نبود.

سرانجام، و در نهایت، تخلیه فرودگاه کابل تنها در صورت گفتگو با طالبان انجام می شد و نه علیه آن ها! اما مشکل این است که تا به امروز، و ما اکنون به نقطه اول باز می گردیم، اروپایی ها ۲۰ سال خود را با سیاست آمریکا در افغانستان هماهنگ کرده اند. بنابراین اساسا برای اعضای طالبان، یک اروپایی یعنی یک آمریکایی که همان معنای دشمن برای آن ها می دهد، و بدون نیروی نظامی همراه، این اروپایی دیگر یک شریک گفتگوی غیرقابل اعتماد نیست.

در ماه های آینده چه انتظاری می توانیم از اروپایی ها داشته باشیم؟

با این وجود، می توان امیدوار بود که داستان افغانستان اتفاقی باشد تا اروپایی ها را به این پرسش وا دارد که سیاست امنیتی و دفاعی اروپا و به طور کلی، تمام منطقه ای که امنیت اروپایی ها را تشکیل می دهد، چگونه باید باشد. سوالات مربوط به خودمختاری استراتژیک و حاکمیت اروپا نباید تنها یک آرزو باشد یا منجر به بحث های بی نتیجه در مورد این شود که آیا چنین کاری علیه آمریکایی ها انجام می شود یا خیر، بلکه باید به دو سوال اساسی پاسخ دهد: اول اینکه اروپایی ها برای تقویت قابلیت های نظامی خود چه به صورت خودکار و چه در چارچوب سازمان پیمان آتلانتیک شمالی چه کاری می توانند انجام دهند؟ و دوم اینکه منافع امنیتی خود ما چیست و سناریوهای بحرانی که در آن ما موظف خواهیم بود، و نه این که آرزوی آن را خواهیم داشت تا به صورت خودمختار عمل کنیم چه هستند؟ زیرا به دلایل مختلف ما آمریکایی ها را در کنار خود نخواهیم داشت.

این سوالات در زمانی مناسب مطرح می شوند، زیرا ما در حال شروع به کار برای تدوین قطب نمای استراتژیک هستیم. این سند در دوران ریاست فرانسه بر اتحادیه اروپا در نیمه اول سال ۲۰۲۲ به تصویب خواهد رسید. در ماه های اخیر، در برخی از کشورهای اروپایی، از جمله در آلمان، تصور می شد که دیگر نیازی به تامل زیاد در مورد این سوالات نداریم،  چرا که تفکری وجود داشت که دیگر جو بایدن انتخاب شده و «آمریکا برای دفاع از اروپا بازگشته است.» داستان افغانستان ما را به یاد واقعیت بی رحم در رابطه با موقعیت استراتژیک خودمان انداخت و این اساسا چیز خوبی است.

 

 

منبع:http://irdiplomacy.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

آیا مطمئن هستید که می خواهید قفل این پست را باز کنید؟
باز کردن قفل باقی مانده : 0
آیا مطمئن هستید که می خواهید اشتراک را لغو کنید؟